eitaa logo
محفل منتـ💚ـظران ظهور✨
10هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
6.8هزار ویدیو
100 فایل
بسم رب المهدی💚 السلام علیک یااباصالح المهدی💞 درخدمتـ👇🏻ــم ازسومین حرم اهل بیت علیه السلام(شاهچراغ) eitaa.com/khadam_mahdi_karbalaye ✍️سهیم شدن درثواب جهاد باحمایت ازکانال 6037997315875865 تبلیغات👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/476184766C9d92be78b3
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊 ┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ‌ 🏡🏡 💞💞 ضمن عرض سلام و ادب خدمت اعضای محترم ؛ کتاب : داستان زندگی یک مدافع و جانباز حرم میباشد که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با عملیات احیاء در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد. اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت و غیرقابل باور است... بنده پیشنهاد میکنم که اگر این داستان واقعی رو دنبال کنید، پشیمان نخواهید شد ، ضمنأ بدلیل حجم کتاب ، بنده این اتفاق رو تا حدودی خلاصه کردم که خسته کننده نباشد . در ادامه ماجرا را از زبان خود این جانباز عزیز می خوانیم:👇 ✍پسری بودم که در مسجد و پای منبر منبرها بزرگ شده بودم. در خانواده‌ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم. سال‌های آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود. با اصرار و التماس و دعا و ناله به جبهه اعزام شدم. من در یکی از شهرهای کوچک اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند.. اما دست از تلاش و انجام معنویات بر نمی داشتم و می‌دانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند به همین خاطر در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم ...وقتی به مسجد می‌رفتم سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم... در همان حال و هوای ۱۷ سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیای زشتی‌ها و گناهان نشوم و به حضرت عزرائیل التماس میکردم که جان مرا زودتر بگیرد...! ... 💚یاحسین💚 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ⛅️☀️ 🦋 چهاردهم🦋 🏳 🏳 ✍امام زمان برنامه لشکر خود را معیّن نموده است، اوّلین هدف این لشکر، رهایی شهر مدینه از دست طاغوت است. درست است که سیصد هزار نفر از سپاه سفیانی در بیابان «بَیْدا» به زمین فرو رفتند؛ امّا هنوز گروهی از طرفداران سفیانی در مدینه باقی مانده‌اند و این شهر را در تصرّف خود دارند. گوش کن! آیا این صدا را می‌شنوی؟ هیچ‌کس همراه خود آب و غذا برندارد. این دستور امام است که به لشکر ابلاغ می‌شود. این تنها لشکر دنیاست که به «واحد تدارکات» نیاز ندارد! آخر مگر می‌شود لشکری با بیش از ده هزار سرباز در این گرمای عربستان هیچ آب و غذایی همراه نداشته باشد. امام برای رفع تشنگی لشکر خود چه برنامه‌ای دارد؟ چه می‌شد اگر هر کسی مقداری آب و غذا با خود برمی‌داشت؟ دوست خوب من! آیا موافقی همراه این لشکر برویم؟ تو خود می‌دانی که ما هم باید این دستور را عمل کنیم و آب و غذا با خود برنداریم. ظاهرا موافقی که به سفر خود ادامه بدهیم باشد؛ امّا به من قول بده اگر تشنه‌ات شد، از من آب نخواهی! لشکر بزرگ حق، آماده حرکت است... هر لشکر و سپاهی برای خود، یک شعاری را انتخاب می‌کند به نظر شما شعار این لشکر چیست؟ گوش کن! همه لشکر یک صدا فریاد می‌زنند : یا لَثاراتِ الحُسَیْنِ؛ ای خون‌خواهان حسین(ع)! امام می‌داند که صدها سال است شیعه برای امام حسین(ع) اشک ریخته است. آری، این نام حسین(ع) است که دل‌ها را منقلب می‌کند. من در این میان به فکر فرو می‌روم که این لشکر چگونه شعار خود را خون‌خواهی امام حسین(ع) قرار می‌دهد! در حالی که بیش از هزار سال است که یزید و سپاهیان او مرده‌اند؟ این یک قانون الهی است که اگر خون مظلومی در شرق دنیا ریخته شود و کسی در غرب زمین به این کار راضی باشد، او هم شریک جرم محسوب می‌شود. اگر چه یزید و یزیدیان مرده‌اند؛ امّا امروز گروه‌های بسیاری هستند که به کار یزید افتخار می‌کنند ! سفیانی و سپاهیان او، ادامه دهنده راه یزید ملعون هستند، اگر یزید، امام حسین(ع) را شهید کرد، امروز سفیانی که در شهر کوفه است، هر کس را که نامش حسین است، شهید می‌کنند. 📚کتاب داستان ظهور/مهدی خدامیان آرانی(برگرفته از روایات صحیح السند) 💚یاحسین💚 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ‌ 🏡🏡 💞💞 ✍یاد خواب دیشب افتادم..با خودم گفتم سالِم میمانم،چون حضرت عزرائیل به من گفت که وقت رفتن من نرسیده است! فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار کنم و دیگر حرفی از مرگ نزنم. اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد. در آن زمان بسیار تلاش کردم تا وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانی امام غایب است.   سالها گذشت. باید این را اضافه کنم که من یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم. حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن هستم. مدتی بعد ازدواج کردم و مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی شدم. یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید. حس خیلی خوبی داشتم و آرزوی شهادت مانند رفقایم داشتم. اما با خودم میگفتم ما کجا و شهادت کجا... آن روحیات جوانی و عشق و شهادت در وجود ما کمرنگ شده... در همان عملیات چشمانم به واسطه گردوخاک عفونت کرد. حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم بارها به دکتر رفتم ولی فایده نداشت. تا اینکه یک روز صبح احساس کردم انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است! درست بود! چشم من از مکان خودش خارج شده بود و درد بسیار شدیدی داشتم. همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست. تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده. و به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است... پزشکان خطر عمل را بالای ۶۰ درصد می‌دانستند اما با اصرار من قرار شد که که عمل انجام بگیرد. با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم. حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم. تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم. عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد.. پزشکان نهایت تلاش خود را می کردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد.... احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند. چون دیگر مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم.چقدر حس زیبایی بود، درد از تمام بدنم جدا شد. احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر عمل خوبی بود. با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم. برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم. از لحظه های کودکی تا لحظه‌ای که وارد بیمارستان شدم همه آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت... چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را می‌دیدم. در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.بسیار زیبا بود. او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. با خودم گفتم چقدر زیباست چقدر آشناست.او را کجا دیدم؟! سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند.. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم. ناگهان یادم آمد جوان سمت راست را... حدود ۲۰ الی ۲۵ سال پیش... شب قبل از از سفر مشهد...عالم خواب...حضرت عزراییل! با لبخندی به من گفت: برویم. با تعجب گفتم کجا؟ دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و گفت: مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد. 🔰خیلی عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت اما من می توانستم صورتش را ببینم! 🔰می فهمیدم که در فکرش چه می‌گذرد و افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می‌فهمیدم. از پشت در بسته لحظه ای نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر می گفت.حتی ذهن او را می توانستم بخوانم او میگفت: خدا کند که برادرم برگردد.. دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد با بچه هایش چه کنیم... یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه‌های من چه کند!! کمی آن طرف‌تر، یک نفر در مورد من  با خدا حرف میزد. جانبازی بود که روی تخت خوابیده بود برایم دعا می کرد قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کرده و گفته بودم که شاید برنگردم. این جانباز خالصانه می گفت:خدایا من را ببر اما او را شفا بده. زن و بچه دارد اما من نه.. ناگهان حضرت عزراییل بهم گفت: دیگر برویم.... ... 💚یاحسین💚
🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋 ┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ‌ 🏡🏡 💞💞 ✍کنار هر نوشته چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت. وقتی به آن خیره می شدیم مثل فیلم به نمایش در می آمد، درست مثل قسمت ویدئو در موبایل های جدید فیلم آن ماجرا را مشاهده می‌کردیم با تمام جزئیات. یعنی در مواجهه با دیگران حتی فکر افراد را هم می‌دیدیم لذا نمی شد هیچ کدام از این کارها را انکار کرد. غیر از کارها حتی نیت های ما ثبت شده بود.آنها همه‌چیز را دقیق نوشته بودند. جای هیچگونه اعتراضی نبود، تمام اعمال ثبت بود. هیچ حرفی هم نمیشد زد... اما خوشحال بودم که از کودکی همیشه همراه پدرم در مسجد و هیئت بودم و خودم را از همین حالا در بهترین درجات بهشت می دیدم! همینطور که به صفحه اول نگاه می‌کردم و به اعمال خودم افتخار می کردم یک دفعه دیدم یکی یکی اعمال خوبم در حال محو شدن است!! صفحه ای که پر از اعمال خوب بود ناگهان تبدیل به کاغذ سفید شده بود! با عصبانیت به آقایی که پشت میز نشسته بود گفتم: چرا اینها محو شد؟مگه من این همه کارهای خوبو نکرده ام؟ گفت:بله درسته،اما همان روز غیبت یکی از دوستانت را کردی.اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد. با عصبانیت گفتم چرا، چرا همه اعمال من؟؟ او هم غیرمستقیم اشاره کرد به حدیثی از پیامبرمان که می‌فرماید: سرعت نفوذ آتش در گیاه خشک، به پای سرعت اثر غیبت در نابودی حسنات بنده نمی رسد. ✨✨✨رفتم صفحه بعد. آن روز هم پر از اعمال خوب بود،نماز اول وقت مسجد، بسیج، هیئت،رضایت پدر مادر و تمام اعمال خوب، مورد تایید من بود. آن زمان دوران دفاع مقدس بود و خیلی ها مثل من بچه مثبت بودند،خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم تماماً برای من یادآوری می شد،اما با تعجب به یکباره مشاهده کردم که دوباره تمام اعمال من در حال محو شدن است! گفتم: این دفعه چرا! من که در این روز غیبت نکردم؟ جوان گفت: یکی از رفقای مذهبیت را مسخره کردی،این عمل زشت باعث نابودی اعمالت شد. سپس بدون اینکه حرفی بزند آیه ۳۹ سوره یاسین برایم یادآوری شد: 📖"یا حسره علی العباد ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزون" 🖌روز قیامت برای مسخره کنندگان روز حسرت بزرگی است. خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد. من خیلی اهل شوخی و سرکار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم اگه اینطور باشه که خیلی اوضاع من خرابه...! رفتم صفحه بعد، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم اما کارهای خوب من پاک نشد. با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم اما در این شوخی ها با رفقا گفتیم و خندیدیم اما به کسی اهانت نکردیم ( یعنی باهم خندیدیم نه اینکه بهم بخندیم) غیبت نکرده بودم،هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود. برای همین شوخی ها و خنده ها به عنوان کار خوب ثبت شده بود. با خودم گفتم: خدا را شکر. یاد حدیثی افتادم که امام حسین علیه السلام می فرمایند: برترین اعمال بعد از اقامه نماز شاد کردن دل مومن است. البته از طریقی که گناه در آن نباشد.. خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد با تعجب دیدم ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده! به آقایی که پشت میز نشسته بود با تعجب و لبخند گفتم: من که در سنین نوجوانی مکه نرفتم. گفت:ثواب حج ثبت شده، برخی اعمال باعث می شود که ثواب چندین حج در نامه عمل شما ثبت شود، مثل اینکه از سر مهربانی به پدر و مادر نگاه کنید، یا مثلاً زیارت با معرفت امام رضا علیه السلام و.....و.... اما دوباره مشاهده کردم که یکی یکی از اعمال خوب من در حال پاک شدن است دیگر نیاز به سوال نبود خودم مشاهده کردم که آخرش با رفقا جمع شده بودیم و مشغول اذیت کردن یکی از دوستان بودیم. یاد آیه ۶۵ سوره زمر افتادم که میفرمود برخی اعمال باعث حبط و نابودی اعمال خوب انسان میشود... به دو نفری که در کنارم بودند گفتم: شما یک کاری بکنید! همینطور اعمال خوب من دارد نابود می شود!! سری به نشانه ناامیدی و این که نمی‌توانند کاری انجام دهند برایم تکان دادند. همینطور ورق می‌زدم و اعمال خوبی را می‌دیدم که خیلی برایش زحمت کشیده بودم اما یکی یکی محو می‌شد... فشار روحی شدیدی داشتم،کم مانده بود دق کنم... نابودی همه ثروت معنوی ام را به چشم می دیدم اما نمی دانستم چه کار کنم... ... 💚یاحسین💚 🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ‌ ⛅️☀️ 🦋 شانزدهم🦋 🏳 🏳 ✍گروهی از بانوان، در کمال حیا و عفّت، لشکر امام زمان را همراهی می‌کنند. سؤال می‌کنی : این لشکر برای جنگ می‌رود، پس این بانوان کجا می‌روند؟ آیا شنیده‌ای هرگاه پیامبر به جنگ می‌رفتند، جمعی از بانوان همراه آن حضرت بودند و به پرستاری مجروحان می‌پرداختند؟ اکنون امام می‌خواهد به شیوه پیامبر عمل کند و جمعی از بانوان را برای مداوای مجروحان همراه خود می‌برد. امام صادق(ع) خبر داده‌اند که در جمع این بانوان، سمیّه هم هست. همان که مادر عمّار یاسر بود و اوّل زن شهید اسلام. او شیر زنی بود که در زیر شکنجه‌های «ابوجهل» به شهادت رسید؛ ولی حاضر نشد از عقیده خود دست بردارد. اکنون خداوند می‌خواهد پاداش ایستادگی او را بدهد، برای همین او را زنده کرده است تا شاهد عزّت اسلام باشد. یکی دیگر از آن بانوان «أمّ أَیْمَن» است. آیا او را می‌شناسی؟ أمّ ایمن در جنگ اُحُد و حُنَین و خَیْبَر در لشکر اسلام همراه پیامبر بود و به پرستاری مجروحان می‌پرداخت. اکنون او هم به امر خدا زنده شده است تا این بار در لشکر فرزند پیامبر به مداوای مجروحان بپردازد. 📚کتاب داستان ظهور/مهدی خدامیان آرانی(برگرفته از روایات صحیح السند) 💚یاحسین💚 ✋ 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ⛅️☀️ 🦋🦋 🏳 🏳 ✍امام یکی از یاران نزدیک خود را به عنوان فرماندار مکّه و جانشین خود معیّن می‌نماید و دستور حرکت به سوی مدینه را صادر می‌کند. لشکر به سمت مدینه به پیش می‌رود. هوا خیلی گرم است و کم کم تشنگی بر همه غلبه می‌کند. من که خیلی تشنه هستم و در این فکرم که چگونه در این بیابان خشک، آب پیدا کنم. آیا تو هم تشنه شده‌ای؟ امام تشنگی و گرسنگی یارانش را می‌بیند، دستور می‌دهد تا لشکر در وسط بیابان منزل کند. اینجا یک بیابان خشک است، نه آبی، نه گیاهی! فقط عطش است و گرمای سوزان صحرای حجاز! آن طرف چه خبر است؟ چرا همه نگاه‌ها متوجّه آنجا شده است؟ امام دستور داده است سنگ بزرگی را پیش او بیاورند. این سنگ کجا بوده است؟ گویا از زمانی که از مکّه حرکت کرده‌ایم، این سنگ همراه این لشکر بوده است. اکنون، امام با عصایش به این سنگ می‌زند. ناگهان همه فریاد می‌زنند : آب ! آب ! چه آب گوارایی از این سنگ جاری می‌شود! خدایا این سنگ و این عصا چه حکایتی دارند؟ اصل ماجرا به زمان موسی(ع)، برمی گردد، آن زمانی که قوم موسی در بیابانی بدون آب، گرفتار شده بودند و نزدیک بود از تشنگی هلاک شوند، پس موسی(ع) عصای خود را بر سنگی زد و دوازده چشمه آب از آن سنگ جاری شد. همه قوم بنی اسرائیل که بیش از ششصد هزار نفر بودند از آن آب سیراب شدند. اکنون همان سنگ در مقابل امام زمان می‌باشد. این سنگ از موسی(ع) به امام به ارث رسیده است، آری به راستی که او وارث همه پیامبران می‌باشد. آبی که از این سنگ می‌جوشد هم تشنگی را برطرف می‌کند و هم نیاز انسان را به غذا! 📚کتاب داستان ظهور/مهدی خدامیان آرانی(برگرفته از روایات صحیح السند) 💚یاحسین💚 ✋ 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ‌ 🏡🏡 💞💞 ✍فهمیدم که منظور ایشان مرگ من و انتقال من به آن جهان است. مکثی کردم و به پسرعمه اشاره کردم و گفتم: من آرزوی شهادت دارم سالها به دنبال شهادت بودم حالا با این وضع بروم؟! اما اصرارهای من بی فایده بود باید میرفتم. دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند برویم. بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم لحظه‌ای بعد خود را همراه این دو نفر در یک بیابان دیدم. زمان اصلا مانند اینجا نبود و در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را می‌دیدم. آن زمان کاملا متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده اما احساس خیلی خوبی داشتم از آن درد شدید راحت شده بودم شرایط خیلی عالی بود. در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند حالا داشتم این دو را می دیدم. چقدر زیبا و دوست داشتنی بودند،دوست داشتم همیشه با آنها باشم. در وسط یک بیابان خشک و بی آب و علف حرکت می کردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم. روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت میز نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم. به اطراف نگاه کردم سمت چپ من در دوردست ها چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود،شعله های آتش بود. حرارتش را از دور احساس میکردم. به سمت راست خیره شدم در دوردستها یک باغ بزرگ و زیبا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود نسیم خنکی از آن سو احساس می‌کردم. به شخص پشت‌ میز سلام کردم با ادب جواب داد. منتظر بودم می خواستم ببینم چه کاری دارد. آن دو جوان که در کنار من بودند عکس العملی نشان ندادند. اما همان جوان پشت میز، یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد و به آن کتاب اشاره کرد و گفت: کتاب خودت هست بخوان امروز برای حسابرسی،هم اینکه خودت آن را ببینی کافی است. چقدر این جمله آشنا بود.در یکی از جلسات قرآن استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: "اقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا" نگاهی به اطراف کردم و کتاب را باز کردم: بالای سمت چپ صفحه اول با خط درشت نوشته شده بود: ۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟ گفت سن بلوغ شما است. شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدید. در ذهنم بود که این تاریخ یک سال از ۱۵ سال قمری کمتر است، اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم. قبل از آن و در صفحه سمت راست اعمال خوب زیادی نوشته شده بود: از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین و... پرسیدم: اینها چیست؟ گفت اینها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام داده ای. همه این کارهای خوب برایت حفظ شده است. قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم،جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت نمازهایت خوب و مورد قبول است،برای همین وارد بقیه اعمال می شویم. یاد حدیثی افتادم که پیامبر فرمودند: نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرد نماز های پنجگانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا می رود نماز های پنجگانه است و نخستین چیزی که درباره آن از امتم حسابرسی می شود نماز های پنجگانه میباشد. من قبل از بلوغ نمازم را شروع کرده بودم و با تشویق های پدر و مادرم همیشه در مسجد حضور داشتم.کمتر روزی پیش می‌آمد که نماز صبحم قضا شود. اگر یک روز خدای نکرده نماز صبحم قضا می‌شد تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم. این اهمیت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شکر همیشه اهمیت می دادم. وقتی آن ملک؛ یعنی جوان پشت میز به عنوان اولین مطلب اینگونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه رفت، یاد حدیثی افتادم که معصومین علیه السلام فرمودند: اولین چیزی که مورد محاسبه قرار می گیرد نماز است‌.اگر نماز قبول شود بقیه اعمال قبول می شود و اگر نماز رد شود باقی اعمال هم رد میشود... خوشحال شدم به صفحه اول کتاب نگاه کردم، از همان روز بلوغ تمام کارهای من با جزئیات نوشته شده بود. کوچکترین کارها حتی ذره ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نکرده بودند. تازه فهمیدم که فمن یعمل مثقال ذرة خیرأ یره یعنی چی! هرچی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم آنها جدی جدی نوشته بودند.. ... 💚یاحسین💚 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ⚘🌸̸🍃•.⚘.•´ 🍃🌸 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ⛅️☀️ 🦋 هجدهم🦋 🏳 🏳 ✍ما هنوز از شهر مکّه فاصله زیادی نگرفته‌ایم، که خبر ناگواری از آن شهر به ما می‌رسد. به امام خبر می‌رسد مردم مکّه شورش و انقلاب کرده‌اند و فرماندار شهر را به قتل رسانده‌اند. اکنون امام دستور می‌دهد تا لشکر به سوی مکّه باز گردد. خبر به مردم مکّه می‌رسد. آنها می‌دانند که نمی‌توانند با این لشکر مقابله کنند، بنابراین با گریه، خدمت امام می‌رسند و می‌گویند: «ای مهدی آل محمّد، توبه ما را بپذیر». شما فکر می‌کنید آیا امام توبه آنها را می‌پذیرد؟ آری درست حدس زده‌اید، او فرزند همان کسی است که وقتی نگاهش به ابن‌مُلجَم افتاد به پسرش، امام حسن(ع) فرمود : «پسرم با او مهربان باش و در حقّ او احسان کن، مبادا او گرسنه بماند که اسیر ماست». علی(ع) در حالی که فرقش با شمشیر ابن‌ملجم شکافته شده بود، سفارش قاتل خویش را به فرزندش می‌کرد! امام زمان، فرزند همان حیدرکرار است که در میدان نبرد در راه خدا به هیچ کافر و مشرکی رحم نمیکند ، اما توبه‌کار و اسیر پیش او همانند اهل خانه‌اش محترم میباشد. او تمام مردم مکّه را می‌بخشد! به راستی، کدامین حکومت است که چنین عطوفت و مهربانی داشته باشد؟ آیا تا به حال شنیده‌ای که مردم شهری قیام کنند و فرماندار را که نماینده حکومت است به قتل برسانند؛ امّا آن حکومت همه مردم را ببخشد؟ آنانی که مردم را از امام زمان و دوران ظهور می‌ترسانند، ندانسته آب به آسیاب دشمن می‌ریزند. چرا ما ندانسته، چنین عمل می‌کنیم؟ چرا به جای آنکه شوق و اشتیاق مردم را به ظهور زیاد کنیم، آنان را بیشتر می‌ترسانیم، این همان چیزی است که دشمنان مکتب تشیّع می‌خواهند. امام زمان ما، مظهر رحمت و مهربانی خداوند است. او می‌آید تا مردم دنیا، مهر و محبّت را در وجود او بیابند. به هر حال امام، تمام مردم مکّه را می‌بخشد؛ فرمانداری جدید برای شهر مشخص و سپس به سوی مدینه حرکت می‌کند. هنوز چند منزل از مکّه دور نشده‌ایم که خبر جدیدی می‌رسد : توبه گرگ مرگ است ! مردم مکه بار دیگر انقلاب کرده و فرماندار جدید را هم کشته‌اند. امام این بار تصمیم می‌گیرد تا شهر مکه را از وجود آن ظالمین پاک کند. او گروهی از یاران خود را به مکه می‌فرستد تا در این شهر امنیت و آرامش را برقرار کنند. 📚کتاب داستان ظهور/مهدی خدامیان آرانی(برگرفته از روایات صحیح السند) 💚یاحسین💚 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ⚘🌸̸🍃•.⚘.•´ 🍃🌸 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ‌ ⛅️☀️ 🦋 نوزدهم🦋 🏳 🏳 ✍لشکر امام زمان به مدینه، شهر پیامبر نزدیک می‌شود. اگر چه تعداد زیادی از سپاه سفیانی، در سرزمین «بَیْدا» هلاک شدند؛ امّا هنوز گروهی از آنان شهر مدینه را در تصرّف دارند. آنان در شهر مدینه جنایت‌های زیادی کرده‌اند و مسجد و حرم پیامبر را ویران کرده‌اند. لشکر امام وارد مدینه می‌شود و شهر به تصرّف امام در می‌آید. امام وارد مسجد و حرم پیامبر می‌شود و دستور تعمیر آنجا را می‌دهد. آری، اینجا، مدینه است، شهر حزن و اندوه! در مدینه بود که گروهی جمع شدند و درب خانه وحی را آتش زدند، هنوز صدای گریه فاطمه(س) در شهر طنین انداز است، قدم به قدم این شهر، شاهد مظلومیّت فاطمه(س) است. امام می‌خواهد تا از دشمنان مادر مظلومش انتقام بگیرد. اگر دیروز نامردهایی، درِ خانه فاطمه را آتش زدند، امروز به امر خدا، آنان زنده می‌شوند تا محاکمه شوند و در آتشی بس بزرگ سوزانده شوند. و اینجاست که دل هر شیعه‌ای شاد و مسرور می‌شود. آری، امروز دشمنانِ فاطمه(س) در آتش می‌سوزند و به سزایِ عمل ننگین خود می‌رسند و همه دوستان خدا شاد می‌شوند. امام بعد از اینکه برنامه‌های خود را در شهر مدینه انجام داد به سوی شهر کوفه حرکت می‌کند؛ زیرا خداوند چنین خواسته است که پایتخت حکومت مهدوی، کوفه باشد. 📚کتاب داستان ظهور/مهدی خدامیان آرانی(برگرفته از روایات صحیح السند) 💚یاحسین💚 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ⚘🌸̸🍃•.⚘.•´ 🍃🌸 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊                                                                        ┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ‌ 🏡🏡 💞💞 ✍کنار هر نوشته چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت. وقتی به آن خیره می شدیم مثل فیلم به نمایش در می آمد، درست مثل قسمت ویدئو در موبایل های جدید فیلم آن ماجرا را مشاهده می‌کردیم با تمام جزئیات. یعنی در مواجهه با دیگران حتی فکر افراد را هم می‌دیدیم لذا نمی شد هیچ کدام از این کارها را انکار کرد. غیر از کارها حتی نیت های ما ثبت شده بود.آنها همه‌چیز را دقیق نوشته بودند. جای هیچگونه اعتراضی نبود، تمام اعمال ثبت بود. هیچ حرفی هم نمیشد زد... اما خوشحال بودم که از کودکی همیشه همراه پدرم در مسجد و هیئت بودم و خودم را از همین حالا در بهترین درجات بهشت می دیدم! همینطور که به صفحه اول نگاه می‌کردم و به اعمال خودم افتخار می کردم یک دفعه دیدم یکی یکی اعمال خوبم در حال محو شدن است!! صفحه ای که پر از اعمال خوب بود ناگهان تبدیل به کاغذ سفید شده بود! با عصبانیت به آقایی که پشت میز نشسته بود گفتم: چرا اینها محو شد؟مگه من این همه کارهای خوبو نکرده ام؟ گفت:بله درسته،اما همان روز غیبت یکی از دوستانت را کردی.اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد. با عصبانیت گفتم چرا، چرا همه اعمال من؟؟ او هم غیرمستقیم اشاره کرد به حدیثی از پیامبرمان که می‌فرماید: سرعت نفوذ آتش در گیاه خشک، به پای سرعت اثر غیبت در نابودی حسنات بنده نمی رسد. ✨✨✨رفتم صفحه بعد. آن روز هم پر از اعمال خوب بود،نماز اول وقت مسجد، بسیج، هیئت،رضایت پدر مادر و تمام اعمال خوب، مورد تایید من بود. آن زمان دوران دفاع مقدس بود و خیلی ها مثل من بچه مثبت بودند،خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم تماماً برای من یادآوری می شد،اما با تعجب به یکباره مشاهده کردم که دوباره تمام اعمال من در حال محو شدن است! گفتم: این دفعه چرا! من که در این روز غیبت نکردم؟ جوان گفت: یکی از رفقای مذهبیت را مسخره کردی،این عمل زشت باعث نابودی اعمالت شد. سپس بدون اینکه حرفی بزند آیه ۳۹ سوره یاسین برایم یادآوری شد: 📖"یا حسره علی العباد ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزون" 🖌روز قیامت برای مسخره کنندگان روز حسرت بزرگی است. خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد. من خیلی اهل شوخی و سرکار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم اگه اینطور باشه که خیلی اوضاع من خرابه...! رفتم صفحه بعد، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم اما کارهای خوب من پاک نشد. با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم اما در این شوخی ها با رفقا گفتیم و خندیدیم اما به کسی اهانت نکردیم ( یعنی باهم خندیدیم نه اینکه بهم بخندیم) غیبت نکرده بودم،هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود. برای همین شوخی ها و خنده ها به عنوان کار خوب ثبت شده بود. با خودم گفتم: خدا را شکر. یاد حدیثی افتادم که امام حسین علیه السلام می فرمایند: برترین اعمال بعد از اقامه نماز شاد کردن دل مومن است. البته از طریقی که گناه در آن نباشد.. خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد با تعجب دیدم ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده! به آقایی که پشت میز نشسته بود با تعجب و لبخند گفتم: من که در سنین نوجوانی مکه نرفتم. گفت:ثواب حج ثبت شده، برخی اعمال باعث می شود که ثواب چندین حج در نامه عمل شما ثبت شود، مثل اینکه از سر مهربانی به پدر و مادر نگاه کنید، یا مثلاً زیارت با معرفت امام رضا علیه السلام و.....و.... اما دوباره مشاهده کردم که یکی یکی از اعمال خوب من در حال پاک شدن است دیگر نیاز به سوال نبود خودم مشاهده کردم که آخرش با رفقا جمع شده بودیم و مشغول اذیت کردن یکی از دوستان بودیم. یاد آیه ۶۵ سوره زمر افتادم که میفرمود برخی اعمال باعث حبط و نابودی اعمال خوب انسان میشود... به دو نفری که در کنارم بودند گفتم: شما یک کاری بکنید! همینطور اعمال خوب من دارد نابود می شود!! سری به نشانه ناامیدی و این که نمی‌توانند کاری انجام دهند برایم تکان دادند. همینطور ورق می‌زدم و اعمال خوبی را می‌دیدم که خیلی برایش زحمت کشیده بودم اما یکی یکی محو می‌شد... فشار روحی شدیدی داشتم،کم مانده بود دق کنم... نابودی همه ثروت معنوی ام را به چشم می دیدم اما نمی دانستم چه کار کنم... ... 💚یاحسین💚 🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊
🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊 ┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ‌ 🏡🏡 💞💕 ✍هرچه شوخی کرده بودم اینجا جدی جدی ثبت شده بود.. اعمال خوب من همه از پرونده هم خارج می‌شد و به پرونده دیگران منتقل می‌شد. نکته دیگری که شاهد بودن اینکه هر چی به سنین بالاتر می رسیدم ثواب کمتری از نمازهای جماعت و هیئت ها در نامه عمل می دیدم. به جوانی که پشت میز نشسته بود گفتم: در این روزها من همه نمازهایم را به جماعت خواندم. در این شب ها به هیئت رفته‌ام. چرا اینها در نامه عملم نیست؟؟ رو به من کرد و گفت: نگاه کن هر چه سن و سالت بیشتر می‌شد ریا و خودنمایی در اعمالت‌زیادتر می‌شد و خلوص نیتت کمتر! اوایل خالصانه به مسجد می‌رفتی اما بعدها به مسجد می‌رفتی تا تو را ببینند تا رفقایت نگویند چرا نیامدی! اگر واقعا برای خدا بود چرا به فلان مسجد یا هیئت که دوستانت نبودن نمیرفتی؟ یاد سوره کهف آیه ۴۹ افتادم که میگوید : 📖🖌««"نیت و کتاب اعمال آنان در آنجا گذارده می‌شود؛ پس گناهکاران را می‌بینی در حالی که از آنچه در آن است ترسان و هراسان هستند و می‌گویند: وای بر ما چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را کنار نگذاشته، مگر اینکه ثبت کرده است. اعمال خود را حاضر می‌بینند و پروردگار به هیچکس ستم نمی‌کند»» صفحات را که ورق می زدم وقتی عملی بسیار ارزشمند بود آن عمل درست در بالای صفحه نوشته شده بود. در یکی از صفحات به صورت بسیار بزرگ نوشته شده بود: کمک به یک خانواده فقیر. شرح جزئیات و فیلم آن موجود بود ولی راستش را بخواهید هر چه فکر کردم به یاد نیاوردم که به آن خانواده کمک کرده باشم، اما آنجا با جزئیات کامل بود . یعنی دوست داشتم بدیگران کمک کنم اما توان مالی نداشتم که کمک کنم. آن خانواده را می‌شناختم در همسایگی ما بودند و اوضاع مالی خوبی نداشتند، خیلی دلم می خواست به آنها کمک کنم. برای همین یک روز از خانه خارج شدم و به بازار رفتم به دو نفر از اعضای فامیل که وضع مالی خوبی داشتند مراجعه کردم و شرح حال آن خانواده را گفتم. اما آنها اعتنایی نکردند.حتی یکی از آنها به من گفت:بچه این کارها به تو نیامده این کار بزرگترهاست! آن زمان ۱۵ سال بیشتر نداشتم، وقتی این برخورد را با من داشتند من هم دیگر پیگیری نکردم. اما عجیب بود که در نامه عمل من کمک به خانواده فقیر ثبت شده بود. به جوان پشت میز گفتم: من که کاری نتوانستم بکنم برای این خانواده. او گفت: نیت این کار را داشتی و در این راه تلاش کردی اما به نتیجه نرسیدی. برای همین حرکتی که کردی در نامه اعمالت ثبت شده. بعدها حدیث رسول گرامی اسلام در نهج الفصاحه صفحه ۵۹۳ را دیدم. خداوند می‌فرماید: 🗞 وقتی بنده من کار نیکی اراده کند و نکند یا نتواند انجام دهد آن را یک کار و یک نیک برای او حساب میکنم. البته فکر و نیت کار خوب در بیشتر صفحات ثبت شده بود. هر جایی که دوست داشتم کار خوبی انجام دهم ولی امکانش را نداشتم برای اجرای آن قدم برداشته بودم در نامه عمل من ثبت شده بود. 🍃ولی خدا را شکر که نیت‌های گناه و نادرست ثبت نمی‌شود. در صفحات بعدی و جای جای این کتاب مشاهده می کردم که چنین اتفاقی افتاده یعنی نیت های خوب من ثبت شده اما با اشتباهات و گناهانی که هیچ منفعتی برای من نداشت از بین رفته بودند.. ... 💚یاحسین💚 🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ‌ ⛅️☀️ 🦋🦋 🏳 🏳 🕯آیا تاکنون نام «سیّدحَسَنی» را شنیده‌ای؟ ✍او از فرزندان امام حسن(ع) است که در «خراسان» قیام می‌کند و مردم را به یاری امام زمان دعوت می‌کند. سیّدحسنی شنیده است که کوفه در تصرّف سُفیانی است برای همین با لشکر خود به سمت کوفه حرکت کرده تا سفیانی را شکست دهد و کوفه را آزاد کند. او پرچم‌هایی به رنگ سیاه برای لشکر خود انتخاب می‌کند و با دوازده هزار نفر به سمت کوفه به پیش می‌تازد. وقتی این خبر به سفیانی می‌رسد از کوفه بیرون می‌رود و این شهر به تصرّف سیّدحسنی در می‌آید. فرار سفیانی از کوفه، یک تاکتیک نظامی است؛ زیرا هدف اصلی او جنگ با امام زمان است، برای همین او می‌خواهد قوای خود را برای آن جنگ اصلی نگاه دارد. هنوز به کوفه نرسیده‌ایم که خبر فتح کوفه به دست سیّدحسنی به ما می‌رسد. حالا دیگر لشکر حق به راحتی می‌تواند وارد این شهر شود. خیلی دلم می‌خواهد مسجد کوفه را ببینم. لحظه شماری می‌کنم تا هر چه زودتر وارد کوفه شویم؛ امّا لشکر متوقّف می‌شود. به راستی چه خبر است؟ امام دستور داده‌اند که لشکر، همین‌جا بیرون کوفه متوقف شود. آن طرف را نگاه کن! سیّدحسنی با یاران خود به سمت ما می‌آیند. او خدمت امام می‌رسد و عرض سلام و ادب می‌کند. او به مولای خود، اعتقاد محکمی دارد؛ امّا برای اینکه یقین یاران او زیادتر شود، خطاب به امام می‌گوید: «اگر شما مهدی آل محمّد هستید، نشانه‌های امامت را به ما نشان بدهید». شاید بگویی نشانه‌های امامت دیگر چیست؟ منظور سیّدحسنی، عصای موسی(ع) و انگشتر و عمامه پیامبر اسلام است. امام زمان تمام آنچه را سیّدحسنی تقاضا کرده است به او نشان می‌دهد. سیّدحسنی فریاد می‌زند : اللّه أکبر، اللّه أکبر. همه نگاه می‌کنند، او پیشانی امام را می‌بوسد. و بعد چنین می‌گوید: «ای فرزند رسول خدا! من می‌خواهم با شما بیعت کنم». سیّدحسنی با امام بیعت کرده و پیمان یاری می‌بندد. وقتی یاران او این صحنه را می‌بینند، آنها نیز با امام بیعت می‌کنند. دیگر وقت آن رسیده است که امام وارد شهر کوفه شود. یاران امام در مسجد کوفه مستقر شده و در جای جای این مسجد خیمه به پا می‌کنند. امشب اوّلین شبی است که لشکریان امام به مسجد کوفه آمده‌اند، آنها تا صبح مشغول راز و نیاز با خدای مهربان می‌شوند. آیا می‌دانی خواندن نماز مستحبی در این مسجد به اندازه ثواب یک عُمره (سفر زیارتی خانه خدا) است. چند روز می‌گذرد... خبردار می‌شویم که امام همراه با گروهی از یاران خود به سمت بیابان‌های اطراف کوفه می‌روند. پس ما نیز همراه آنان می‌رویم تا ببینیم چه خبر است. بعد از مدّتی راه پیمایی، امام در وسط بیابان می‌ایستد و به یاران خود دستور می‌دهد تا در زمین گودالی بکَنند. بعد از مدتّی، همه متوجّه چیز عجیبی می‌شوند. نگاه کن، دوازده هزار سلاح، آن هم در دل خاک! آری، این‌ها اسلحه‌هایی است که خدا برای امام و یاران او آماده کرده است. امام به یاران خود دستور می‌دهد تا این اسلحه‌ها را به شهر کوفه ببرند و در میان لشکریان تقسیم کنند. یاران همه اسلحه‌ها را برداشته و به سوی کوفه باز می‌گردند. 📚کتاب داستان ظهور/مهدی خدامیان آرانی(برگرفته از روایات صحیح السند) 💚یاحسین💚 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ⚘🌸̸🍃•.⚘.•´ 🍃🌸 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh