《 #ختم_قرآن 》
سلام عزیزان🌹
قرار است ختم قرآن به نیت عاقبت بخیری شرکای ختم و خانوادهایشان بگیریم و ثوابش رو تقدیم کنیم به سید الشهدا (امام حسین ع) 🌸🍃
زمان خوندنشم تا پایان ماه صفر...
بسم الله...
جزء ۱ ✨ ✅
جزء ۲ ✨ ✅
جزء ۳ ✨ ✅
جزء ۴ ✨✅
جزء ۵ ✨ ✅
جزء ۶ ✨ ✅
جزء ۷ ✨ ✅
جزء ۸ ✨ ✅
جزء ۹ ✨ ✅
جزء ۱۰ ✨ ✅
جزء ۱۱ ✨ ✅
جزء ۱۲ ✨ ✅
جزء ۱۳ ✨ ✅
جزء ۱۴ ✨✅
جزء ۱۵ ✨ ✅
جزء ۱۶ ✨ ✅
جزء ۱۷ ✨ ✅
جزء ۱۸ ✨✅
جزء ۱۹ ✨ ✅
جزء ۲۰ ✨✅
جزء ۲۱ ✨ ✅
جزء ۲۲ ✨ ✅
جزء ۲۳ ✨ ✅
جزء ۲۴ ✨ ✅
جزء ۲۵ ✨ ✅
جزء ۲۶ ✨ ✅
جزء ۲۷ ✨ ✅
جزء ۲۸ ✨ ✅
جزء ۲۹ ✨ ✅
جزء ۳۰ ✨ ✅
اجرتون با صاحب الزمان💚🌿
لطفا هرجزءیی را که بر میدارید به پیوی زیر اطلاع دهید ↓
@shahidgomnamm
#داستانک_حجاب
#طولانی_اما_قابل_تامل
لاک جیغ قرمز....
مانتوی جلو باز آلبالویی....
کفشای خوشرنگ ده سانتی...
موهای شینیون شده...
به قول مادر جون هفت قلم آرایش!!😒
تولد شیدا بود؛حسابی شیک و پیک کرده بودم!😌
کفشا اذیتم میکرد؛پام چند باری پیچ خورد..اما مهم نبود!
توی مسیر برگشت از پسرای سیکس پک دار خیابون ونک کلی تعریف و تمجید شنیدم و ذوق کردم!😍
خستگی از سروکولم بالامیرفت
کلید درو چرخوندم؛وارد که شدم
جلوی در ورودی یه جفت پوتین خاکی دیدم....
قطره های خون روش خودنمایی میکرد....😔
بی توجه به اون،رفتم سمت پذیرایی تا یکم روی مبل لم بدم ،خستگیم در بره..
شالم رو برداشتم که پرت کنم روی مبل؛یهو با صدای سرفه یه مرد و یالاگفتنش
شالی رو که معلق بود بین زمین وهوا گرفتم و انداختم روی سرم..😟
سربه زیر گفت:سلام!
من اما زل زدم بهش و گفتم: سلام...
مثل پسرای کوچه بازار چشماش چار تا نشد و از حدقه نزد بیرون....
حتی یه لحظه نگاهمم نکرد!
نیشش تا بناگوش باز نشد..!!!
انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده..
فقط عرق شرم وخجالت روی پیشونیش نقش بست...🤨😒
من برعکس اون؛ در ریلکسترین حالت ممکن بودم!😏
با چشم غره ی وحید خودمو جمع کردم رفتم آشپزخونه....
مادر جون گفت:دوست وحیده؛تازه از ماموریت اومده...
خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو فکر..
[چرا خجالت کشید؟!
چرا مثل بعضی از آقایون منو برانداز نکرد!]
صدای مادر جون منو به خودم آورد لیلی جان بیا برای خداحافظی.....
رفتم برای بدرقه....👋
آستین سمت چپش کاملا خونی بود!خونی که خشک شده...
پرسیدم: دستتون زخمیه؟
گفت: نه..!
خون زخمای دوستمه...
تو بغل خودم شهید شد؛امروز آوردیمش...
منم هنوز فرصت نکردم لباسامو عوض کنم....😓😔😔
مادر جون گفت:
خیر از جوونیت ببینی پسرم...جونتو گذاشتی کف دستت....
آقا محسن گفت:
وظیفه ست مادر...
هر قطره ی خون من #فدای_تار_موی_ناموسم....
تا اینو گفت:سنگینی نگاه مادرجونو رو خودم حس کردم
کمی موهامو زدم زیر شال...😟
آقا محسن برای #حفظ_حریم من و امثال من می جنگید...
اونوقت من ندای آزادی سر داده بودم!
آزادی پوچ!☹️😕
یاعلی گفت و رفت!
من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توی ذهنم!..
پوتین وخاک وخون..
ناموس و تار مو...
مانتوی جلو باز و #حیا...
کفش جیغ و لاک جیغ..!
حجاب و حجاب و حجاب!
یه #شهید و یه پلاک!
🥀بِدَمِ المَظلوم،عَجِّل الفَرَجَ المَظلوم🥀
🌱@shahadatdostan🌱
راه و رسم شهدا
《 #ختم_قرآن 》 سلام عزیزان🌹 قرار است ختم قرآن به نیت عاقبت بخیری شرکای ختم و خانوادهایشان بگیریم و
یه جزء قرآن خوندن اینقدرسخته😕😕
راه و رسم شهدا
《 #ختم_قرآن 》 سلام عزیزان🌹 قرار است ختم قرآن به نیت عاقبت بخیری شرکای ختم و خانوادهایشان بگیریم و
بایـد بہ حضرت فیل بگمــ بیاد کمک ازدست شما عزیزان😑🤦♀😢😊