12.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔🖤💔
حسن ،
برو داداشی من رو بردار بیاد ...
╭─✨🌸─↷
│ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴
╰─➛ @shahed_moshaleb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضعیت حرم حضرت زینب در ایام شهادتشون😭
امان از دل زینب(س)...💔
#وفات_حضرت_زینب
╭─✨🌸─↷
│ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴
╰─➛ @shahed_moshaleb
مداحی زینب زینب با صدای استاد مرحوم حاج سلیم مؤذن زاده اردبیلی - مسلمان تی وی.mp3
7.45M
🎶🖤 مداحی ماندگار «زینب؛ زینب» با صدای استاد مرحوم حاج سلیم مؤذن زاده اردبیلی
🏴فرارسیدن سالروز وفات حضرت زینب کبری سلام الله علیها را به شما عزیزان تسلیت و تعزیت عرض می کنیم💔
╭─✨🌸─↷
│ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴
╰─➛ @shahed_moshaleb
⚫ #شهادت یا #وفات_حضرت_زینب سلام الله علیها؟
✅درباره نحوه از از دنیا رفتن زینب کبری (سلام الله علیها) نقل قولهای تاریخی متفاوتی در دست کارشناسان دینی هست.
◾طبق دو نظریه حضرت زینب سلام الله علیها یا بر اثر بیماری فوت کردهاند یا به دلیل مسموم شدن توسط عوامل #یزید به شهادت رسیدهاند.
⚠️ این دو نظریه هیچ کدام به اثبات قطعی نرسیدهاند و مورد اختلاف علما و مراجع تقلید میباشند.
🌺جمعی از علمای اسلام بر این باورند که حضرت به شهادت رسیده اند و عزیمت روح بلند حضرت زینب به دلیل مسمومیت توسط عوامل یزید یوده است...
⛔به این صورت که حضرت زینب (سلام الله علیها) پس از تحمل دردها و رنجهای بسیار در جریان روز عاشورا، در مجلسهای مختلف عزاداری و روضه، وقایع روز عاشورا را بازگو میکردند و از ستمهایی که خاندان رسول الله در این روز به خود دید برای مردم تعریف میکردند تا اینکه خبر چینان خبر را به یزید رساندند.
🔰نتیجه این فعالیتهای حضرت زینب (سلام الله علیها) این بود که عوامل مزدور یزید بنا به خواستهٔ یزید حضرت زینب را مسموم کردند و ایشان مظلومانه به شهادت رسیدند.
🏴طبق نظریه دوم حضرت زینب به احتمال زیاد به علت بیماری حاصل از دردها و عذابهای بسیار که حضرت در روز عاشورا و پس از آن در اسارت دیدهاند، بیمار و سپس فوت کرده اند...
⚫️روزهای تلخ و درناک اسارت نهایتاً به فوت حضرت ختم شدند و ایشان در سال ۶۲ و در سن ۵۷ سالگی به دیار باقی پر کشیدند...
⭕به هر حال عزیمت حضرت زینب به سوی پروردگار متعال در هالهای از ابهام رخ داد و هنوز به طور قطع نمیتوان شهادت یا وفات حضرت زینب را اثبات کرد...
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#رمان_سـربـاز☘
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صدوچهل_وسوم
سه هفته گذشت.
خانواده حاج محمود،مهمان داشتن.پویان و مریم و یکی از دوستان مریم. پویان و مریم بعد از ازدواج علی و فاطمه،زیاد میرفتن خونه حاج محمود،مخصوصا بعد از مرگ فاطمه.پویان برای حاج محمود و زهره خانوم،مثل امیررضا بود و برای علی و امیررضا برادر بود.
اون مهمانی برای آشنایی علی با سحر، دوست مریم بود.اما تمام مدت مهمانی، علی بهش نگاه هم نکرد.جواب سؤالات سحر رو هم مختصر میداد.سحر با زینب رابطه خوبی داشتن.پویان و مریم و دوستش رفتن.
زهره خانوم به علی گفت:
_پسرم،نظرت درمورد سحر خانوم چیه؟
-سحر خانوم کیه؟!
همه خندیدن.زهره خانوم گفت:
_دوست مریم خانوم دیگه،الان اینجا بودن.
علی تعجب کرد.
-نظری ندارم چون اصلا بهشون توجه نکردم.دلیلی هم نداشتم که بخوام توجه کنم.
امیررضا گفت:
_مامان جان،من بهتون گفتم قبلش به علی بگین..خب داداش من محجوب و سربه زیره،معلوم بود اصلا به اون خانوم دقت نمیکنه.
علی که تازه متوجه قضیه شده بود،
با تعجب به حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا که با لبخند نگاهش میکردن،نگاه کرد.
حاج محمود گفت:
_علی جان،ما میخوایم برای پسرمون آستین بالا بزنیم.میخوایم خانواده مون بزرگتر باشه.
زهره خانوم گفت:
_سحر خانوم،خانم خیلی خوبیه.بخاطر مشکلات اخلاقی شوهرش،ازش جدا شد.الان بچه نداره ولی بچه ها رو خیلی دوست داره،مخصوصا زینب رو.زینب هم خیلی دوستش داره.مطمئن باش من هر کسی رو لایق پسرم نمیدونم.
امیررضا گفت:
_داداش جان،ما دلمون عروسی میخواد.
علی سرش پایین بود و هیچی نمیگفت ولی تو دلش با خدا حرف میزد.
*خدایا اینم باید بخاطر تو انجام بدم؟! من نمیتونم مسئولیت زندگی کسی رو به عهده بگیرم که هیچ حسی نمیتونم بهش داشته باشم.همه قلب و احساس من مال فاطمه ست.ازدواج با هرکسی خیانت به احساس و قلب اون آدمه..میدونم تو هم به خیانت و تظاهر و دل شکستن راضی نیستی.
سرشو آورد بالا.با چشم های پر اشک به بقیه نگاه کرد و گفت:
_من نمیخوام ازدواج کنم.لطفا دیگه این بحث رو ادامه ندین.
به حیاط رفت.روی صندلی نشست.حاج محمود کنارش نشست.علی گفت:
_من دوست داشتم زندگی من و فاطمه، مثل شما و مامان باشه.کنار هم پیر بشیم.دختر عروس کنیم.پسر داماد کنیم.. هیچ وقت فکرشم نمیکردم فاطمه تنهام بذاره،اونم به این زودی..ولی حالا که فاطمه رفته..تنهام گذاشته،من با عشقش زندگی میکنم،به امید دوباره دیدنش.به امید بهشت با فاطمه روزهامو میگذرونم...این حرف ها فقط داغ دلمو تازه تر میکنه.نمک به زخم قلبم میزنه.
-علی جان،خواسته ی ما آرامش توئه، خوشحالی توئه...
علی با خودش گفت آرامش من زندگی کنار قبر فاطمه ست ولی خدا راضی نیست.
حاج محمود گفت:
_فاطمه ازم خواست کمکت کنم ازدواج کنی..
با تعجب به حاج محمود نگاه کرد....
دومین اثــر از؛
#بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
🌸
🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸