eitaa logo
🌷شهد شیرین شهادت🌷
843 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
8.9هزار ویدیو
13 فایل
﷽ ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند 🌹 شهد شیرین شهادت🌹 ⬇️ 🆔 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱 ✅ ارتــبــاط ، انتقاد و مطلب @sms121labaykayazeinab غرق دنیا شده را جام شهادت ندهند
مشاهده در ایتا
دانلود
36.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم کامل بیانات رهبر انقلاب اسلامی در دیدار نمایندگان مجلس شورای اسلامی ۱۴۰۲/۳/۳ ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱
دیوار نوشته معروف شهر خرمشهر که سرباز عراقی روی آن نوشت: " آمده‌ایم که بمانیم " بعد‌ از آزادسازی خرمشهر شهید بهروز مرادی روی دیوار می‌نویسد: " آمدیم نبودید " ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱
🔆 خیلی اتفاق می افتاد که دوستان و آشنایان برای کارهای خود به پدر مراجعه می کردند و می خواستند به علی بگوید تا مشکل شان را حل کند. علی هم سبک کارش این بود هر کسی به او مراجعه می کرد، اگر درخواستش منع قانونی نداشت انجامش می داد و اگر منع قانونی داشت، توجیهش می کرد و علت نشدنش را بیان می کرد. 🔸 یک بار یکی از همشهری ها کاری داشت. پدر به علی نامه نوشت. آن شخص به تهران رفته بود و علی به او ناهار هم داده و علت انجام نشدنش را بیان کرده بود. اما او شیطنت کرده، به پدر گفت: دیدی پسرت اعتنایی به تو و حرفت نکرد. این مطلب باعث نارحتی پدر از علی شد. 🔸 آن وقت ها علی تیمسار بود و فرمانده نیروی زمینی ارتش. وقتی هم می آمد همه خواهرها و برادرها جمع می شدیم تا ببینیمش. علی از در که وارد شد به سمت پدر رفت تا دستش را ببوسد ؛ اما پدر با ناراحتی علی را هل داد و روی زمین انداخت. 👈 علی دیگر بلند نشد. همین طور با زانو آمد و خودش را روی پای پدر انداخت و گفت: اگر مرا نبخشید از روی پای تان بلند نمی شوم. او التماس می کرد و ما همه گریه می کردیم. پدرم ناگاه تکانی خورد و علی را بلند کرد. 🔸 علی وقتی بلند شد بعد از دست بوسی پدر و مادر کنار پدر نشست. گویی اصلا اتفاقی نیفتاده است. در ضمن حرفها، پدر را روشن کرد که آن شخص حقش نبوده. بعدا پدر مفصل خدمت آن شخص رسیده بود. راوی: خواهر شهید 📚 برگرفته از کتاب خدا می خواست زنده بمانی؛ کتاب علی صیاد شیرازی نویسنده: فاطمه غفاری ناشر: روایت فتح صفحه ۱۸۴ ❤️ 🤲
🔷 می دونید چه چیزهایی باعث شد که دفاع ما عنوان «مقدس» رو به خودش ببینه؟ ✍ «علی جهانبخش، قاضی دادگستری» ♦️مثلاً شهید احمد کاظمی به عنوان یه سرباز و اولین نفری که با شجاعت وارد خرمشهر شد فوراً گفت: «خرمشهر را خدا آزاد کرد» و امام خمینی (ره) هم به عنوان فرمانده کل قوا در خصوص ترس بعثی های حاضر در خرمشهر فرمود: «این یک خوفی بود که خدای تبارک و تعالی در قرآن هم در سوره احزاب، آیه ۲۶ از آن اطلاع داده است» اما سرهنگ زیدان فرمانده نیروهای عراقی تو خرمشهر از ترس و عالماً و عامداً با جیپ فرماندهیِ خودش رفت روی مین های کاشته شده توسط خودشون و با همه همراهانش کشته شد و از اون طرف صدام حسین به محض شکست در خرمشهر صلاح قاضی فرمانده سپاه سوم ارتش بعث و جواد اسعد شیتَنه فرمانده لشکر سوم زرهی رو به شدیدترین شکل ممکن اعدام کرد! 🔸شهید آوینی: «ما همه افق های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کردیم. ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل می یابد. عزت را هم؛ شوق را هم... و همه آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیدند، ما به چشم دیدیم. ما دیدیم که چگونه کرامات انسانی در عرصه مبارزه به فعلیت می رسند.» ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱
داعشی ها محاصره اش کردن💔 تا تیر داشت با تیر جنگید؛ تیرش تموم شد... داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش(: همون موقع! حاج قاسم هم توی منطقه بود. خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد💔 ولی یک لحظه هم سرشو از ترس پایین نیاورد...× تشنه بود آب جلوش می ریختن رو‌ی زمین... فهمیدن حاج قاسم توی منطقه اس برای خراب کردن روحیه حاج قاسم بیسیم رضا اسماعیلی رو گرفتن جلو دهن رضا و چاقو رو گذاشتن زیر گردنش کم کم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن به حضرت زینب فحش بده پشت بیسیم.... اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید... ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد💔 این پسر فقط چند تا کلمه گفت: اصلا من آمدم جون بدم برای دختر مظلوم علی... اصلا من آمدم فدا بشم برای حضرت زینب...❤️ اصلا من آمدم سرم رو بدم... یا علی یا زهرا...(: میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد... بعدم سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن ‌برای حاج قاسم... امنیت ما اتفاقی نیست عزیزان چقدر سرها و خون ها دادیم تا توانستیم به این آرامش برسیم... 💔 شهید رضااسماعیلی 🥀- شادی روح مطهر شهدا صلوات🍃 ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱
21.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 . ✏️رفقا مادر که سیده باشد فرزندانش گمنام می شوند درست مثل مادرشان زهرا...حاج کرم و سیده طاووس سه تا پسر داشتند که هر سه تو جبهه ها بودند.حاجی میگفت کشاورز بودم ، بسختی بچه هارو بزرگ کردیم.یعقوب تو عملیات والفجر هشت منطقه فاو شهید شد و پیکرش مفقود شد ، داداش کوچیکش یونس گفت بابا من میرم که هم انتقام داداش و بگیرم هم پیداش کنم... .✉️رضایت نامه شو امضا کردیم و اونم رفت.عملیات کربلای ده شروع شد و چند روز بعد خبر مفقود شدن یونس را هم بهمون دادند.شروع شد ...ده سال چشم انتظاری ما شروع شد...ده سال تلویزیون و رادیو تو خونه مون خاموش نشد.ده سال گوش به زنگ خانه و چشم به در بودیم.ده سال شب بیداری ، ده سال همه شب ،برامون شب عملیات بود . هوا سرد میشد میگفتیم بچه ها سردشونه ، گرم میشد میگفتیم تو بیابون گرمشونه !!!! .رفقا اینبار یعقوب چشم انتظاری یوسفش را نمیکشید ، برعکس همه در انتظار پیدا شدن یعقوب و یونس خانواده بودن.بالاخره تابستان ۷۴ خبری آمد.به حاج خانم زنگ زدن گفتن یونس پیدا شده.مادر رفت پسرش و تحویل بگیره ، میگفت تابوت و که زدم کنار دیدم یونس خیلی کوچیک شده ، بغلش کردم یاد روزی که بدنیا اومد و دادنش بغلم افتادم ...!!! .✔️برگشتیم خونه و در تکاپوی آماده شدن مراسم تشییع یونس بودیم که دو روز بعد زنگ زدن بیاین یعقوب هم پیدا شد.استخون های هر دو رو تحویل گرفتیم.به حاجی گفتم خودم میخام پسرمو بزارم تو قبر ! روز تشییع من و حاجی باهم رفتیم تو قبر، یونس و من گذاشتم یعقوب و حاجی.امانتی هامونو تحویل صاحبش دادیم...!!! . .
10.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔از روزی 15 تا قلیان در سفره‌خانه و خالکوبی و ژل مو تا شهادت در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) مادر شهید مجید قربانخانی: 🔻مجید داشت ازدواج می کرد و ازدواجش بخاطر فوت دایی اش عقب افتاد. 🔻بخاطر ظاهرش همه درباره او فکر دیگری می کردند. مدافع حرم مجید قربانخانی ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱