eitaa logo
راه و رسم شهدا
287 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
55 فایل
🌺 ⃟بـسـݥـ‌‌‌ رب‌اݪشہدآءِوصدیقیݩ🦋 شھادٺ ♥دآسٺآݩ‌مآندگآرکسآنیسٺ، ڪہ فہمیدݩد دنـ🌍ـیآجـآۍ مآݩدں نیسٺ! شمآ☜دعوٺ شدھ‌ایدازطࢪف【شُھدآء🙃】 ∆زندھ‌نگھ‌داشتن‌یآدشھدا کمترازشھادت‌نیست مدیر طلبه مُبلِّغ امیرعلی (غلامعلی) رجب زاده @Ragabzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
》 سلام عزیزان🌹 قرار است ختم قرآن به نیت عاقبت بخیری شرکای ختم و خانوادهایشان بگیریم و ثوابش رو تقدیم کنیم به سید الشهدا (امام حسین ع) 🌸🍃 زمان خوندنشم تا پایان ماه صفر... بسم الله... جزء ۱ ✨ ✅ جزء ۲ ✨ ✅ جزء ۳ ✨ ✅ جزء ۴ ✨✅ جزء ۵ ✨ ✅ جزء ۶ ✨ ✅ جزء ۷ ✨ ✅ جزء ۸ ✨ ✅ جزء ۹ ✨ ✅ جزء ۱۰ ✨ ✅ جزء ۱۱ ✨ ✅ جزء ۱۲ ✨ ✅ جزء ۱۳ ✨ ✅ جزء ۱۴ ✨✅ جزء ۱۵ ✨ ✅ جزء ۱۶ ✨ ✅ جزء ۱۷ ✨ ✅ جزء ۱۸ ✨✅ جزء ۱۹ ✨ ✅ جزء ۲۰ ✨✅ جزء ۲۱ ✨ ✅ جزء ۲۲ ✨ ✅ جزء ۲۳ ✨ ✅ جزء ۲۴ ✨ ✅ جزء ۲۵ ✨ ✅ جزء ۲۶ ✨ ✅ جزء ۲۷ ✨ ✅ جزء ۲۸ ✨ ✅ جزء ۲۹ ✨ ✅ جزء ۳۰ ✨ ✅ اجرتون با صاحب الزمان💚🌿 لطفا هرجزءیی را که بر میدارید به پیوی زیر اطلاع دهید ↓ @shahidgomnamm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لاک جیغ قرمز.... مانتوی جلو باز آلبالویی.... کفشای خوشرنگ ده سانتی... موهای شینیون شده... به قول مادر جون هفت قلم آرایش!!😒 تولد شیدا بود؛حسابی شیک و پیک کرده بودم!😌 کفشا اذیتم میکرد؛پام چند باری پیچ خورد..اما مهم نبود! توی مسیر برگشت از پسرای سیکس پک دار خیابون ونک کلی تعریف و تمجید شنیدم و ذوق کردم!😍 خستگی از سروکولم بالامیرفت کلید درو چرخوندم؛وارد که شدم جلوی در ورودی یه جفت پوتین خاکی دیدم.... قطره های خون روش خودنمایی میکرد....😔 بی توجه به اون،رفتم سمت پذیرایی تا یکم روی مبل لم بدم ،خستگیم در بره.. شالم رو برداشتم که پرت کنم روی مبل؛یهو با صدای سرفه یه مرد و یالاگفتنش شالی رو که معلق بود بین زمین وهوا گرفتم و انداختم روی سرم..😟 سربه زیر گفت:سلام! من اما زل زدم بهش و گفتم: سلام... مثل پسرای کوچه بازار چشماش چار تا نشد و از حدقه نزد بیرون.... حتی یه لحظه نگاهمم نکرد! نیشش تا بناگوش باز نشد..!!! انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده.. فقط عرق شرم وخجالت روی پیشونیش نقش بست...🤨😒 من برعکس اون؛ در ریلکسترین حالت ممکن بودم!😏 با چشم غره ی وحید خودمو جمع کردم رفتم آشپزخونه.... مادر جون گفت:دوست وحیده؛تازه از ماموریت اومده... خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو فکر.. [چرا خجالت کشید؟! چرا مثل بعضی از آقایون منو برانداز نکرد!] صدای مادر جون منو به خودم آورد لیلی جان بیا برای خداحافظی..... رفتم برای بدرقه....👋 آستین سمت چپش کاملا خونی بود!خونی که خشک شده... پرسیدم: دستتون زخمیه؟ گفت: نه..! خون زخمای دوستمه... تو بغل خودم شهید شد؛امروز آوردیمش... منم هنوز فرصت نکردم لباسامو عوض کنم....😓😔😔 مادر جون گفت: خیر از جوونیت ببینی پسرم...جونتو گذاشتی کف دستت.... آقا محسن گفت: وظیفه ست مادر... هر قطره ی خون من .... تا اینو گفت:سنگینی نگاه مادرجونو رو خودم حس کردم کمی موهامو زدم زیر شال...😟 آقا محسن برای من و امثال من می جنگید... اونوقت من ندای آزادی سر داده بودم! آزادی پوچ!☹️😕 یاعلی گفت و رفت! من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توی ذهنم!.. پوتین وخاک وخون.. ناموس و تار مو... مانتوی جلو باز و ... کفش جیغ و لاک جیغ..! حجاب و حجاب و حجاب! یه و یه پلاک! 🥀بِدَمِ المَظلوم،عَجِّل الفَرَجَ المَظلوم🥀 🌱@shahadatdostan🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا