eitaa logo
شجره طیبه🍃
155 دنبال‌کننده
413 عکس
380 ویدیو
18 فایل
این کانال شامل نکات فرزند آوری و فرزندپروری،داستانهای کودکانه،نکات اخلاقی و تربیتی ،تدابیر بارداری . شجره طیبه🍃 بفرست برای دوستت گامی در جهت فرزند آوری و تربیت فرزند ☺️ https://eitaa.com/shaghareye_tayebe انتشار با لینک
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بچه های نمونه گل های توی خونه
دوستان هرکس که توانست جواب این سوال را بدهد یک اتفاق خوب برایش خواهد افتاد رفیق بی کلک..................... دیگه باید خودتون جواب این سوال را بدهید هرکس که توانست بگد جایزه 😍دارد
به این شماره ارسال شود 👇👇👇👇
09124111254
دوستان تا یک سوال جواب دیگه همتون را به خدای مهربان می‌سپارم خدانگهدار 🌺🌺🌷😘😘
✨قصه من چیست؟✨ قصه ی من، قصه ی یک ستاره🌟 نیست. قصه ی یک درخت🌳 یا پرنده🕊 یا ابر ☁️و آسمان🌌 و باران⛈ نیست. قصه ی من، قصه ی یک گردن بند ساده، اما خوش بخت💞 است؛ گردنبندی که هم نشین و هم راز ✨حضرت فاطمه(س) بود. بوی خوش فاطمه(س)✨هیچ گاه از او جدا نمی شد و صدای مهربانش همیشه با او بود. اما یک روز، یک اتفاق، دل نازک مرا لرزاند. من با دست های🤲 گرم و نوازشگر فاطمه(س)✨ در دست های پر از پینه ی یک پیرمرد قرار گرفتم تا در بازار شهر مدینه فروخته💰 شوم. آه😢...! یکی از همان روزهای غصه دار بود؛ اما غصه دار کوتاه... خیلی کوتاه ... پیرمرد👴 سلانه سلانه راه می رفت؛ چرا که توان راه رفتن نداشت. پیر بود و عمر زیادی از او گذشته بود. تازه گرسنه هم بود. خیلی گرسنه آدم گرسنه نه حوصله ی راه رفتن و انجام دادن کاری را دارد، نه می تواند حرفی بزند و یا فکری بکند. آدم گرسنه فقط نان🍞 و غذا🍲 می خواهد. مردم به پیرمرد بیچاره گفتند: «به مسجد🕌 برو و از پیامبر خدا کمک بخواه او خیلی مهربان و باگذشت است و هیچ سائلی را از خود، دست خالی و ناامید😔 دور نمی کند. در مسجد حضرت محمد(ص)✨ کنار محراب نشسته بود و یارانش دور او حلقه زده بودند. پیرمرد جلو رفت و آه کشید و سلام کرد. مردها با تعجب😳 به او نگاه کردند. او چه کسی بود؟ کسی او را نمی شناخت. صدای ناله ی پیرمرد بلند شد: «کمکم کنید! فقیرم، گرسنه ام، دست خالی ام. از راه دوری آمده ام. در شهر شما گرفتار شده ام. نه می توانم در این جا بمانم، نه می توانم از اینجا بروم!». @bachehayeranghinkamani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک کاردستی فانتزی و جالب 🌈 🐣جوجه کوچولو داخل تخم مرغ🐣 با ما همراه باشید😘 دنیای شاد کودکان ✌️✌️ برگرفته از پویا @bachehayeranghinkamani
هدایت شده از جهاد نفس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد نور مبارک💫💫💫 🍃🥀جهاد نفس🍃🥀 https://eitaa.com/joinchat/2873884674C315740f7cb 👉با ذکر صلوات بفرست برای دیگران👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از فعالیت های پرورشی بهداشتی باغ مدرسه قرآنی شجره طیبه دخترانه تهران
میلاد حضرت علی اصغر پسر کوچولوی امام حسین(ع) مبارک باد💐🎊💐🎊💐🎊💐🎊 🦋 🌹(ع اول بگم کیم من🌷 مثل کبوترم من کوچولوی شش ماهه علی اصغرم من اسم مامانم رباب بابام امام حسین بود عموی من ابالفضل رقیه خواهرم بود حضرت علی اکبر اسم برادرم بود وقتی تویِ دشت خون باباجونم تنها شد اومد به خیمه من گفت: پسرم می آیی بریم به جنگ دشمن با این که بچه بودم دلم می خواست بجنگم دشمنای بابا رو من بیارم به چنگم آخه بابا گفته بود از همه بهتر می شه هر کی با غول بجنگه مثل کبوتر می شه من با غولا جنگیدم از همه بهتر شدم رفتم به آسمونا مثل کبوتر شدم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه ی رودخانه ی تنها یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. در کنار یک کوهستان زیبا رودخانه ای وجود داشت که بسیار تنها بود. او هیچ دوستی نداشت. رودخانه یادش نمی آمد که چرا به کسی یا چیزی اجازه نمی دهد تا داخلش شنا کنند. او تنها زندگی می کرد و اجازه نمی داد ماهی ها، گیاهان و حیوانات از آبش استفاده کنند. به خاطر همین او همیشه ناراحت و تنها بود. یک روز، یک دختر کوچولو به طرف رودخانه آمد. او کاسه ی کوچکی به دست داشت که یک ماهی کوچولوی طلایی در آن شنا می کرد. دختر کوچولو می خواست با پدر و مادرش از این روستا به شهر برود و نمی توانست با خود ماهی کوچولو را ببرد. بنابراین تصمیم گرفت، ماهی کوچولو را آزاد کند. دختر کوچولو ماهی کوچکش را در آب انداخت و با او خداحافظی کرد و رفت. ماهی در رودخانه بسیار تنها بود، چون هیچ حیوانی در رودخانه زندگی نمی کرد. ماهی کوچولو سعی کرد با رودخانه صحبت کند اما رودخانه به او محل نمی گذاشت و به او می گفت:"از من دور شو." ماهی کوچولو یک موجود بسیار شاد و خوشحال بود و به این آسانی ها تسلیم نمی شد. او دوباره سعی کرد و سعی کرد، به این سمت و آن سمت شنا کرد و از آب به بیرون پرید. بالاخره رودخانه از کارهای ماهی کوچولو خنده و قلقلکش گرفت. کمی بعد، رودخانه که بسیار خوشحال شده بود، با ماهی کوچولو صحبت کرد. آن ها دوستان خوبی برای هم شدند. رودخانه تمام شب را فکر می کرد که داشتن دوست چقدر خوب است و چقدر او را از تنهایی بیرون می آورد. او از خودش پرسید که چرا او هرگز دوستی نداشته، ولی چیزی یادش نیامد. قصه ی رودخانه ی تنها صبح روز بعد، ماهی کوجولو با آب بازی رودخانه را بیدار کرد و همان روز رودخانه یادش آمد چرا او هیچ دوستی ندارد. رودخانه به یاد آورد که او بسیار قلقلکی بوده و نمی توانست اجازه بدهد کسی به او نزدیک شود. اما حالا دوست داشت که ماهی در کنار او زندگی کند، چون ماهی کوچولو بسیار شاد بود و او را از تنهایی در می آورد. حالا دیگر رودخانه می خواست کمی قلقلکی بودنش را تحمل کند، اما شاد باشد. 🌸🍂🍃🌸 قصه های کودکانه
@childrin1کانال دُردونه.mp3
11.92M
"آرزوی ماهی کوچولو" موضوع( آرزو) با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 👆👆👆 🔮 💈🔮 ╲\╭┓ ╭ 🔮 ┗╯
سلام بچه ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پخش سوال و جواب