۶ مهر ۱۳۹۹
۶ مهر ۱۳۹۹
🌈دوست داری ازدواج موفقی داشته باشی ؟ 🌈
« جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت: سه قفل در زندگیام وجود دارد و سه کلید از شما میخواهم! قفل اول این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم. قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد و قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت به خیر شوم. شیخ نخودکی فرمودند: برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان و برای قفل سوم هم نمازت را اول وقت بخوان! جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟! شیخ فرمودند: نماز اول وقت شاه کلید است. » در کتاب « بهجت عارفان در حدیث دیگران » آمده است : « آیت الله العظمی بهجت از استادشان مرحوم آقای قاضی(ره)نقل می کردند که ایشان می فرمودند: اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند! و یا فرمودند: به صورت من تف بیندازد. »
۶ مهر ۱۳۹۹
۶ مهر ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای تذکر رهبر انقلاب به سید جواد هاشمی بهخاطر یک نقش کوتاه منفی
۶ مهر ۱۳۹۹
۶ مهر ۱۳۹۹
۶ مهر ۱۳۹۹
🔻🔻🔻امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف: چرا زیارت عاشورا نمی خوانید!؟🔻🔻🔻
سید احمد رشتی: در سال هزار و دویست و هشتاد به قصد حجّ بیت اللّه الحرام از رشت به تبریز آمدم و در خانۀ حاجى صفر على تاجر تبریزى منزل کردم. چون قافله اى براى حجّ نیافتم متحیّر مانده بودم، تا اینکه حاجى جبّار جلودار سدة اصفهانى بار برداشت به قصد طرابوزن (نام مکانی است). من نیز از او حیوانى کرایه کردم و با او همراه شدم.
وقتي به منزل اوّل رسیدیم سه نفر دیگر با ما همراه شدند و آنها عبارت بودند از؛ حاجى ملاّ باقر تبریزى حجّه فروش، حاجى سیّد حسن تاجر تبریزى و حاجى على نامى که خدمت مىکرد. پس به اتّفاق روانه شدیم تا رسیدیم به ارزنه الرّوم و از آنجا به طرابوزن. در یکى از منازل بین این دو شهر حاجى جبّار جلودار نزد ما آمد و گفت: این منزلى که فردا در پیش داریم بسیار مخوف و وحشتناک است، امشب کمى زودتر بار کُنید تا همراه قافله هاى دیگر باشید. پس ما تقریباً دو ساعت و نیم یا سه ساعت به صبح مانده به اتّفاق حرکت کردیم، به اندازۀ نیم تا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بودیم که هوا تاریک شد و برف سنگینى شروع به باریدن کرد و به همین علّت هر کدام از رفقا سر خود را پوشانیدند و مرکب خود را تند راندند.
من نیز هر چه کردم که با آنها بروم ممکن نشد، تا اینکه آنها رفتند و من تنها ماندم و آنها را گُم کردم. از اسب خود پیاده شدم و در کنار جاده نشستم. بسیار مضطرب و نگران بودم، چون قریب ششصد تومان براى مخارجم همراه داشتم. بعد از تأمّل و تفکّر زیاد تصمیم گرفتم که در همان مکان بمانم تا صبح شود و سپس یا به منزل قبلى برگردم و یا از آنجا چند محافظ اجیر کنم و به قافله ملحق شوم.
در این فکر بودم که ناگاه دیدم در مقابلم باغى است و در آن باغ باغبانى بیلى در دست دارد که با آن به درختان می زند تا برف هاى درختان بریزد. سپس او پیش آمد و با کمى فاصله ایستاد و به من فرمود: تو کیستى؟
عرض کردم: رفقایم رفته اند و من مانده ام و راه را گم کرده ام.
به زبان فارسى به من فرمودند: نافله (نماز شب) بخوان تا راه را پیدا کنى.
من مشغول خواندن نافله شدم، پس از فارغ شدن از نافله و تهجّد بار دیگر آمد و فرمودند: نرفتى؟
گفتم: واللّه راه را نمی دانم.
فرمودند: جامعه بخوان تا راه را پیدا کنى، (سیّد احمد رشتى گوید من زیارت جامعه را حفظ نبودم و هنوز هم حفظ نیستم) امّا با دستور ایشان از جاى برخاستم و تمام جامعه را از حفظ خواندم. وقتى تمام شد بار دیگر آمدند و فرمودند: نرفتى؟
من بى اختیار شروع کردم به گریه کردن و گفتم: هنوز نرفته ام، راه را بلد نیستم.
فرمودند: عاشورا را بخوان، (و من زیارت عاشورا را نیز حفظ نبودم و تا کنون نیز حفظ نیستم) امّا بلند شدم و از حفظ مشغول خواندن زیارت عاشورا و علقمه شدم.
بار دیگر آمدند و فرمودند: نرفتى؟
گفتم: نه نرفتم.
فرمودند: اکنون تو را به قافله مىرسانم.
سپس رفت و اُلاغى آورد و سوار شد و بیل خود را به دوش گرفت و فرمودند: پشت سر من بر اُلاغ من سوار شو (و عنان اسبت را بگیر تا همراه ما بیاید) من سوار شدم و عنان اسبم را کشیدم، امّا اسب حرکت نمى کرد.
فرمودند: عنان را به من بده، سپس بیل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را با دست راست گرفت.
اسب کاملاً رام شد و حرکت کرد، همان طور که سوار بر اُلاغ بودیم دستش را به زانوى من گذاشت و فرمودند: شما چرا نافله نمى خوانید؟ نافله، نافله، نافله.
و سه مرتبه این سخن را تکرار فرمودند، و بار دیگر فرمودند: شما چرا عاشورا نمىخوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا.
و این سخن را نیز سه مرتبه تکرار فرمودند و بعد از آن گفتند: شما چرا جامعه نمی خوانید؟جامعه، جامعه، جامعه.
ناگاه برگشتند و فرمودند: این هم رفقایت.
دیدم آنها بر لب نهر آبى فرود آمده بودند و مشغول وضو ساختن براى نماز صبح بودند. من از اُلاغ پايین آمدم و خواستم سوار بر اسب شوم نتوانستم، پس آن جناب پیاده شد و مرا بر اسب سوار نمود و سر اسب را به طرف رفقایم (و پشت به خودش) برگردانید. من در این حال به فکر افتادم که این شخص چه کسى بود که به زبان فارسى صحبت می کرد؟در حالى که در این نواحى زبانى جز ترکى و مذهبى جز مسیحى غالباً وجود ندارد و چگونه با این سرعت مرا به رفقایم رسانید!؟ پس چون برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم احدى را ندیدم و اثرى از او پیدا نبود. و آن شخص کسی نبود جز حضرت ولیعصر(عج). » ( منبع: مفاتیح الجنان )
۶ مهر ۱۳۹۹
۶ مهر ۱۳۹۹
16-kargar-azan(www.rasekhoon.net).mp3
5.12M
اذان با صدای حاج محسن حاج حسنی کارگر
۶ مهر ۱۳۹۹
۶ مهر ۱۳۹۹
منجی ات ای خدا چرا چهره نشان نمیدهد
زانکه در آخرالزمان فتنه امان نمیدهد
عرصه چه ملتهب شده مضطر و مضطرب شده
آتش فتنه ها دگر فرصت مان نمیدهد
بس که فتن فزون شده درهم و گونه گون شده
فتنه برای درک خود وقت و زمان نمیدهد
بس که شمار فتنه ها بیش شد از حساب ما
فرصت بحث و گفتن و وقت بیان نمیدهد
میرسدم چه نو به نو از طرفین و از جلو
فتنه برای محو خود تیر و کمان نمیدهد
فتنه چه پرشماره شد ابر هزار پاره شد
موج هجوم فتنه مهلت به جهان نمیدهد
تا نرسد نجات او کی بشوی رها بگو
گردش روزگار ما راحت جان نمیدهد
۶ مهر ۱۳۹۹