eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.3هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
11.9هزار ویدیو
118 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
-🌙🌻- یڪ بارشخصے جهنم رااینگونه برایم تعریف کرد : درآخرین روزِ زندگی ات ؛ آن شخصے ڪه ازخودساختے ،شخصے راڪه میتوانستے باشے ملاقات خواهدڪرد! طوری باش که شرمنده ی خودت نشے(: 💚 ـــــــــــــ☕️🌿ــــــــــــــ ✋🏻 📜 🌧
بسمِ ربِ المهـدی🌱
دلم آسمون میخاد🔎📷
ثانیه های انتظار تو را می زند صدا آدینه های بی قرار تو را می زند صدا عمریست چشم به راه، مانده ایم بیا در ندبه اشک بار تو را می زند صدا‌ أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🕊 ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️
خبرشهادت‌سردارراکه‌🍃 شنیداول‌قبول‌نمیکرد😕 تااینکه‌بعدش‌شبکه‌های📺 ‌ایران‌پخش‌کردند...🇮🇷
-امام علے- رسول خداوقتے صداۍ اذان مؤذن رامیشنید ؛ آن جملات راتڪرارمیڪرد. 🦋
جوون‌خوش‌سیمایی‌بود😇 گفتم‌اگه‌شهیدشی‌خونوادت چی؟!میخوای‌تنهابذاری؟🤔 گفت:مگه‌تاحالامن‌مواظبشون بودم!من‌چکاره‌ام‌خداباهاشونه ازاین‌به‌بعدهم‌خداتنهاشون نمیذاره...🙃 بخشی‌ازوصیت‌شهید👇 من‌خیلی‌به‌حضرت‌زهراعلاقه داشتم‌طوری‌که‌هروقت‌به‌🍃 فکرش‌می‌افتم‌اشکم‌جاری😭 میشودوازاین‌خانم‌بزرگوار میخواهم‌که‌ازخدابخوادکه🙏 ازسرتقصیرمابگذره‌تاهرچه زودتربه‌اون‌عشق‌که‌وارد‌سپاه شدم‌برسم.😍 ❤️شهادت‌شهادت‌شهادت❤️ ❤️ ❤️ ❤️
دلم آسمون میخاد🔎📷
#رذائل_اخلاقے دروغگویے🔥 {سوره‌ی‌توبه_آیه‌ی77} 📋 فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلی‏ یَو
حسادت ڪردن🔥 {سوره‌ی‌فلق_آیه‌ی5} 📋وَ مِنْ شَرّ حَاٰسِدً إِذَا حَسَدْ ترجمه: وازشر هرحسود ؛ آنگاه ڪه حسدورزد ! دلم‌آسمون‌میخآد🌱
دلم آسمون میخاد🔎📷
#رذائل_اخلاقے حسادت ڪردن🔥 {سوره‌ی‌فلق_آیه‌ی5} 📋وَ مِنْ شَرّ حَاٰسِدً إِذَا حَسَدْ ترجمه: وازشر ه
.. 🌻|برخے گناهان حالت تولیدۍ وزایش گناه دارندڪه یڪۍ ازآنهاحسادت است وتوسط آن،تهمت،دروغگویۍ،نفاق، غیبت،اهانت و...به وجودمی آیدوازین رومیتوان آن را<ام الرذائل>نامید ! 🌻|اگرانسان حسادت رادرمان نڪند ؛ ممڪن است به ڪفردچارشود ! 🌻|حسوددائماناراحت است وهمین امرسبب ناآرامے وسلب آسایش روحے اومیگردد !
-🎈! براۍ درمان حسادت بایداینگونه فڪرڪرد : ●دنیا،ڪوتاه وڪوچڪ است وغصه برای آن ارزشے ندارد! ●مانیزنعمت هایۍ داریم ڪه دیگران ندارند! ●نعمت هابراساس حڪمت تقسیم شده است،گرچه ماحڪمت آن راندانیم و آنڪه نعمتش بیشتراست،مسئولیتش نیربیشتراست! ●ویادبگیریم ڪه حسادت مابۍنتیجه است وخداوندبه خاطراینڪه بنده ای چشم دیدن نعمتے راندارد ؛ لطف خودراقطع نمیڪندوفقط خودمان رارنج میدهیم! پس برای آرامش روح وروان خودمون این گناه روترڪ کنیم!🙂
دلم آسمون میخاد🔎📷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 #نسل_سوخته #پارت_هشتاد_نهم حس فرزند بزرگ بودن و
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 انسان های عجیب کسی جلو تر حرف و حدیث ها نبود…نُقل محفل ها شده بود،غیبت ما…هر چند حرف های نیش دارشون،جگر هنه مون رو آتیش میزد…اما من به دیده حسن بهش نگاه می کردم…غیبت کننده ها،گناه شور نامه اعمال من بودن…و اونهایی که تهمت رو هم قاطیش می کردن…و اونهایی که آتش بیار این محفل ها بودن… ته دلم میخندیدم و می گفتم… _بشورید…۱۸سال عمرم رو با تمام گناه ها،اشتباه ها،نقص ها،کم و کاستی ها رو بشورید…هر حقی هم که ناخواسته ضایع کردم،هر اشتباهی رو نفهمیده مرتکب شدم…هر چیزی که…حالا به لطف شما،همه اش داره پاک میشه… اما اون شب،زیر فشار عصبی خوابم نمی برد…همه چیز مثل فیلم از جلوی چشم هام رد میشد که یهو به خودم اومد… _مهران…به جای اینکه از فضل و رحمت خدا طلب بخشش کنی…از گناه شوری اونها به وجد اومدی؟… گریه ام گرفت…هر چند این گناه شوری وعده خدا بود به غیبت کننده،اما من از خدا خجالت کشیدم… این همه ما در حق لطف و کرم ناسپاسی می کنیم…این همه ما… اون نماز شب…پر از شرم و خجالت بود…از خودم خجالت کشیده بودم… _خدایا…من رو ببخش که دل سوخته ام رو نتونستم کنترل کنم…اونها عذاب من رو میشستن…و دل سوخته ام خودش رو با این التیام می داد… خدایا به حرمت و بزرگی خودت،به رحمت و بخشندگی خودت…امشب،همه رو حلال کردم و به خودت بخشیدم…تمام غبت ها،زخم زبون ها و هر کسی رو که تا امروز در حقم نامردی و ظلم کرده…همه رو به حرمت خودت بخشیدم… تو خدایی هستی که رحمتت بر خشم و غضبت پیشی گرفته…من رو به حرمت رحمت و بخشش خودت ببخش… و سعید از اینکه پدر دست رد به سینه اش زده بود…کسی که تمام این سال ها تشویقش می کرد و بهش پر و بال می داد…خیلی راحت توی صورتش نگاه کرد و گفت… _با این اخلاقی که تو داری،تف سر بالا ببرم خونه زنم؟…مریم هم نمیخواد که… سعید خورد شده بود…عصبی،پرخاشگر و زودرنج…با کوچیک ترین اشاره و حرفی بهم می ریخت… جواب کنکور اومد…بی سر و صدا دفترچه انتخاب رشته و برگه کد ها رو برداشتم،رفتم نشستم یه گوشه… با دایی قرار گذاشته بودیم،بریم مشهد…خونه مادربزرگ…دست نخورده مونده بود…برای فامیل که از شهر های مختلف میومدن مشهد…هر چند صدای اعتراض دو تن از عروس ها بلند شد که خونه ارثیه است و متعلق به همه…اما با موافقت هموم همه و حمایت دایی محمد…در نهایت قرار شد بریم مشهد… چه مدت گذشت؟نمی دونم…اصلا حواسم به ساعت نبود…داشتم به تنهایی برای آینده ای تصمیم میگرفتم که تا چند ماه قبل،حتی فکر زیر و رو شدنش رو هم نمی کردم… مدادم رو برداشتم و شروع کردم به پر کردن برگه انتخاب رشته…گزینه های من به صد نمی رسید…۶ انتخاب…همه شون هم مشهد…نمی تونستم ازشون دور بشم…یک نفر باید مسئولیت خانواده رو قبول می کرد… وسایل رو جمع کردیم…روح از چهره مادرم رفته بود…و چقدر جای خالی الهام حس میشد… با پخش شدن خبر زندگی ما،تازه از نیش و کنایه و زخم زبان ها،فهمیدم چقدر انسان های عجیبی دور ما رو پر کرده بودن…افرادی که تا قبل برای بودن با ما سر و دست می شکستن…حالا از دیدن این وضع،سرمست از لذت بودن…و با همه وجود،سعی در تحقیر ما داشتن… هر چقدر بیشتر نیش و کنایه می زدن،بیشتر در نظرم حقیر و بیچاره می اومدن…انسان های بد بختی که درون شون خالی بود،که برای حس لذت از زندگی شون،از پیش کشیدن مشکلات بقیه لذت می بردن… و دلم رو صاف کردم… برای شبیه خدا شدن،برای آینه صفات خدا شدن…چه تمرینی بهتر از این…هر بار که زخم زبانی،وجودم رو تا عمقش آتش میزد،از شر اون آتش و وسوسه شیطان به خدا پناه می بردم…و می گفتم… _خدایا…بنده و مخلوقت رو به بزرگی خالقش بخشیدم… ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️ 🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃