شاید چادرم شهیدم نمی کند، ولی با شهدا محشورم می کند
ربما خيمتي لا تجعلني شهيد، لكنها ستجمعني مع الشهداء
Maybe my tent will not martyr me, but it will gather me with the martyrs
#تجربه_آرامش
#من_متعهدم
واگویه های مادر شهید به زمان وداع با فرزندش می رسد و با بغض می گوید:
وقتی مصطفی را به خاک سپردیم نتوانستم به وصیتش عمل کنم و خودم او را داخل قبرش بگذارم. حال و هوای خوبی نداشتم، اما همانجا به مصطفی گفتم که مادر جان من از تو ناراضی نیستم. تو من را ببخش. این گریه های منو بی تابی هایم برای دل زینب (س) است.
@shahadatdostan
خاطره از زبان مادر شهید:
یکبار که کنار مزار مصطفی نشسته بودم جوانی آمد و شروع به خواندن فاتحه کرد. از او پرسیدم این شهید را میشناسی؟ گفت بله ایشان، شهید مصطفی کریمی دوست و همرزم من بود. ما در سوریه باهم بودیم. از مصطفی خاطرات زیادی را روایت کرد. اما نمی دانست من مادر مصطفی هستم. گفت نیمه های شب از صدای نماز خواندنش بیدار شدم.
وقتی سلام نماز را داد گله کردم که مصطفی چرا من را برای نماز صبح بیدار نکردی؟
گفت رفیق هنوز که اذان صبح را نگفته اند. آنجا بود که فهمیدم نماز شب می خوانده و با خدا در آن دل شب خلوت کرده است.
@shahadatdostan
مهندس مصطفی کریمی هر روز به بیمارستان نکویی میآمدند و تذکرات لازم را به معماران میدادند و ما میدیدیم که این کار را با یک وسواس خاصی انجام میدهند.
شهید مصطفی متخصصی بود که بدون ادعا داشتههایش را در اختیار بیمارستان نکویی قرار داد و الحق بهترین کار را تحویل داد، اما با این وجود هیچ گونه پولی از بیمارستان دریافت نکرد و اصرار داشت که کارش بدون دستمزد و برای رضای خدا انجام شود.
............
@shahadatdostan