♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️
✹﷽✹
#رهایی_از_شب
#ف-مقیمی
#قسمت_پنجم
مرگ آقام برخلاف یتیمی وبی پناه شدن من برای مهری خالی از لطف نبود.میتونست با حقوق بازنشستگی و سود کرایه بدست اومده از حجره ی پدری آقای خدابیامرزم هرچقدر دلش خواست خرج خودش ودوتا پسراش کنه و با من عین یک کلفتی که همیشه منت نگهداریمو تو سر فامیل میکوبوند رفتار کنه! به اندازه ی تمام این سی سال عمرم از مهری متتفرم.اون منو تبدیل به یک دختر منزوی تو اون روزگار و یک موجود کثیف تو امروزکرد.اون کاری کرد تو خونه ی خودم احساس خفگی کنم و مجبورم کرد در زمان دانشجوییم از اون خونه برم و در خوابگاه زندگی کنم.اما من کم کم یاد گرفتم چطوری حقمو ازش بگیرم.به محض بیست ودو ساله شدنم ادعای میراثم رو کردم و سهم خودم رو از اموال و املاک پدرم گرفتم وبا سهمم یک خونه نقلی خریدم تا دیگه مجبور نباشم جایی زندگی کنم که بهترین خاطراتم رو به بدترین شرایط بدل کرد. اما در دوران نوجوانی خوشبختیهای من زمانی تکمیل شد که عاطفه هم به اجبار شغل پدرش به اروپا مهاجرت کرد و من رو با یک دنیا درد و رنج وتنهایی تنها گذاشت.بی اختیار با بیاد آوردن روزهای با او بودنم اشکم سرازیر شد و آرزو کردم کاش بازهم عاطفه را ببینم.غرق در افکارم بودم که متوجه شدم جلوی محوطه ی مسجد دیگر کسی نیست. نمیدونم پیش نماز جوون وجدید مسجد و جوونهای دوروبرش کی رفته بودند.دلم به یکباره گرفت.باز احساس تنهایی کردم.از رو نیمکت بلند شدم و مانتوی کوتاهمو که غبار نیمکت بروش نشسته بود رو پاک کردم.هنوز رطوبت اشک رو گونه هام بود.با گوشه ی دستم صورتم رو پاک کردم و بی اعتنا به نگاه کثیف وهرز یک مردک بی سروپا و بدترکیب راهمو کج کردم و بسمت خیابون راه افتادم.
ادامه دارد..
═══════ ೋღ✨ღೋ══════
@shahadat_dahe_hashtad
+دلتچےمیخواد...؟!
-خداحواسشبہدلمباشہ،همین...♥
—»♥️«—
@shahadat_dahe_hashtad
💞شهادت + دهه هشتاد💞
.
زندگیاونجاشقشنگهکه
خستهوکوفتهازراه،میشینیاونوسط،
یهنگاهمیندازیسمتراستتحرمحضرت
اربابرومیبینی،یهنگاهمیندازیسمتچپ حرمحضرتسقارومیبینی....!!
#بقیهشوقتاضافهس...(:💔
—»♥️«—
@shahadat_dahe_hashtad
💞شهادت + دهه هشتاد💞
♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️
✹﷽✹
#رهایی_از_شب
#ف-مقیمی
#قسمت_ششم
در راه گوشیم زنگ خورد.با بی حوصلگی جواب دادم:بله؟! صدای ناآشنا و مودبی از اونور خط جواب داد:سلام عزیزم.خوبید؟! من کامرانم.دوست مسعود.خوشحال میشم بهم افتخار هم صحبتی بدید.با اینکه صداش خیلی محترم بود ولی دیگه تو این مدت دستم اومده بود که کی واقعا محترمه.اعتراف میکنم که در این مدت و پرسه زدن میون اینهمه مرد وپسر مختلف حتی یک فرد محترم ندیدم.همشون بظاهر ادای آدم حسابی ها رو در میارن ولی تا میفهمن که طرفشون همه چیشو ریخته تو دایره و دیگه چیزی برای ارایه دادن نداره مثل یک آشغال باهاش رفتار میکنند.صدای دورگه و بظاهر محترمش دوباره تو گوشم پیچید:عسل خانوم؟ دارید صدامو؟ با بی میلی جواب دادم:بله خوبی شما؟ مسعود بهم گفته بود شما دنبال یک دختر خاص هستید و شماره منو بهتون داده ولی نگفت که خاص از منظر شما یعنی چی؟
یک خنده ی لوس و از دید خودشون دخترکش تحویلم داد و گفت:
-اجازه بده اونو تو قرارمون بهت بگم! فقط همینو بگم که من احساسم میگه این صدای زیبا واقعا متعلق به یک دختر خاصه! واگر من دختر خاص و رویایی خودمو پیدا کنم خاص ترین سورپرایزها رو براش دارم.
تو این ده سال خوب یاد گرفتم چطوری برای این جوجه پولدارها نازو عشوه بیام و چطوری بی تابشون کنم.با یکی از همون فوت وفن ها جواب دادم:عععععععههههههه؟!!!! پس خوش بحال خودم!!! چون مطمئن باش خاص تر از من پیدا نخواهی کرد.فقط یک مشکل کوچیک وجود داره.واون اینه که منم دنبال یک آدم خاصم.حتما مسعود بهت گفته که من چقدر...
وسط حرفم پرید و گفت:
-بله بله میدونم و بخاطر همین هم مشتاق دیدارتم.مسعود گفته که هیچ مردی نتونسته دل شما رو در این سالها تور کنه و شما به هرکسی نگاه خریدارانه نمیکنی!
یک نفس عمیق کشید و با اعتماد به نفس گفت:من تو رو به یک مبارزه دعوت میکنم! بهت قول میدم من خاص ترین مردی هستم که در طول زندگیت دیدی!! پوزخندی زدم و به تمسخر گفتم:و با اعتماد به نفس ترینشون...
داشت میخندید. .از همون خنده ها که برای منی که دست اینها برام رو شده بود درهمی ارزش نداشت که به سردی گفتم:عزیزم من فعلا جایی هستم بعد باهم صحبت میکنیم. گوشی رو قطع کردم و با کلی احساسات دوگانه با خودم کلنجار میرفتم که چشمم خورد به اون مردی که ساعتها بخاطرش رو نیمکت نشسته بودم!!
ادامه دارد. ..
═══════ ೋღ✨ღೋ══════
—»♥️«—
@shahadat_dahe_hashtad
💞شهادت + دهه هشتاد💞
#چفیه 🕊
شهید محمدهادینعمتی
با رفیقش از شهدای غواصبودن.
یهتیر میخوره به پهلوی محمدهادی
خیلی درد داشته پهلوش✨
میرن توی تونل تاامن باشه جاشون
دوست محمدهادی میره
تا یهکمکی بیاره براشون
به محمدهادی میگه تحمل کن
نکنه ازصدای درد تو دشمنا بفهمن
وجامون لوبره!
رفیقشمیرهو بعدیکی دودقیقه
برمیگرده
وقتیمیاد
میبینهکه
محمدهادیازدرد،
سرشوتوباتلاق فروکرده
تاجای رفقاش لونره...💔
#تاخالصنشویم
#خلاصنمیشویم..
#التماسدعایشهادت💔
—»♥️«—
@shahadat_dahe_hashtad
💞شهادت + دهه هشتاد💞
علی دو ماه قبل از شهادتش برایم از خوابش گفت و این طور تعریف کرد:
یک شب در خواب دوست شهیدم را دیدم.🦋✨
از او پرسیدم شما شهید احمد مشلب هستی؟😍
گفت: بله:)
گفتم از شما یک درخواست دارم و آن اینکه اسم من را نیز جزو شهدا در لیستی که حضرت زهراء سلام الله علیها می نویسد و شما را گلچین می کند بنویسی.🕊❣
شهید احمد مشلب به من گفت: اسمت چیست؟!
گفتم:علی الهادی!
شهید احمد مشلب گفت: این اسم برای من آشناست، من اسم تو را در لیستی که نزد حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود دیده ام و به زودی به ما ملحق خواهی شد.🥀🍃
اینطور شد که دوستم علی الهادی دو ماه بعد به شهادت رسید.💔🍃
@shahadat_dahe_hashtad
کانال💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
#ٺلنگــــــــر
#عشق یعنے:
خدابااینڪهاین
همهگناهڪردیمبازم
مثلہهمیشه،
انقدرآبرومونروحفظڪرد
ڪههمهبهمونمیگن↓
#التماس_دعا🌱
@shahadat_dahe_hashtad
💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
او را میشناسید؟
شهید #رضا_اسماعیلی اولین شهید #فاطمیون، داعشی ها در حالیکه او را اسیر کردند بیسیم اش را روبروی دهانش گرفته همزمان سر از بدنش جدا میکردند تا با صدای ناله های او روحیه همرزمانش را تضعیف کنند؛ در حالیکه او تا لحظه آخر پشت بیسیم #یاعلی میگفت.
#این_افسانه_نیست
@shahadat_dahe_hashtad
💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
✨🦋✨
نـہ پرواز بلـدم...
نه بـال و پـرش را دارم...
دامهاے #دنیایی اسیرم ڪرده اند..
ولے..
من میخواهم
اسیر نگاه شمـا شوم و بـس...
•|شهید
نگاهے
به
دلـم
ڪن|•
@shahadat_dahe_hashtad
💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
ای پردهنشین!
در پیِ دیدارِ رخِ تو
جانها همه دلباخته
دلها نگرانند...❤
|شهیدِگمنام سلام|🌱
یادشهداباصلوات🌹
@shahadat_dahe_hashtad
💞 شهادت + دهه هشتاد 💞