eitaa logo
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
671 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1هزار ویدیو
38 فایل
بـه‌نـام‌خـداونـدمـھـربان🌱 ‌ مـا‌دهـه‌هشـتادیـا،تـا‌ظـھـورمنـجی جـھانـیان‌ازپـای‌نخـواهیم‌نـشسـت‌ تـا‌شـھـادت‌دررکـاب‌مـولا✌️🏻😎 ‌ 📞📻 ¦ ارتـبـاط‌بـا‌مـا : @a22111375 📞📻 ¦ نـاشـنـاسـمـون: https://harfeto.timefriend.net/16090015668784
مشاهده در ایتا
دانلود
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
~•°•~•💓•~•°•~ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_شص
~•°•~•💓•~•°•~ ⃣6⃣ کنار مزار شهید مغفوری یه نیمکت بود که رو به سمت ورودی گلزار شهداست. در کمال تعجب و ناباوری من محمد روی اون نیمکت نشسته بود و دستاش روی زانوهاش بود و سرشو با دستاش گرفته بود😳 پاهام قفل شده بود... نه دلم میزاشت برگردم عقب نه غرورم میزاشت برم جلو.. 😞 چندمتری محمد ایستاده بودم و نگاهش میکردم. شدت بارون هر لحظه بیشتر میشد و من بیشتر به خودم میلرزیدم. نمیدونم چقدر گذشته بود و هنوز سرپا زیر بارون وایساده بودم که حس کردم سرمحمد تکون خورد. دستاشو از رو سرش برداشت و خواست بلند شه که بره. سریع پشتمو بهش کردم و دوییدم طرف پله ها تا از گلزار شهدا برم بیرون. دو تا یکی پله هارو با سرعت میرفتم بالا که پام پیچ خورد و افتادم. از شدت درد یه جیغ خفیف کشیدم😵 پام خیلی درد میکرد با دستم مچ پامو گرفتم و چشمامو از شدت درد بستم. *فائزه😱 چشمامو باز کردم محمد با نگرانی داشت نگاهم میکرد. محمد: چیشدی فائزه؟؟؟😱 با درد و صدایی که از ته چاه میومد گفتم: پام😣 محمد به پام نگام کرد و از پله ها دویید بالا و همزمان گفت: من ماشینو روشن میکنم زود بدو بیا ببرمت بیمارستان😯 من:😐 یعنی این پسره واقعا عقل کله😑 من با این پام چجوری برم😖 آخه چرا این اینقدر چهار میزنه😫 محمد پله هایی که رفته بود رو دوباره برگشت پایین. محمده: ببخشید بخدا یهویی هول شدم😔 میدونم الان پیش خودت کلی بد و بیراه بهم میگی😔 _جای این حرفا اول کمکم کن😡آخخخ محمد: وای ببخشید حواسم نبود😖دستشو زد زیر بازوم و بلندم کرد. کل وزنمو انداختم روش و کمکم کرد حرکت کنم ( نکه منم خیلی سبکم فکر کنم کمرش از سه ناحیه رگ به رگ شد😢) از پله ها بالا رفتیم و کمک کرد من سوار ماشین شدم. محمد: نزدیک ترین بیمارستان به اینجا کجاست؟ _لازم نکرده منو ببری بیمارستان😡 محمد: باز چیشدی؟؟؟😳 _به تو ربطی نداره😒 محمد: د آخه مگه باز چیکار کردم؟؟؟😞 _قرار نیست کاری کرده باشی😑 محمد: فائزه تو بقران مجید قسم دیوونه ای 😤 اینو گفت و ماشین رو روشن کرد و راه افتاد... واقعنم راس میگفت دیوونه بودم😦 آخه الان این رفتارا یعنی چی😒 واقعا تعادل روانی ندارم😑 ... @shahadat_dahe_hashtad 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞