☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت چهاردهم : پيوند الهي
✔️راوی : رضا هادي
🔸عصر يکي از روزها بود. #ابراهيم از سر کار به خانه مي آمد. وقتي واردکوچه شد براي يك لحظه نگاهش به پسر همسايه افتاد. با دختري جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهيم را ديد بلافاصله از #دختر خداحافظي کرد و رفت!
ميخواست نگاهش به نگاه ابراهيم نيفتد.
🔸چند روز بعد دوباره اين ماجرا تکرار شد. اين بار تا ميخواست از دختر خداحافظي کند، متوجه شد که ابراهيم در حال نزديک شدن به آنهاست. دختر سريع به طرف ديگر کوچه رفت و ابراهيم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهيم شروع کرد به سلام و عليک کردن و دست دادن. پسر ترسيده بود. اما ابراهيم مثل هميشه لبخندي بر لب داشت. قبل از اينکه دستش را از دست او جدا کند با #آرامش خاصي شروع به صحبت کرد و گفت: ببين، تو کوچه و محله ما اين چيزها سابقه نداشته. من، تو و خانواد هات رو کامل ميشناسم، تو اگه واقعاً اين دختر رو ميخواي من با پدرت صحبت ميکنم که...
🔸جوان پريد تو حرف ابراهيم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چيزي نگو، من اشتباه کردم، غلط كردم، ببخشيد و ...
ابراهيم گفت: نه! منظورم رو نفهميدي، ببين، پدرت خونه بزرگي داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستي، من امشب تو #مسجد با پدرت صحبت ميکنم. انشاءالله بتوني با اين دختر #ازدواج کني، ديگه چي ميخواي؟
جوان که سرش را پائين انداخته بود خيلي خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خيلي عصباني ميشه.
ابراهيم جواب داد: پدرت با من، حاجي رو من ميشناسم، آدم منطقي وخوبيه. جوان هم گفت: نميدونم چي بگم ، هر چي شما بگي. بعد هم خداحافظي کرد و رفت.
🔸شب بعد از #نماز، ابراهيم در مسجد با پدرآن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اينکه اگر کسي شرايط ازدواج را داشته باشد و #همسر مناسبي پيدا کند، بايد ازدواج کند. در غير اينصورت اگر به #حرام بيفتد بايد پيش خدا جوابگو باشد. و حالا اين بزرگترها هستند که بايد جوا نها را در اين زمينه کمک کنند. حاجي حر فهاي ابراهيم را تأييد کرد. اما وقتي حرف از پسرش زده شد اخمهايش رفت تو هم!
ابراهيم پرسيد: حاجي اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو #گناه نيفته، اون هم تو اين شرايط جامعه، کار بدي کرده؟
حاجي بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه!
فرداي آن روز مادر ابراهيم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد...
🔸يک ماه از آن قضيه گذشت، ابراهيم وقتي از بازار برميگشت شب بود. آخر کوچه چراغاني شده بود. لبخند #رضايت بر لبان ابراهيم نقش بست. رضايت، بخاطر اينکه يک دوستي شيطاني را به يک پيوند الهي تبديل کرده. اين ازدواج هنوز هم پا برجاست و اين زوج زندگيشان را مديون برخورد خوب ابراهيم با اين ماجرا ميدانند
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
✅انتشار به مناسبت سالروز شهادت شهید مدافع حرم" محمد کامران "
#راوی #همسر محترم شهید:
🌷محمد در آخرین پیامک برایم نوشته بود: «هرجا باشم عاشقتم❤️.
ایران باشم یا خارج،
هرجا باشم عاشقتم...»
میگفت همسر سادات داشتن هم خوب است و هم سخت. فکر اینکه همسرت دختر حضرت زهرا (سلام الله علیها) است، اجازه بدرفتاری را به آدم نمیدهد و از طرفی قدمهایش برکت زندگی است.»
🌷در انجام وظیفه و کارهایش خلوص عجیبی داشت. یادم هست که میگفت «من سر کارم ساعتی را کنار دستم گذاشتم و مدت زمان چای خوردن و دستشویی رفتنهایم را حساب میکنم و از اضافه کاریهایم کم میکنم که حقی از بیتالمال به گردنم نماند.»
🌷محمد خیلی خوش اخلاق بود. واقعاً اگر بگویم اخم او را ندیدم، گزافه نیست. حتی وقتی در معراج شهدا برای آخرینبار او را دیدم همان لبخند زیبا و همیشگی را روی لب داشت. خدا را شکر میکنم که محمد من هم شهید شد. چون او شهادت را دوست داشت.
خیلی شهادت را دوست داشت...
شهید مدافع حرم #محمد_کامران
📅ولادت :۱۳۶۹/۲/۹
📅شهادت :۱۳۹۴/۱۰/۲۳
#محل_شهادت:سوریه.حلب
✨
#وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم، از طرف #همسر معززش گفتند محمودرضا🥀 سفارش کرده #چفیهای که از آقا♡گرفته با او دفن شود،
جا خوردم نمیدانستم از آقا♡چفیه گرفته، رفتند چفیه را از داخل ماشین آوردند، مانده بودم با پیکرش چه بگویم،
همیشه در ارادت به آقا خودم را بالاتر از او میدانستم، چفیه را که روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پایش هم نرسیدهام
در این چند وقت، یادم هست یکبار چند سال پیش گفت شیعیان در بعضی از کشورها بدون #وضو تصویر آقا را مس نمیکنند و گفت ما اینجا از شیعیان عقب افتادهایم....
♡•⚘•عاشقانه شهدا•⚘•♡
هر وقت حاجے از منطقه به منزل مے آمد،
بعد از اینکه با من احوالپرسے میکرد، با همان لباس خاکے بسیجے به نماز مے ایستاد.
یه روز به قصد شوخے گفتم: تو مگر چقدر پیش ما هستے که به محض آمدن، نماز میخونے ؟
نگاهے کرد و گفت: هروقت تو را میبینم، احساس میکنم باید دو رکعت نماز شکر بخونم .♥️
#همسر شهید محمد ابراهیم همت⚘🍃
🍃به نام او که #تو را برگزید.
روز زمینی شدنت، قلبِ زمین میتپید و مثل فردایی آسمان برای به آغوش کشیدنت نبض میزند.
.
🍃حتی تصورش هم زیباست.در آسمان، #سید_ابراهیم با آن قدّ رشیدش لامپهای رنگی را چک میکند که همگی روشن باشند و نورانی برای ورودت ،چند هفته ای هست که مهمان آسمان شده است🕊
.
🍃آنطرف تر ،#روحالله نظاره گرِ ظرفهای شیرینی است و #قدیر زغال هارا باد میزند مبادا خاک شوند!!
میخواهد به محض ورودت اسپند روی آتش بریزد🙂
.
🍃چند روزی میشود که #قدیر و #روحالله هم مهمانِ سفره آسمانیان هستند😍
.
🍃وارد میشوی،قدم بر طاق آسمان میگذاری و دود اسپند همه جارا پر میکند.
همه به استقبالت میآیند.یک به یک در آغوششان فرو میروی .رفیقشان آمده؛ فرمانده شجاع تیپ سیدالشهدا_علیهالسلام_⚘
.
🍃تو به آسمان رسیده ای.به آغوش رفقا و مهیای دیدارِ #یار میشوی
شهید#محمد_عبدی را به آغوش میکشی و خوشحالیِ وصال در چشمانت میدرخشد🤩
.
🍃این پایین اما حالِ کسی خوب نیست!
تو #عاقبت_بخیر شدی اما جایِ خالیات دلهارا سوزانده
یک #خواهر ، یک #مادر ، یک #همسر اشک چشمشان روان است
#امیر_حسین برای آخرین بار آغوشت را لمس میکند😞
.
🍃امروز ،پنجمین سالگردِ پرواز توست و اولین سالِ حضورِ حاج قاسم کنار همتش؛سلاممان را برسان و بگوکه داغش هرگز سرد نمیشود💔
.
🍃برای شناساندن تو به ما، مردی از تبار واژه ها قلم را بر تن کاغذ فشرد و تورا در پسِ جمله ها ترسیم کرد،دسترنجش شد #قصه_دلبری و #عمار_حلب و این اواخر #جاده_یوتیوب ...هرکدام به شکلی تورا بر صفحه کاغذنقش زده اند🍀
.
🍃سهم ما از تو؛ همین چند خط هاییاست که به دستمان رسیده و قلب را بیتابَت میکند.تو اما بر فراز آسمان که نشسته ای نگاهمان کن.دعا کن برای حالِ زارمان...حال ما خوب نیست
تا از دست نرفته ایم به دادمان برس🙏
.
🍃دارد دل ما از تو تمنای نگاهی...محروم مگردان دلِ مارا که روا نیست🙏
.
✍نویسنده: #زهرا_قائمی
.
🕊به مناسبت شهادت #شهید_محمد_حسین_محمد_خانی
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #حاج_عمار #همت_سوریه
✅ #سیره_خانوادگی_آقا
✅ #سیره_اخلاقی_آقا
برای سلامتی حاج خانم صلوات بفرستید...😊
💠 یکی از نزدیکان مقام معظم رهبری می گوید :
مقام معظم رهبری ، احترام زیادی به #همسر خود می گذارند و این احترام ، جواب سالها #صبر و #استقامت همسرشان است .
معظم له درباره همسرشان می فرماید : «ایشان حتی یک بار هم ، از وضع سخت زندگی و هنگامی که در #زندان بسر می بردم ، گله نکرده اند.»
یک روز من بر سر سفره ای در کنار رهبر نشسته بودم . خانم ایشان ، هنوز نیامده بودند . وقتی ایشان آمدند رهبر ما ، با حالت شوخی و احترام فرمودند : «برای سلامتی #حاج_خانم صلوات بفرستید»
📚 حکایت نامه سلاله زهرا (س) -حسن صدری- ص ۱۰۸
وقتی بحران #سوریه جدی شد
و داعش عربده کشون تا نزدیکی
#حرم حضرت زینب (س)⚘پیشروی کرد و تهدید کرد که #حرم را تخریب می کنه ، #مصطفی میگفت : مگه ما مرده باشیم که اونا به حرم تعرض کنند. 😭
🍃⚘🍃
بار اول #۳ ماه در #سوریه موند و #مجروح هم شد. #مجروحیت #مصطفی هم به خاطر #ایثاری بود که کرد. یکی از #همرزمان #مصطفی #مجروح شد و بین نیروهای خودی و داعشی ها موند.
🍃⚘🍃
برای اینکه به دست نیروهای داعشی #اسیر نشه ، رفت تا #نجاتش بده که #هدف گلوله قرار میگیره و #خودش هم #مجروح میشه.
🍃⚘🍃
همسرش به #مصطفی گفته بود که شما #سابقه ی #۸۰ ماه #حضور در #جبهه را دارید ، #جانباز هم هستید ، در شهرستان کاشان هم در #عرصه های مختلف #فعالیت دارید ، فرزندانمون هم ازدواج کردند و رفتند و الان ما به هم احتیاج داریم.
🍃⚘🍃
#مصطفی هم در جواب به همسرش گفته بود که شما هم #خواهر #شهید ، هم #همسر #شهید ، هم #همسر #جانباز هستید ، دو فرزند یتیم را بزرگ کردید ، شما چرا این حرفا رو میزنید ، شما باید در حق من دعا کنید تا من برم و دیگه برنگردم ، من از روی #شهدا خجالت می کشم.
🍃⚘🍃