eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.2هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
12هزار ویدیو
119 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم آسمون میخاد🔎📷
#امام زمان( عج )وارث همه خوبـے ها🌱 ✨آنچه خوبان همه دارند و آنچه ڪه انبیاء و امامان داشتند، در دوره
🌱رسیدن به 💫شناخت ومعرفٺـ بہ زمان(عج) باید مارا به باورقلبــے برساند 🌀راه رسیدن به باور قلبــے: 💠باور قلبــے جایش قلبـ❤️ اسٺ پس باید آن را ٺمیز ڪنــے آن هم با یڪ ٺوبہ ے واقعـے 🖇انجام واجباٺ وٺرڪ محرماٺ: 💠از ۲ٺاش خیلـے مهمه:۱-نماز ۲-احترام شدید به پدر ومادر 👈وقٺـے لب انسان به دسٺـ مادر مےرسه رحمٺ خدا به جوش مےآید.😍🍃 💠از ۲تاش خیلـے مهمه: ۱-دروغ{که از شراب خوارے هم بدتره گناهش}۲-گناه چشم🚫 🌿 اڪرم(ص) مےفرمایند: چشم هاتون را بپوشانید عجایبـ را مےبینید دارد... 😊🌹 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
مداحی آنلاین - عزیز زهرا بقیة الله کجایی آقا - مجتبی رمضانی.mp3
5.11M
🎋 (عج) 🍁عزیز زهرا بقیة الله کجایی آقا 🍁خدا میدونه که دلها خونه 🎤 🌷🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز هفتم نیت باب الحوائج می‌کنیم سائل درمانده موسی‌بن‌جعفر می‌شویم ♥️ 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
دلم آسمون میخاد🔎📷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_شانزدهم 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه ر
و هوالشهید♥ ✍️ 💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست همه تن و بدن‌مان می‌لرزید. اما عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رخت‌خواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!» 💠 چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم. آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!» 💠 اما من می‌دانستم این کمد آخرین عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب را در قفسه سینه‌ام احساس کردم. من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟ 💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای بخونیم!» در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، کلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان می‌رسید از (علیهم‌السلام) تمنا می‌کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه می‌لرزد. 💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفس‌مان را در سینه حبس کرد. نمی‌فهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت. حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا می‌کرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون می‌کنن!» 💠 داعش که هواپیما نداشت و نمی‌دانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. تحمل اینهمه ترس و وحشت، جان‌مان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش می‌کرد و من می‌دیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا می‌زند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. 💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمی‌دانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان می‌داد و مظلومانه گریه می‌کرد و خدا به اشک او رحم کرد که عباس از در وارد شد. مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش می‌کرد و من با زبان جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم. 💠 ما مثل دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل می‌سوخت. یوسف را به سینه‌اش چسباند و می‌دید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلی‌کوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟» 💠 عباس همانطور که یوسف را می‌بویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمی‌دونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح کردیم، دیگه تانک‌هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می‌شدن.» از تصور حمله‌ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک‌ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه‌ها میگفتن بودن، بعضی‌هام می‌گفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچه‌ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق‌ها تموم نشده می‌تونیم گوشی‌هامون رو شارژ کنیم!» 💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب‌های خشکم به خنده باز شد. به جوانان شهر، در همه خانه‌ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباط‌مان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!» 💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمی‌دانست از اینکه صدایم را می‌شنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی‌خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»... ✍️نویسنده: 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
آخر از عشقت ارباب عراقی میشوم 🌱💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. روزِ هشتُم قلبِ من یڪ بام دارد دو هوا ؛ لحظھ ‌اي صحنِ گوهرشاد و دمي پایین پا💛 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
فرمایند: ‍ دشمنان حضرت ابراهیم علیه السلام آتش افروخته و این بزرگوار را روی منجنیق گذاشتند. جبرئیل، میکائیل، اسرافیل، ملک موکّل آب و ملک موکّل باد، همه آمدند و گفتند: «اگر امری دارید، بفرمایید.» حضرت ابراهیم فرمود: «نه؛ با شما کاری ندارم». گفتند: «پس با که کار دارید؟» فرمود: «خدا را دارم.» چه معرفتی! چه حقیقتی! الان منجنیق حاضر است و او را در آتش میاندازند؛ ولی میگوید: نه، من خدا را دارم. حضرت جبرئیل گفت: «خوب! از او بخواه». گفت: «خدا خودش میداند؛ حَسْبِي مِنْ سُؤَالِي عِلْمُهُ بِحَالِي» 📚بحارالأنوار، ج ۶۸، ص ۱۵۶ آنجا که عیان است، چه حاجت به بیان است؟ هر کاری خودش صلاح میداند، انجام میدهد. این، مرتبة کمال ایمان است. خدا را قسم میدهیم به عزت محمد و آل محمد علیهم السلام، چنین ایمانی را به همه ما عنایت بکند. 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
💫 🌱یهـ بندهـ خدایـے میگفت: وقٺـے قنوٺ میگیرم میگم: ...! این ڪف دسٺ اگر مودارهـ بڪن... اما از عمل هیچ چیز نداریم ڪه براٺ بیاریم جز و خوارے واظهارحقارٺ بهـ درگاهٺ!😔💔 خودٺ ڪاسه مونو پر ڪن...😢🍃 ✨الهــے وربـے من لے غیرڪ.. 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا