آیت الله مجتـــهدی(ره):
چهار خـصلت است آدمی را به
#بهـــــشت دعــــــوت می ڪـــند:
✅←پــــنهان داشتن مصـیبت
✅←پــــنهان داشتن صـــدقه
✅← #نیڪی به پــدر مــادر
✅←فراوان لااله الاالله گفتن
@shahadat_arezoomee
ما شهادت دادیم که #شهادت زیباست😍
••••
❥ این چہ حرفیست... ؟! ↓
کہ در عالَمِ بالاست #بهشت؛🌱
『هرڪجا نام #حسین است
همان جاست بهشت』♥️.•°
#پروفایل
أَبْـنٰـاءُالـزَّهْـرٰاء
🌱🌻ــــــــــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💞↑🌿🍁
دلم آسمون میخاد🔎📷
نامش هم مرا یاد #ارباب می اندازد ، اما وقتی فهمیدم در دهه اول محرم🏴 چشم به این جهان گشوده است، مطمئن شدم خریدارش ، #غریبِ_مادر 💐است....
.
هرچه از زندگیش📖 خواندم ، به اندازه تمام لحظه های زندگیم که در غفلت گذراندم ..#شرمنده شدم😞.
.
عشق به مادر ِ ارباب را، از اسم دخترش فهمیدم و وقتی دل نوشته📝 فاطمه را خواندم که اقتدا به #سه_ساله مشگل گشا😔 کرده بود ، فهمیدم گاهی کوچکترها، دل بزرگی دارند...به اندازه درک ما رایت الا جمیلا😍 ..
.
استاد #تخریب ، در آخرین روز ماموریتش ، مدال شهادت🥀 نصیبش شد.
آن هم با بسته انتحاری که آسمانی اش🕊 کرد...
.
دلم سوخت😓؛ وقتی ، فهمیدم همچون حضرت مادر 😭غریبانه سوخته است.
.
گویی، #سوختن🔥 ، سرنوشت فرزندان مادر است، چه #مدافع🌷 باشند .چه #رزمنده 🌹.
.
بازهم به رسم مادر، شهادتش ، غریبانه ترین اتفاق آن ایام و بعدها، به عنوان #اولین_شهید_مدافع_حرم ، تیتر اول رسانه های خبر 🗞شد.
.
رفیق ِشهید ِشاگردانش 😊شد ، #رسول_خلیلی💐 آنقدر #زائر #مزارش شد تا عاقبت بخیر شد ...شاید هم #محمود_رضا_بیضایی🥀 در حضور #شهید ، از کوثرش گذشت و به عشق حقیقی لبیک ❤️گفت.
و #محمدرضا_دهقان هم به نیت شهادت ، کنار مزار شهید عکس یادگاری گرفت و گفت :"شهید ترک، کلید فتح شهدای ایران در سوریه است . "
.
شهید جان..
.
تو را قسم به همان سوره واقعه ای که مونس روزهایت بود ؛مدت هاست در #برزخ ظلمت نفسی😔 ، راه گم کرده ایم ، چشم های 👀پر از گناهمان ، نابینای😓 راه #سعادت شده است...
.
فانوس #هدایت این روزهای سرگردانی😔 باش....
.
نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
.
🖤به مناسبت #شهادت_محرم_ترک 🖤
.
❤️تاریخ تولد❤️ : ۱۳۵۷/۱۰/۱
.
🖤تاریخ شهادت 🖤: ۱۳۹۰/۱۰/۳۰
.
📇تاریخ انتشار طرح 📇:۱۳۹۸/۱۰/۲۹
.
❣️محل شهادت❣️ : #دمشق
.
🥀محل دفن🥀 : #بهشت زهرا تهران .
.
#مدافعان_حرم #مشهد #اربعین #طراحی #عمار_عبدی #فتوشاپ #صلوات #شهدا_گاهی_نگاهی
ــــــــــــــــــــــــــــــــ🖤🍃
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
🌿♥️↓
@shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست ↑🌿🍂↑💞
دلم آسمون میخاد🔎📷
بسمِ رب العشق❤️رب الحسین...
.
پلک خورشید🌞 که پرید؛ نگاهت را به روی جهان گشودی.
.
در صبحدم ِ ششمین ِ روز، از دومین ماهِ آخرینِ فصل ِسال و این شروعی🌺 بود برای پایانی زیبا.
.
جسمت که رشد میکرد، روحت هم همراهش قد 🌴میکشید. اما ؛از جایی به بعد تنها روحت بود که بزرگ میشد،قد میکشید و جایش در جسم تنگ و تنگ تر میشد🌿.
.
مزین به نامِ #ارباب 💚عالمیان بودی و البته جوینده.
.
صحت شُهرَتَت وقتی نمایان شد ؛که ، به دنبال آرام کردن روحِ بزرگت، سر از #پرواز🕊 درآوردی.میجُستی تا آرام کنی آن دلکنده 💔از جهانِ مادی را.
.
قرارت را در پرواز یافتی و این یعنی یک قدم نزدیکتر به مقصد.
.
بعد ها شدی قرارِ روحِ ملتهبِ همه آنهایی که پرواز را برای آرامش💜 انتخاب کرده بودند.
.
و حالا قرارِ روحِ همه مان شدی.حتی ما واماندگانِ اسیرِ زمین😔.
.
ساعاتی پس از آخرین پروازت، که روح بلندت برای همیشه در آسمان ماند 🕊،صدای هلهله عرشیان به گوش تمام عالم رسید.خوشحال بودند که همجنس دیگری 🥀از خودشان را به آغوش کشیده اند. آسمان را ریسه کشیدند به یمن قدومت و برق چشمان😍 تو یعنی به مقصد رسیده ای.
.
جسم زمینی ات،گنجایش روح بلندت🍃 را نداشت.برای همچون روحی ،کوچک بود و تو مرد تسلیم شدن ☺️نبودی.این را انتخاب های سخت ✅ثابت کرده بود!
همچون کوه نوردی که بلندترین قله را فتح کرده باشد؛کنار درب #بهشت💐 نشستی تا نفس تازه کنی.
.
کسی چه میداند؛شاید مهیای دیدار یار میشدی🌹.!
.
لطفی کن.گاهی نگاهی به خسته گان زمینی 😔بینداز.در مرام #آسمانیان نیست جاماندگان😭 را به حال خودشان رها کنند.
.
#کشتی_مولایتان_حسین(ع)؛
هنوز هم پس از قرن هاجاماندگان😥 را با خود میبرد.در مرام دانش آموختگان #مکتب_حسین، بی توجهی جای ندارد.
.
سلام ما را به اربابمان برسان.بقیه را خودش میداند.😭
.
راستی؛ در گوش آسمان چه گفتی که پاسخت ، آغوش امن💓 #خدا شد؟!
.
❤️ مِنَ المومنینَ الرجالُ صَدَقوا ما عاهَدُالله عَلَیه...فَمِنهُم مَن قَضا نَهبَه وَ مِنهُم مَن یَنتَظِر وَ ما بَدَّلوا تَبدیلا...❤
.
نویسنده :#زهرا_قائمی
.
به مناسبت 🎂تولد #شهید_حسین_جوینده🎂
.
❤️تاریخ تولد❤️ : ۱۳۶۴/۱۱/۶
.
🖤تاریخ شهادت🖤 : ۱۳۹۷/۱۲/۲۲
.
📇تاریخ انتشار طرح📇 : ۱۳۹۸/۱۱/۵
.
🥀محل دفن🥀 :گلزار شهدای شهر رشت
.
#مدافع_حرم #شهید_نشوی_میمیری #عمار_عبدی #بهمن #شادی_روح_شهدا_صلوات #مشهد #گرافیست #طراحی #اربعین #کربلا #در_آرزوی_شهادت #التماس_دعا #فاطمیه #سوریه #جنگ_تحمیلی #دفاع_مقدس #عمه_سادات #یا_صاحب_الزمان #ما_را_مدافعان_حرم_آفریدند #لب_تشنه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ✨🍃🖤
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
♥️🌿↓
@shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
دلم آسمون میخاد🔎📷
طرح جدید به مناسبت سالروز تولد شهید محمد بلباسی 💚🍃 @ammar_abdii2
✨ از شمال #ایران🇮🇷 تا شمال #سوریه🇸🇾
💫 از #مازندران تا #خانطومان
.
✨ مردانی که گویی از دریا #آرامش و از #خورشید درخشش را وام گرفته بودند، آنقدر که سیاحت در شهر مردمک هایشان، یاد آوار #بهشت بود.
همانقدر #آرام، همانقدر نورانی.
مردانی که...😞
.
آه... قلم، کمر خم کرده؛ نمی تواند.
جوهر به سان #کویر گشته است.
خشک و سخت، نمینویسد.✍😣
.
💫 برای گفتن و #نوشتن و سرودن از این مردان، هزاران #قلم و هزاران قطره جوهر و هزاران نظم و نثر کم است، چه رسد به این قلم و جوهرِ درمانده ی من.😫
.
✨ آری! باید نام و راه این مردان را تک به تک، به رخ کاغذ کشید.
.
💫 این بار میخواهم از مردی بنویسم که به عشق، #ایمان آورده بود.❤️
💫 عشق به #علی(ع) عشق به #زهرا(س)، عشق به فرزندانشان، عشق به راهشان،
به راه #حق، به خــ💚ــدا.
و نه عشق به این سیاره ی رنج و
گردش ایام و تنی که روح والای او را تاب نمیآورد که اگر اینگونه بود، پیکر بی جانش در میان تار و پود خاک های سرد خانطومان به یادگار گذارده نمی شد.😔
.
✨ و من سوگند میخورم که او عشق به خدا را بیش از هر چیزی در قلبش پرورانده بود.
.
بیش از عشق به گیتی، به هستی و حتی به زینب(س)
⭐️ و امان از دل💔 زینب 😣
.
✨ روزی که زینتِ پدر چشم گشود، همه را از نظر گذراند. مادر، خواهر، برادر، اما پدر نبود؛ بود اما نبود.
.
💫 سیره اش بود اما چهره اش نبود. سیره ای که تا ابد جاری خواهد ماند.
.
برای من، برای تو، برای #زِین اَب،
برای زینب...😣
.
به مناسبت سالروز تولد #شهید_محمد_بلباسی
.
نویسنده :#زهرا_مهدیار
.
📆 تاریخ تولد : ۹اسفند ۱۳۵۸ قائمشهر
.
📆 تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۲/۱۷ خانطومان سوریه
.
📆 تاریخ انتشار: ۱۲اسفند ۱۳۹۸
.
#گرافیست_الشهدا #کتاب_برای_زِین_اَب
#مدافع_حرم #سوریه #زینب #ایران
#شهید_محمد_بلباسی
#شهدا
دلم آسمون میخاد🔎📷
و هو الشهید♥ ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_یازدهم 💠 و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دوازدهم
💠 فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام #امام_حسن (علیهالسلام) میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند.
به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت.
💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک میپاشید.
نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که میدانستیم #داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیهالسلام) هستیم.
💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس میکردیم صاحبی جز #صاحب_الزمان (روحیفداه) نداریم.
شیخ مصطفی با همان عمامهای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به #امام_حسین (علیهالسلام) میگفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما #دفاع میکردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با #اهل_بیت (علیهمالسلام) هستیم و از #حرم شون دفاع میکنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهمالسلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!»
💠 گریه جمعیت بهوضوح شنیده میشد و او بر فراز منبر برایمان #عاشقانه میسرود :«جایی از اینجا به #بهشت نزدیکتر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهمالسلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیهالسلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میکنیم!»
شور و حال #شیعیان حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میکرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرماندهها وارد #عراق شد، با خیانت همین خائنین #موصل و #تکریت رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف #آمرلی رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.»
💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میکرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیهالسلام) بودیم که قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل #سیدالشهدا (علیهالسلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا #شهید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدساتمون رو تخریب میکنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین #مقاومت و #ذلت یکی رو انتخاب کنیم!»
و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد #هیهات_من_الذله در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق #شهادت بود که از چشمه چشمها میجوشید و عهد نانوشتهای که با اشک مردم مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند.
💠 شیخ مصطفی هم گریهاش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میکرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید که بعد از اشغال عراق، #آمریکاییها دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپیجی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.»
مردم با هر وسیلهای اعلام آمادگی میکردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید #مدافعان شهر میشد و حالا دلش پیش من و جسمش دهها کیلومتر دورتر جا مانده بود.
💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راهها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیرهبندی کنیم تا بتونیم در شرایط #محاصره دووم بیاریم.» صحبتهای شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد.
عدنان بود که با شمارهای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که #خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب #عروسیات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی #غنیمت ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
♥️🌿↓
@shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
دلم آسمون میخاد🔎📷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_چهارم 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و ز
و هوالشهید♥
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_پنجم
💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.
میدانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.
💠 از پلههای ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نهتنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟»
بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت.
دستان زن بینوا از #شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بیهیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»
💠 با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرماندههای شهر بازم #اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را #سیر کند. بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :«حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
♥️🌿↓
@shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
❌#تلنگـــــرانه
◾️ محرم، ماه محاسبه است
ڪه معلوم شود...
امام #حسین(علیهالسلام) را
چقدر #میفروشیم؟!
به چه چیزی
و چه ڪسی میفروشیم؟!
به خودمان؟
به دنیا؟
به #گندمهای شُهرت و شهوت
و ثروت و قدرت و ریاست و...؟!
یڪ #نگاه، فقط یڪ نگاه امام حسین(علیهالسّلام) را به
#بهشت هم بفروشیم؛
جهنمی هستیم...
و اینجاست ڪه معلوم میشود
"بابی انت و امی" را
#قلبا گفته ایم یا #زبانی...
#حب_الحسین_هویتنا
【 یقیناً ڪُلُه خَیر 】
⚫️ #ڪآنآلدلمآسموݩمیخآد
🖤🤚 #ما_ملت_امام_حسینیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل انگیز 👌🏿😍🦆
#بهشت 😂
#آفرینش_معبود 🌊☄
#استوری 📲
_ _ _ _ _ _ _ _ _
●🌍✨「 https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 」•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چـــرا از #بهشت اومـــدیـــمـــ تـــو #دنیا؟!🧗🏻♂️
_ _ _ _ _ _ _ _ _
●🖇🌿「 https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 」•