eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.2هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
12هزار ویدیو
119 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
❌از انتخاب این تصویر خودداری کنید ❌ مطلب بالا رو نشر بدید❌
⬛️فرا رسیدن تاسوعای حسینی بر شما همراهان گرامی تسلیت باد 🕊🍂 ⚠️ لطفا تصویر زیر رو برای پروفایل، استوری و.. انتخاب چراکه این تصویر به دلایلی که خدمتتون عرض میکنیم نمادی از روی مبارک حضرت قمربنی هاشم (ع) ⚠️ 1) اگر تصویر رو روی دست ها بزرگتر کنیم متوجه میشیم که در این تصویر به جای دست از استفاده شده و پاها نیز سُم هستن.. 2) روی زره این شخص از حرف لاتین S استفاده شده که میتونه ابتدای کلمه ی Satan به معنای ابلیس باشه و دلایل جزئی تر ⚠️لطفا از انتخاب تصویر زیر کنید⚠️ جهت آگاه سازی بیشتر این مطلب رو نشر بدید. 👇
🌻 امام صادق علیه السلام: 🍀 منْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ الْخَیْرَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ حُبَّ زِیَارَتِهِ. 🍀 هرکس که خداوند خیرش را بخواهد، حب حسین علیه السلام و زیارتش را در دل او می‌اندازد. 📚 وسائل الشیعه، ج14، ص496. •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
سلام عزیز چله جدید از روز عاشورا شروع میشه دوست دارید شرکت کنید و لینک رو هم به ۱۰ نفر بدین تا تعدادمون بیشتر بشه برای چله برداشتن ♥️ 🕊🏴 🖤 @Tarkegonah100
استفاده از تصاویر برای کانال هاے دیگه فقط با ذکر منبع حلال است😊
خبـرت هسـت کـه هـر شـب دل مـن می گـیـرد غـم تنهـایی مـن در بغلـم می میـرد 🌱 "یه کانال فوقِ دلی" |.منِ او.|👒💚 کپي مطالب با ذکر منبع:) به احترام قلم هشتک صاحب اثر رو حذف نکنید🚫 ارتباط👇 💞 @Seti001 ورودتون مایه افتخاره🌱♥️ http://eitaa.com/joinchat/3088318487Cec2461f540
سلام.. ضمن قبولی عزاداری هاتون..🖤 ان شاءالله ب حول و قوه الهی از امشب دوپارت از رو میذاریم..🌸🍃
دلم آسمون میخاد🔎📷
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 #رمان_طعم_سیب 💠 #قسمت_27 دستشو از روی دهنم پس زدم چشمامو ریز
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 💠 حدود یک هفته ای از اومدن مامان و بابا به تهران میگذره حالا...حال و روزم خیلی تغییر کرده توی این چند روز خیلی بیرون رفتیم چند بارم با امیرحسین رفتم پارک... روحیم کامل عوض شده بود علی توی زندگی من داشت کم رنگ می شد...دیگه تموم روز توی فکرش نبودم...نمیگم اصلا...ولی خیلی کم بهش فکر می کردم... زندگیم از حالت یک نواختی و خواب آلودگی در اومده بود... کلاس هام هم رو روال عادی بود و تأخیر و غیبت نداشتم...همه چیز داشت خوب پیش می رفت...البته تقریبا... از کلاس داشتم بر می گشتم که با هانیه برخورد کردم... هانیه_اوه اوه خانم کجا با این عجله!!! من_إ سلام هانیه خوبی؟ ایستادیم و شروع به صحبت کردن کردیم... هانیه_قربونت توخوبی؟شاد به نظر میرسی! خندیدم و گفتم: -آره دیگه مامان و بابا اومدن بالاخره... -به سلامتی... بعد با کنایه گفت: -پس علی پر بالاخره!!!!! لب هام لرزید ولی لبخندمو حفظ کردم...و گفتم: -گذشته ها گذشته... بلد خندید و گفت: -پس حالا که گذشته بذار یه چیزی بهت بگم... هیچی نگفتم فقط نگاهش کردم لب هاشو چرخوند یکی از ابروهاشو انداخت بالا و باحالات تمسخر گفت: -علی ازدواج کرده!!! پلک هام سنگین شد لبخندم کاملا جمع شده بود بغض سنگینی گلومو مورد هجوم قرار داد... سرمو گرفتم بالاو گفتم: -گفتم که...گذشته ها گذشته... بعد سرمو انداختم پایین و به چپو راست چرخوندم و با صدای یواش گفتم: -مبارکه... بعد هم با شونم کوبوندم به شونه ی هانیه و سریع ازش دور شدم... ... نویسنده این متن👆: 👉 •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕