هدایت شده از ریحانه
🔰رهبرانقلاباسلامی: به کوری چشم آن کسانی که چه در آن زمان، چه در دورهی ما به یک نحوی، هر کدام به نحوی جنس زن را تحقیر میکردند و میکنند، زینبکبری(سلاماللهعلیها) توانست نشان بدهد علوّ مرتبهی زن و عظمت قدرت روحی و عقلانی و معنوی زن را.
🗓۱۴۰۰/۰۹/۲۱
🌱 @Khamenei_Reyhaneh
هدایت شده از SHAHED NEY
9.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ مادران
شعری تقدیم به #بهترین_مادران_سرزمینم
شاعر: محمد ایروانی
#مادران_شهید #مادر_شهید #مدافعین_حرم #مدافع #مدافعین_وطن #شهید #شاهد #مادر #یاران_خراسانی #خراسانی #شعر #شاعر #ایران #جنگ_تحمیلی #شهادت #مادران #نیشابور #رزمندگان #ایثار #دفاع #ولایت #اسلام #شعر_حماسی #نقالی_شهدا #shahed2400 #shahed_2400
لینک دانلود از آپارات
https://aparat.com/v/Meswy
@shahed_2400
@shahed_ney
باید از طایفه عشق
اطاعت آموخت
زدن کوچه به نام
شهدا کافی نیست
#کنگره_ملی_شهدا
#نیشابور_فیروزه_زبرخان
@shahed2400
چه آدمها کهدردنیایحقیقی
بهشتیبودندودرفضایمجازی تقدیرشانجهنمیشد!
براستیما چقدردرهنگامه
قدمزدندرحیاطخلوتاینبرزخ
بیکران،احتیاطمیکنیم؟!(:
#شـاید_تلنگـࢪ💥
#مراقبیم؟💔!'
@shahed2400
~🕊
جا نمیشود
این خنده ها
در قاب هیچ پنجرهای ؛
خنده هایتان ....
تمام دوربینها را عاشق کرده است سردار...!
#شبتان_شهدایی✨
#شهداگاهینگاهی..💔
@shahed2400
بیا که رنج فـراقت بُرید امـان مرا
به یُمن آمدنت تازه کن جهان مرا
بیا بـهار حقیقی و از سر احـسان
به غمزه ایی نظری کن دل خزان مرا
💚 السلام علیک یا سیدی و مولای یاصاحبالزمان 💚
@shahed2400
روز ملي حمل و نقل و رانندگان بر پرچمداران صنعت حمل و نقل و کوشندگان امانتدار و شب زنده داران جاده ها که کمتر از آنها نامبرده میشود ولی حضورشان غیر قابل انکار است مبارک باد.
(۲۶آذر لغایت یکم دیماه هفته حمل ونقل رانندگان )
@shahed2400
💢دو مطلب زیبا و اعجاز آمیز در سوره عنکبوت:
1️⃣-چرا عنکبوت در قرآن به صیغه مونث ياد شده درحالیكه عنكبوت مذكر است.؟
آيه ميگويد مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت *اتخذت بيتا*(العنكبوت 41)
⁉️عنكبوت مذکراست پس چرا تاء مونث در كلمه اتخذت آمده
👈 منكرين و شكاكان به قرآن ايراد گرفتند و اینگونه گفتندكه اين خطايی از قرآن است العياذ بالله. گفتند كه بايد كمثل العنكبوت *اتخذ بيتا* گفته بشه چونکه عنکبوت مذکراست.
👌 ولی پروردگار اراده کرد معجزه ای در این مورد بیاورد، نشانه ای برای تقویت قلب هایمان، و کافران را ذلت و خواری بیفزاید.
👌 تکنولوژی امروزی ثابت كرد كه فقط عنكبوبت ماده ميتواند تار بتند، در حاليكه عنكبوت مذكر (نر)ازتارهای خود فقط برای جابجايی بين درختان واماكن استفاده ميكند و قادر به تنيدن تارنيست اگر خداوند متعال در آیه خود میفرمود کمثل العنكبوت اتخذ بيتا، آيه ازنظرعلمی خطا و اشتباه می شد. ولی خداوندمتعال تاءمونث را در آيه آورد تا ايمان در دلهايمان تقويت گردد و بدانيم كه كلام حق است
2️⃣ عنكبوت مونث بعداز به دنيا آوردن فرزندان، عنكبوت مذكرراميكشد و بخارج از منزل میاندازد!!
و بعد از اينكه فرزندان عنكبوت بزرگ شدند،مادر خود را ميكشند و بخارج ازخانه میاندازند!
👈 خانواده عجيبی هستند، از بدترين خانواده ها بمعنای واقعی خداوند در قرآن كريم وصف كرده این خانواده را،
📗 وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ ۖ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ
📋وهمانا سستترین خانه هاست خانه عنکبوت ،اگر بدانید
👈 همه به سست بودن تار عنکبوت توجه دارند اما منظور سوره از ذکر داستان خانواده و تار عنکبوت این است که در این خانه همیشه فتنه وجود دارد ، بنا بر این هشدار می دهد که فتنه ها همچون تار عنکبوت پیچیده و گرفتار کننده هستند و اهل فتنه بالاخره خودشان قربانی فتنه میشوند.
فتبارک الله احسن الخالقین
@shahed2400
🌿 دوران #دفاع_مقدس
💠 خاطره ای از عملیات کربلای ۱۰
▫️ بعد از عملیات، یک روز بعدازظهر قصد داشتیم به اتفاق برادران مجتبی جلالی و عباس عبدی از قرارگاه امام سجاد (ع) به قرارگاه جلویی (شهید داوود آبادی) برویم. در این حین شهید شوشتری از راه رسید (البته آن زمان در قرارگاه مسئولیتی نداشت) و از من سراغ برادر عباس محتاج (یکی از فرماندهان جنگ) را گرفت. به ایشان گفتم قرارگاه جلویی است، گفت پس برویم. سه نفری به اتفاق شهید شوشتری حرکت کردیم. قسمت جلوی تویوتا من و شوشتری بودیم و دو نفر دیگر در قسمت عقب ماشین.
دو سه کیلومتر مسیر راه را طی کردیم که متوجه شدیم که دشمن جاده را با خمپاره انداز و توپخانه زیر آتش گرفته و مرتب در اطرافمان گلوله باران میشد. من گفتم: حاج آقا دیگر نمیتوانیم جلوتر برویم. ایشان امر کرد به مسیرت ادامه بده و من هم اطاعت کردم و سرعت ماشین را زیادتر کردم ولی کاملا معلو بود که گرای دشمن روی ما قفل شده بود. جلوتر از ما هم استیشن فرمانده توپخانه سپاه داشت حرکت میکرد که ناگهان مورد اصابت توپ قرار گرفت و شفیع زاده (فرمانده توپخانه سپاه) و برادر لطفی (از عملیات قرارگاه نجف) و دو نفر دیگر که اسمشان یادم نیست شهید شدند.
دیگر نمیشد جلوتر رفت. شهید شوشتری گفت که برگردیم ولی در آنجا عرض جاده باریک بود، لذا مقداری عقب عقب آمدیم تا توانستم ماشین را جا سر و ته کنم و به راه ادامه دهم ولی شدت آتش خمپاره و توپ زیاد تر شد، در اینجا شوشتری دستور توقف داد. در کنار جاده سه چهار تا سنگر بود همگی از تویوتا پیاده شدیم و در زیر آتش شدید خمپاره به سرعت به طرف سنگرها که ۵۰متری با آنها فاصله داشتیم دویدیم. با فرود آمدن هر گلوله خمپاره هر سه به روی زمین خیز میرفتیم جز شهید شوشتری که راست قامت به راه خود ادامه میداد.
هر طور بود خودمان را به سنگر رساندیم. ۱۲-۱۰ نفری در آنجا بودند تا شوشتری را دیدند به من اعتراض کردند چرا شما او را به این جای خطرناک آوردهاید!
خلاصه تا نزدیک غروب در آنجا ماندیم و با فروکش کردن حجم آتش کم به قرارگاه بازگشتیم.
راوی: برادر محمدرضا امیرپور، مسئول مرکز پیام مخابرات سپاه در قرارگاه عملیاتی
@shahed2400
💠 تکمیل خاطره برادر امیرپور از عملیات کربلای ۱۰ 👇
🔹 البته من و آقای امیرپور و شهید شوشتری بودیم.
درست یادم میآید که در از شدت آتش شدید خمپاره می نشستیم و جرأت بلند شدن نداشتیم و این در حالی بود که شهید شوشتری با آن قامت استوار خود اصلاً انگار نه انگار خطری او را تهدید می کند، با همان صلابت همیشگی خود به راه خوود ادامه تا به سنگرها رسیدیم. در همین اثنا خودروی شهید شفیع زاده فرمانده توپخانه روی جاده عبور می کرد که به ناگاه در نزدیکی آن گلوله توپ یا خمپاره ای فرود آمد و سرنشینان آن شهید شدند.
[در اینجا باید یادآور شوم در طی چند عملیات که با شهید سردار شوشتری بودم در لحظات خطر هرگز ترس و اضطرابی در ایشان ندیدم.]
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
خاطرهای دیگر:
در یکی از عملیاتها یک روز به شهید شوشتری من گفت آقای جلالی بلند شو و یک بیسیم پی آر سی بیاور تا برویم خط. البته گفتند فرکانس و دستور کار توپخانه و ادوات و قرارگاه خودمان و همچنین دوربین را هم با خودت بیاور.
سوار تویوتا کالسکه شدیم، خواستیم حرکت کنیم برادر بیگدلی (از نیروهای مخابرات سپاه در غرب) خواست از درب عقب ماشین سوار شد که شهید شوشتری علیرغم اصرار زیاد او اجازه نداد.
به سمت مقصد راه افتادیم و تا جایی که می توانستیم با ماشین رفتیم و بقیه راه که سنگلاخی و کوهستانی بود پیاده پیمودیم تا به نوک یال قله، جایی که بر دشمن اشراف داشت رسیدیم. ایشان گفتند بیسیم را روی فرکانس توپخانه راه بیانداز. آنتن میله ای را باز کردم و به اپراتور توپخانه گفتم گوشی را به خود حاجی یعنی فرمانده توپخانه بده.
از سردار شوشتری سوال کردم چکار باید بکنیم
ایشان گفتند توپخانه، آتش متمرکز روی دشمن نمیریزد، باید عیب کارشان را پیدا کرده و آنها را با هم متمرکز کنیم, گویا از کار توپخانه راضی نبود. با فرمانده توپخانه هماهنگ کردم و آنها شروع به شلیک فسفری کردند.
شهید شوشتری هم دائم با دوربین رصد کرده و دستور می داد و من با فرمانده توپخانه هماهنگ می کردم و قبضه های توپخانه که در نقاط مختلف بودند شلیک می کردند و هر بار با هم هماهنگ تر می شدند.
در این حین دیده بان دشمن جای ما را پیدا کرد و کلی روی سر ما آتش توپ و خمپاره و خصوصاً کاتیوشا می ریخت که همراه با موج شدید بود.
▫️دیگر بریده بودم، باور کنید چند بار توی دلم گفتم کاش بیگدلی به جای من آمده بود🤣
اما در آن لحظات سخت و دشوار ندیدم سردار یک لحظه نگران شود، اصلاً ترسی در او نبود و با طمأنینه کارش را انجام می داد.
تا غروب همه قبضه ها را با هم هماهنگ کرد و تا به نتیجه نرسید دست بر نداشت، سپس گفتند برگردیم قرارگاه.
[شاید برای مردم عادی این شجاعت ها قدری غریب باشد ولی ما در میدان نبرد شاهد فداکاری چنین فرماندهان رشیدی بودیم داشتیم که شب و روز خود را وقف جنگ کرده بودند]
ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️
⚪️ در عملیاتی دیگر یک روز با سردار شوشتری به قرارگاه چند یگان در طول خط آفندی که درگیری شدیدی داشتند رفتیم تا سری به آنها بزنیم. ساعتی از ظهر گذشته بود که به سنگر قرارگاه لشگر 41 ثارالله (ع) رسیدیم. سنگر کوچکی بود که در آن شهید حاج قاسم سلیمانی (فرمانمده لشگ41) و چند نفر دیگر از فرماندهان در آن نشسته بودند و جایی برای کسی دیگر نبود. جلوی درب سنگر که رسیدیم سردار سلیمانی خواستند بیرون بیایند اما سردار شوشتری در مدخل ورودی سنگر روی خاک ها نشستند و نگذاشتند کسی بیرون بیاید و گفتند شما پای بیسیم کارتان را انجام بدهید.
درگیری کم شده بود اما آتش دشمن همچنان زیاد بود. در این حین یک تویوتا رسید و ناهار برای بچه های لشکر آورد، به سنگر شهید سلیمانی هم تعدادی غذا که همراه آن نان هم بود داد. با اصرار حاج قاسم، ناهار مهمانشان شدیم.
سردار شوشتری که همچنان روی خاک های جلوی ورودی سنگر ب نشسته بود گفت: آقای جلالی با هم شریکی بخوریم؟ گفتم چشم حاجی!
یک بسته را باز کردیم باور نکردم، دیدم ماهی سرخ کرده وسط نان هست، جایتان خالی، عجب ماهی خوشمزه ای ، آن هم تو خط مقدم.
غذا که تمام شد، پیش خودم گفتم کاش رو در بایستی نداشتم، یکی دیگه میخوردم! در اینجا گویا حاج قاسم از من خبردار شد، اصرار تو اصرار که یکی دیگه باز کنیم و بخوریم و به این ترتیب غذای دومی را هم به اتفاق شوشتری خوردیم.
البته سردار شوشتری یک اخلاق عجیبی داشت، قبل از هر وعده غذا که میآوردند تا سوال نمیکرد که آیا به بچه های تو خط همین غذا را دادید و آیا به همه رسیده غذا نمی خورد.
البته باید یادآور شوم که در تمام این مدت که در آنجا بودیم لحظه ای از آتش توپخانه دشمن کم نمی شد و مدام گلوله ها در اطراف فرود میآمدند.
((راوی: مجتبی جلالی- نیروی مخابرات سپاه (قرارگاه نجف غرب) و بیسیمچی فرماندهی عملیات))
@shahed2400
💠 تکمیل خاطره برادر امیرپور از عملیات کربلای ۱۰ 👇
🔹 البته من و آقای امیرپور و شهید شوشتری بودیم.
درست یادم میآید که در از شدت آتش شدید خمپاره می نشستیم و جرأت بلند شدن نداشتیم و این در حالی بود که شهید شوشتری با آن قامت استوار خود اصلاً انگار نه انگار خطری او را تهدید می کند، با همان صلابت همیشگی خود به راه خوود ادامه تا به سنگرها رسیدیم. در همین اثنا خودروی شهید شفیع زاده فرمانده توپخانه روی جاده عبور می کرد که به ناگاه در نزدیکی آن گلوله توپ یا خمپاره ای فرود آمد و سرنشینان آن شهید شدند.
[در اینجا باید یادآور شوم در طی چند عملیات که با شهید سردار شوشتری بودم در لحظات خطر هرگز ترس و اضطرابی در ایشان ندیدم.]
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
خاطرهای دیگر:
در یکی از عملیاتها یک روز به شهید شوشتری من گفت آقای جلالی بلند شو و یک بیسیم پی آر سی بیاور تا برویم خط. البته گفتند فرکانس و دستور کار توپخانه و ادوات و قرارگاه خودمان و همچنین دوربین را هم با خودت بیاور.
سوار تویوتا کالسکه شدیم، خواستیم حرکت کنیم برادر بیگدلی (از نیروهای مخابرات سپاه در غرب) خواست از درب عقب ماشین سوار شد که شهید شوشتری علیرغم اصرار زیاد او اجازه نداد.
به سمت مقصد راه افتادیم و تا جایی که می توانستیم با ماشین رفتیم و بقیه راه که سنگلاخی و کوهستانی بود پیاده پیمودیم تا به نوک یال قله، جایی که بر دشمن اشراف داشت رسیدیم. ایشان گفتند بیسیم را روی فرکانس توپخانه راه بیانداز. آنتن میله ای را باز کردم و به اپراتور توپخانه گفتم گوشی را به خود حاجی یعنی فرمانده توپخانه بده.
از سردار شوشتری سوال کردم چکار باید بکنیم
ایشان گفتند توپخانه، آتش متمرکز روی دشمن نمیریزد، باید عیب کارشان را پیدا کرده و آنها را با هم متمرکز کنیم, گویا از کار توپخانه راضی نبود. با فرمانده توپخانه هماهنگ کردم و آنها شروع به شلیک فسفری کردند.
شهید شوشتری هم دائم با دوربین رصد کرده و دستور می داد و من با فرمانده توپخانه هماهنگ می کردم و قبضه های توپخانه که در نقاط مختلف بودند شلیک می کردند و هر بار با هم هماهنگ تر می شدند.
در این حین دیده بان دشمن جای ما را پیدا کرد و کلی روی سر ما آتش توپ و خمپاره و خصوصاً کاتیوشا می ریخت که همراه با موج شدید بود.
▫️دیگر بریده بودم، باور کنید چند بار توی دلم گفتم کاش بیگدلی به جای من آمده بود🤣
اما در آن لحظات سخت و دشوار ندیدم سردار یک لحظه نگران شود، اصلاً ترسی در او نبود و با طمأنینه کارش را انجام می داد.
تا غروب همه قبضه ها را با هم هماهنگ کرد و تا به نتیجه نرسید دست بر نداشت، سپس گفتند برگردیم قرارگاه.
[شاید برای مردم عادی این شجاعت ها قدری غریب باشد ولی ما در میدان نبرد شاهد فداکاری چنین فرماندهان رشیدی بودیم داشتیم که شب و روز خود را وقف جنگ کرده بودند]
ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️
⚪️ در عملیاتی دیگر یک روز با سردار شوشتری به قرارگاه چند یگان در طول خط آفندی که درگیری شدیدی داشتند رفتیم تا سری به آنها بزنیم. ساعتی از ظهر گذشته بود که به سنگر قرارگاه لشگر 41 ثارالله (ع) رسیدیم. سنگر کوچکی بود که در آن شهید حاج قاسم سلیمانی (فرمانمده لشگ41) و چند نفر دیگر از فرماندهان در آن نشسته بودند و جایی برای کسی دیگر نبود. جلوی درب سنگر که رسیدیم سردار سلیمانی خواستند بیرون بیایند اما سردار شوشتری در مدخل ورودی سنگر روی خاک ها نشستند و نگذاشتند کسی بیرون بیاید و گفتند شما پای بیسیم کارتان را انجام بدهید.
درگیری کم شده بود اما آتش دشمن همچنان زیاد بود. در این حین یک تویوتا رسید و ناهار برای بچه های لشکر آورد، به سنگر شهید سلیمانی هم تعدادی غذا که همراه آن نان هم بود داد. با اصرار حاج قاسم، ناهار مهمانشان شدیم.
سردار شوشتری که همچنان روی خاک های جلوی ورودی سنگر ب نشسته بود گفت: آقای جلالی با هم شریکی بخوریم؟ گفتم چشم حاجی!
یک بسته را باز کردیم باور نکردم، دیدم ماهی سرخ کرده وسط نان هست، جایتان خالی، عجب ماهی خوشمزه ای ، آن هم تو خط مقدم.
غذا که تمام شد، پیش خودم گفتم کاش رو در بایستی نداشتم، یکی دیگه میخوردم! در اینجا گویا حاج قاسم از من خبردار شد، اصرار تو اصرار که یکی دیگه باز کنیم و بخوریم و به این ترتیب غذای دومی را هم به اتفاق شوشتری خوردیم.
البته سردار شوشتری یک اخلاق عجیبی داشت، قبل از هر وعده غذا که میآوردند تا سوال نمیکرد که آیا به بچه های تو خط همین غذا را دادید و آیا به همه رسیده غذا نمی خورد.
البته باید یادآور شوم که در تمام این مدت که در آنجا بودیم لحظه ای از آتش توپخانه دشمن کم نمی شد و مدام گلوله ها در اطراف فرود میآمدند.
((راوی: مجتبی جلالی- نیروی مخابرات سپاه (قرارگاه نجف غرب) و بیسیمچی فرماندهی عملیات))
@shahed2400