🌷سردار شهید محمد کابلی 🌷
نام پدر: محمد یوسف
تاریخ تولد: ۱۳۳۴/۰۹/۰۵
محل تولد: سهل آباد
تحصیلات: متوسطه
مسئولیت در جبهه :فرمانده گروهان
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۸/۲۹
محل شهادت: پنجوین
گلزار:بهشت فضل
فرازی از وصیت نامه :ای برادران عزیز هوشیار باشید و به چیزی غیر از اسلام و قرآن فکر نکنید و هر چه خیر و صلاح انسان است در این کتاب نهفته است و شما سعی کنید راه خدا را ترویج نمایید و در این راه از بذل جان و مال خویش دریغ نفرمایید راه شهیدان را ادامه دهید ای جوانان همه مسئولید در برابر ملتهای تحت ستم فلسطین لبنان و عراق برخیزید و بکوشید تا به یاری الله ان ها را از زیر یوغ چپاولگران نجات دهید...
🥀...روحش شاد و یادش گرامی باد...🥀
#کنگره_ملی_شهدا
#نیشابور_فیروزه_زبرخان
#معرفی_شهدا
@shahed2400
🌷 بسیجی شهید احمد کاریزنوی🌷
نام پدر: حبیب الله
تاریخ تولد: ۱۳۳۸/۰۷/۰۳
محل تولد: کاریزنو
تحصیلات: سیکل
مسئولیت در جبهه : تیربارچی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۳/۰۳
محل شهادت: خرمشهر
گلزار: حاجی آباد
ویژگی های اخلاقی:دوران ابتدایی تحصیل را به سختی پشت سر گذاشت وی پایبند به مذهب بود و با جان و دل لمس کرده بود که تنها پشتیبان او در این دریای بزرگ خداوند است و بس به دلیل انسی که با مکتب داشت در فعالیتهای انقلاب به شوق و رغبت شرکت می کرد گویی تمام غم هایش را در سایه انقلاب پایان یافته میدید.
...روحش شاد و یادش گرامی باد...
#کنگره_ملی_شهدا
#نیشابور_فیروزه_زبرخان
#معرفی_شهدا
@shahed2400
🌷 طلبه شهید سرباز محمد تقی کابلی🌷
نام پدر: یحیی
تاریخ تولد: ۱۳۵۰/۰۶/۳۰
محل تولد: کابلی
تحصیلات: سیکل و حوزوی
مسئولیت در جبهه : رزمنده
تاریخ شهادت: ۱۳۷۰/۱۲/۱۸
محل شهادت: گیلانغرب
گلزار: روستای سیداباد میرزاخلیل
...
ضعیف ترین حیوانات به دفاع از خود بر می خیزند و تا سرحد جان از حق خود دفاع می کنند.انسان که اشرف مخلوقات است برای دفاع از حیثیت و شرف و ناموس و ارزشهای انسانی خود باید دفاع نماید.
...روحش شاد و یادش گرامی باد...
#کنگره_ملی_شهدا
#نیشابور_فیروزه_زبرخان
#معرفی_شهدا
@shahed2400
🌿
حال وهواے جمعه ها ابریست
این راز جمعه هاست
ازچشمان خیس آدمهااین راز پیداست
ڪه هرآدمے اول هرصبح جمعه
حس غریبے دارد
مگرنه اینڪه....
درهر جمعه ای
من درگیرتوام...
اےن حس غریبانه است...
🌸🍃
🌷سرباز شهید سید محمد کاریزنوی🌷
نام پدر: مرتضی
تاریخ تولد: ۱۳۳۸/۰۷/۰۱
محل تولد: نیشابور،سخدر
تحصیلات: خواندن و نوشتن
مسئولیت در جبهه :رزمنده
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۲/۱۰
محل شهادت: کارون
گلزار:جاوید الاثر
امام علی علیه السلام در دعای شب های پنج شنبه میفرماید:خدایا من از تو میخواهم تا مرا در بهشت هم نشین پیامبرت محمد(ص)و سایر پیامبران و صدیقین و شهدا و صالحین قرار دهی که ان ها بهترین هم نشینانند.
🥀...روحش شاد و یادش گرامی باد...🥀
#کنگره_ملی_شهدا
#نیشابور_فیروزه_زبرخان
#معرفی_شهدا
@shahed2400
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹
بیچاره دستی که گدای #مجتبی نیست
بر گریه #زهرا قسم مدیون #زهراست
چشمی که #گریان عزای #مجتبی نیست
🏴 هفتم صفر سالروز #شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام ( به روایتی ) تسلیت باد 🏴
خشنودی حضرتش
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌷بسیجی شهید علی کاریزنوی🌷
نام پدر: محمد
تاریخ تولد: ۱۳۲۸/۱۲/۲۰
محل تولد: کاریزنو
تحصیلات:متوسطه
مسئولیت در جبهه :رزمنده
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۵/۰۲
محل شهادت: شلمچه
گلزار:بهشت فضل
فرازی از وصیت نامه:از شما میخواهم که اگر من شهید شدم در راهی که من رفتم گام بردارید و باید شما مصمم تر بشوید و در ادامه این مبارزه به مردم شهید پرور ایران توصیه میکنم که همانطور وحدت و انسجام خویش را حفظ کنند و از انجام اعمالی که باعث تفرقه در بین اقشار مردم می شود به شدت خودداری کنند.
🥀...روحش شاد و یادش گرامی باد...🥀
#کنگره_ملی_شهدا
#نیشابور_فیروزه_زبرخان
#معرفی_شهدا
@shahed2400
کارهایی که باعث شد شهید یوسف اللهی(شهیدی که سردار دلها وصیت کرده بود پیکرش کنار پیکر این شهید به خاک سپرده شود) در سن کم به درجه عرفانی والا برسد
از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود
نماز شب ایشان ۲تا ۳ ساعت طول می کشید
دائما ذکر خدا می گفت
قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود
هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود
چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت
خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها می گفت
روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود
💥 ۵ داستان از شهید حسین یوسف الهی
🔹شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و حاج قاسم وصیت کرده بود که در کنار او دفن شود.
1⃣ همرزم شهید: حسین به من گفته بود در کنار اروند بمان و درجه جذر و مدّ آب که روی میله ثبت میشود را بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد.
نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه. بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم تا کسی کسی متوجه خوابیدن من نشود.
وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: "تو شهید نمیشوی".
با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و باز به من گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر مینوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود.
خدا گواه است که در آن شب و در آن جا، هیچ کس جز خدا همراه من نبود!!! او از کجا میدانست!؟
2⃣مادر شهید: با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا.
وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند!
بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟
امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد!
3⃣برادر شهید: برای پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.از کرمان. ساعت 10:00 شب به بیمارستان رسیدیم. با اِصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمیدانستیم کجا برویم.
جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّدحسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم