eitaa logo
♥️شـهیـد احـمـد مَــشـلَــب♥️
1.3هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
3هزار ویدیو
46 فایل
بسمه‌تعالی❣️ ‌ و‌قسم‌بہ‌‌نگاه‌زیبایت! ‌ ‌شروع‌خادمی1401/4/2 _‌کپے؟! +صلوات‌برای‌ظهور‌فرج‌آقاعج‌الله‌وسلامتیِ‌ رهبری🙂💙 + روزمرگی؟ نه ‌ ‌کانال حرف ناشناس مون: @Nashanas_ahmad لفت=15صلوات بفرست😉 {این‌کانال‌زیر‌نظر‌مهدی‌فاطمه‌ست‌مومن☺️🌱}
مشاهده در ایتا
دانلود
اربابی":به نمازاول‌وقت و مراسمات مذهبی و جلسات قرآن خیلی اهمیت بدهید 🕊✨شهید محمدتقی اربابی فرزند ۷ مرداد ۱۳۶۱ درشهر درق در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا مقطع فوق‌دیپلم رشته فن‌آوری اطلاعات (IT) در دانشگاه علمی کاربردی بجنورد ادامه داد. 🔸وی در سال ۱۳۷۹ جهت استخدام به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. وی در حدود ۱۵ سال در سپاه مشغول به خدمت بود. 🔹هرچند که این شهید والامقام دوران جنگ تحمیلی را درک نکرده بود اما ازآنجایی‌که خاطرات شهدا و رزمندگان و دفاع از اسلام و اهل‌بیت در نهاد وی عجین شده بود، غیرت دینی او را به سوریه کشانده تا از حرم اهل‌بیت دفاع نماید 🔻سرانجام در تاریخ ۲۷ دی ماه ۱۳۹۴ به این کشور عزیمت نمودند و با ازخودگذشتگی و ایثار سرانجام در عملیات آزادسازی منطقه نبل و الزهرا در ۲۳ بهمن ۱۳۹۴ به درجه رفیع شهادت نائل شد. 🌷🕊گوشه ای از وصیت نامه شهید اربابی: ▪️از والدین گرامی علی‌الخصوص مادر عزیزم می‌خواهم برایم دعا کند که دعای والدین خیلی به درد می‌خورد. ▫️همسرم عزیزم نیز مرا حلال کند و برایم دعا کند و در تربیت اسلامی فرزندانم تمامی تلاش و همت خود را به خرج دهد تا اگر آبرویی در آن دنیا داشتم شفاعتش را انجام دهم. ●فرزندان عزیزم، نسبت به و مراسمات مذهبی و جلسات قرآن خیلی اهمیت بدهید. ╭─✨🌸─↷ │    𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰─➛ @shahed_moshaleb
🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼 🌼 🌙 💖به روایت امیرحسین💖 وای خدایا آبروم رفت،🙈 این حجم استرس برای صحبت کردن با یه نفر غیر طبیعیه. 😅 . . با صدای اذان سریع بلند میشم، نماز میخونم. دیگه هرچقدر کلنجار میرم خوابم نمیبره.....💓😍 . گل های نرگس رو روی داشبورد میزارم و از ماشین پیاده میشم. میخوام بردارم خودم بهش بدم ولی روم نمیشه بیخیال گل ها به سمت زنگ میرم دستم رو بالا میارم که در باز میشه و حانیه سادات میاد بیرون. با دیدنم تعجب میکنه و منم یکم هول میشم اما زود خودمو جمع و جور میکنم و لبخند میزنم _ سلام سادات بانو.😍 سرش رو پایین میندازه و سرخ میشه. حانیه_ سلام .☺️ _ خوبید؟ حانیه_ ممنون شما خوبید؟ _ الحمدالله . باخوبیه شما. بریم؟ حانیه _ بله . سوار ماشین میشیم و نگاهش به اولین چیزی که میفته گل های نرگسه. از روی داشبورد برشون میدارم و روی پاش میذارم. لبخند میزنه . 💖چقدرزود دلباختم به همين لبخندش.💖 حانيه_ ممنون لبخندي ميزنم و حركت ميكنم. _ صبحانه خورديد؟؟ حانيه_ بله. ممنون. _ خب شما جایی رو درنظر ندارید که بریم. حانیه_ نه. "وای این چرا حرف نمیزنه کل حرفاش تو نه و اره خلاصه میشه " _خب پارک نهج البلاغه خوبه؟ حانیه_ بله _😐 .😍 . بعد از نیم ساعت رسیدیم. رفتیم کنار آبشار مصنوعی و هرکدوممون روی یکی از سنگاش نشستیم. . امیرحسین _ نمیخواید چیزی بگید؟ _ خب شما شروع کنید. امیرحسین _ برنامتون چیه؟ _ برای عروسی و عقد و........ 💖به روایت حانیه💖 _ من عروسی نمیخوام.😊 امیرحسین _نمیخوایددددد؟؟؟؟؟؟؟😳 خیلی خونسرد جواب دادم_ نه با تعجب برگشت طرفم. _ چیزی شده؟ امیرحسین _ اگه به خاطر اون میگید که من گفتم شاید همیشه وضع مالیمون خوب نباشه ، شما نگران اونش نباشید ....😕 حرفش رو قطع کردم. _ نه. به خاطر اون نیست ، به نظر من سادگی زیباترین چیزه، میدونم شاید عجیب باشه دختری که تا پارسال اونجوری بود و تنها ارزوش سفر به آمریکا و کشورای خارجه بوده حالا همچین چیزی رو بگه اما.... اما....موافقید به جای عروسی بریم...... کربلا؟؟؟؟😍☺️ امیرحسین _ شما امر بفرما.😍 یکم خجالت کشیدم و سرم رو انداختم پایین.☺️ امیرحسین _ فکر کنم به هم محرمیم.نه؟ پس خجالت نداره بانو.😍 با لفظ بانو کیلو کیلو قند تو دلم آب میشد. دلم میخواست همونجا سجده شکر برم برای این عشق، برای این مرد، برای این آرامش..... 💖💖💖💖💖💖💖💖 ❣دل نیستـــــ ❣هر آن دل که ❣ دلارام ندارد ❣بی روی دلارام ❣دل آرام ندارد 💖💖💖💖💖 🌼 🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼
🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼 🌼 🌙 💖به روايت حانيه💖 اميرحسين_ سلام. _ سلام. خوبيد؟ اميرحسين_ الحمدالله. شما خوبي؟ _ ممنون. اميرحسين_ راستش، ان شاءالله دو هفته ديگه اردو راهيان نور از طرف مسجد هستش، ميخواستم ببينم اگه موافقيد با خانواده صحبت كنيم اگه اجازه دادن بريم.😊 واقعا ميمونم كه چي بگم ، سفري كه حسرتش از عيد به دلم مونده بود، سفري كه از وقتي با شهدا انس گرفته بودم شده بود آرزوي هر روز و شبم، با مردي كه شده بود همه دنيام، همه زندگيم. اميرحسين_ الو؟؟؟؟ _ جانم؟ بعد از چند ثانيه سكوت ادامه ميده _ جونتون سلامت.فكر كردم قطع شده. _ من از خدامه بيام. فقط اگه مامان ، بابا اجازه بدن.😍 اميرحسين_ اجازه ميدين من باهاشون هماهنگ كنم؟☺️ _ ممنون ميشم. اميرحسين_ پس فعلا بااجازتون.ياعلي _ ياعلي. گوشي رو قطع ميكنم ، سريع وضو ميگيرم، دو ركعت نماز شكر و بعد سجده ي شكري طولاني كه خدارو شكر ميكنم بابت مهربوني هاش، بابت همه نعمتاش . بابت حضور اميرحسين، بابت اين آرامش، غافل از طوفاني كه منتظرم ايستاده ...دو هفته بعد.... توي آينه نگاهي به خودم ميندازم، روسري آبي رنگي كه صورتم رو قاب كرده و سياهي كه روش نشسته، زيبايي خاصي داشت، كيف كوچيك مشكيم و ساک نسبتا کوچیکی که با کمک فاطمه آماده کردم رو از روي تخت برميدارم و از اتاق بيرون ميرم. امیرحسین کنار بابا روی کاناپه نشسته و به سفارشات بابا درمورد اینکه حواسش به من باشه گوش میده ، مامان بابا هنوزهم فکر میکنن من بچم، خندم میگیره اما به لبخندی اکتفا میکنم و با صدای نسبتا بلندی خطاب به امیر حسین میگم، _بریم؟ بابا و امیرحسین هردو به سمت من برمیگردن ، برق تحسين رو تو نگاه هردو به وضوح ميشه ديد. بابا_ بريد به سلامت بابا جان.😍 اميرحسين با اجازه اي ميگه و به سمت من مياد، ساك رو از دستم ميگيره و به طرف در ميره . از مامان ، بابا خداحافظي ميكنيم به مسجد ميرسيم، فاطمه و اميرعلي هم همزمان با ما ميرسنن. _ عليك سلام.كجا غيبتون زد؟ فاطمه _ چفيه ها دست من بود خونه جا گذاشته بودم😁. _ خسته نباشي.😄 فاطمه_ سلامت باشي ...سه هفته بعد.... . . روي تخت قلطي ميزنم و خاطرات رو مرور ميكنم. چشمم به تپه نسبتا خلوتي ميخوره. بي توجه اميرحسين كه مدام صدام ميكنه به سمت تپه ميرم، چيزي رو احساس نميكنم، صدا گنگ و بي معني به نظرم ميرسن، حتي ديگه اشكي هم نمونده كه بخوام بريزم. روی خاک ها میشینم ، مرور میکنم هرچیزی رو که این چند روزه شنیدم و دیدم ، اشک هام بی اجازه روانه صورتم میشن ، گریه نمیکنم زجه میزنم ، 👣شهدا👣 به خاطر حفظ حجاب از همه چی گذشتن ، رفتن که کسی چادر از سر بانوان این سرزمین نکشن ، اما من چی؟ من حتی حاضر نیستم چادری رو سرم باشه که یادگار مادرم حضرت زهراست.😭 با احساس کشیده شدن چادرم سرم رو بالا میارم. امیرحسین کنارم زانو میزنه و بوسه ای روی چادرم میشینه. ✨من از این به بعد یه بانوی چادریم.✨ از روی تخت بلند میشم و به پذیرایی میرم . _ مامان کمک نمیخوای ؟ حوصلم سر رفته. مامان_ الان که نه، کاری ندارم. میگم میخوای چند روز دیگه امیرحسین اینا رو دعوت کنیم که قرار عقد رو هم بزاریم؟ یک ماه دیگه سالگرد ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه(س) هستش. _ اره😍 مامان_ خب حالا. پس بزار بابا بیاد ببینم کی خونست. راستی خب عقدتون رو با فاطمه و امیرعلی هم میتونید بگیرید دیگه. _ حالا بزار هماهنگ میکنیم. به اتاق برمیگردم و سریع شماره فاطمه وو از تو مخاطبین پیدا میکنم. بعد از دوتا بوق صداش تو گوشی میپیچه. فاطمه_ جونم؟ _ ببین میگم شما که میخواید سالگرد ازدواج حضرت فاطمه عقد کنید ، ماهم همون روزیم دیگه. موافقی باهم عقد کنیم یا مشهد یا گلزار شهدا 😍. فاطمه_ نفس بکش. سلام _ سلام. یه دفعه با یه لحن ذوق زده تر از من گفت _ وای اره اخ جون. عالیه. _ خجالت بکش. دختر انقدر برای ازدواج ذوق میکنه؟😄 فاطمه_ نه اینکه خودت ذوق نکردی😒 _ خب حالا. فعلا... فاطمه_ ياعلي _ یاحق. ❤️❤️❤️❤️❤️ گفته بودم دلبرم بهتر که چادر سر کنی کعبه ی احرام من! با چادرت بانو تری ❤️❤️❤️❤️ 🌼 🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼
🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼 🌼 🌙 میوه ها رو خشک میکنم و توی طرف میذارم. با صدای زنگ به طرف اتاق میرم، چادر رنگیم رو از روی تخت برمیدارم و روی سرم می اندازم و برای استقبال کنار مامان بابا و امیرعلی کنار در می ایستم. بعد سلام و علیک معمول و پذیرایی خانواده ها میرن سر اصل مطلب؛ بابا_خب نظر خود بچه ها چیه؟ میخاید صحبت کنید با هم؟ البته فکر کنم تا الان صحبتهاتون رو باهم کرده باشید، نه؟😊 پیش دستی میکنم و میگم _نه!🙈 واقعا خنده دار بود که بعد از یکماه و نیم هنوز درمورد عقد حرفی نزده بودیم بابا_خب باشه باباجان. خب با اجازه آقای حسینی حرفهاتون رو بزنید بعد.😊 آقای حسینی_اختیار دارید اجازه ما هم دست شماست.☺️ با اجازه ای میگم و به سمت اتاق میرم، امیرحسین هم متقابلا بعداز اجازه گرفتن دنبالم میاد. امیرحسین_خوبید؟ _ممنون، شما خوبید؟ امیر حسین_با خوبیه شما. الحمدلله. خب شما نظرتون چیه؟ _راستش چون امیرعلی و فاطمه عقدشون هم میخوان همون روز باشه، گفتم اگه موافق بودن باهم باشه، گلزارشهدا یا حرم امام رضا(ع) فرقی نداره☺️ با این حرفم امیرحسین سرش رو بالا میاره و با ذوق نگاهم میکنه امیرحسین_واقعا؟؟؟!!!؟؟؟؟😳😍 لبخند میزنم و جواب میدهم _بله امیرحسین_خب...خب...اینکه عالیه. چی بهتر از این؟😇 زودتر از من از روی صندلی بلند میشه و در رو باز میکنه و کنار وایمیسته تا من خارج بشم. لبخند میزنم و بدون تعارف از اتاق بیرون میرم. برای خانواده ها توضیح میدیم. همه موافقت میکنن😍 و با ذوق میپذیرن به جز پدر امیرحسین که ظاهرا مخالف بود. بعد از حرف ما اخم میکنه، و اولش کمی مخالفت اما بعد که موافقت جمع دیگه چیزی نمیگه. . . وارد پاساژ میشیم فاطمه و امیرعلی کنارهم، من و امیرحسین هم کنارهم راه میریم.با اینکه به هم محرم بودیم اما تا حالا هیچ تماسی باهم نداشتیم. . . بالاخره بعد نیم ساعت فاطمه و امیرعلی حلقه هاشونو میگیرن و اما من.... _اه... من اصلا از اینا خوشم نمیاد. امیرحسین_خب میخواید بریم جای دیگه؟ با تعجب به امیرحسین نگاه میکنم _شما خسته نشدید؟😟 امیرحسین_شما خسته شدید؟ _نه اما آخه آقایون خیلی از خرید خوششون نمیاد.😕 امیرحسین_نه. مشکلی نیس😊 رو به فاطمه اینا میگم _بچه ها شما صبح هم بیرون بودید، خیلی خسته شدید، میخواید شما برید؟ فاطمه هم با لبخند شیطونی میگه _تو هم که نگران خستگی مایی؟!😉 _کوفته، برو بچه☺️ فاطمه رو به امیرعلی میگه _آقا امیر، دلم براش سوخت بچم، میخواید ما بریم؟ امیرعلی هم لبخند میزنه و میگه _هرچی امر بفرمائید😉 فاطمه سرخ میشه و سرش رو پایین میندازه. 🙈بعد از خداحافظی و رفتن امیرعلی و فاطمه به گشتن ادامه میدیم. تقریبا هوا تاریک شده بود. با ناامیدی تمام تو خیابون راه میرفتیم و به مغازه ها نگاه میکردیم که چشمم به حلقه ظریف و ساده می افته یه دفعه باصدای نسبتا بلند میگم _همیییینهههه!!😲🙊 و بعد جلوی دهنم رو میگیرم و رو به امیرحسین که باتعجب به من نگاه میکرد، عذرخواهی میکنم. بعد از گرفتن حلقه ها، به کافی شاپی که اون سمت خیابون بود میریم . . امیرحسین_خب چی میل دارید؟ منو رو روی میز میذارم و رو به امیرحسین میگم _همون چای لطفا☕️ امیرحسین_و کیک شکلاتی؟! با تعجب نگاش میکنم، فوق‌العاده هوس کیک شکلاتی کرده بودم، ولی روم نشد بگم. امیرحسین_چیزی شده؟ _شما از کجا میدونید؟😳 امیرحسین_آخه اون روز دیدم کاکائو رو با ذوق میخوردید، حدس زدم باید کیک شکلاتی هم دوست داشته باشید لبخندی زدم و گفتم _بله، من عاشق شکلاتم☺️ با حالت خاص و خنده داری میگه _شما با من تعارف دارید؟😉 سرم رو پایین می اندازم... وای که چقدر این مرد دوست داشتنی بود و لایق ستایش. 🌼 🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼
متن زیارت عاشورا ╭─✨🌸─↷ │    𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰─➛ @shahed_moshaleb
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
زیـارت‌عـاشـوࢪا ╭─✨🌸─↷ │    𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰─➛ @shahed_moshaleb
❇️ 😴✨ 🌹یاد آوری اعمال قبل از خواب🌹 🌸 صلی الله علیه و آله فرمودند: هر شب پیش از خواب: 1. قرآن را ختم کنید. 🔶 سه مرتبه «سوره توحید» بخوانید. 2. پیامبران را شفیع خود گردانید. 🔶 یک مرتبه بگویید: 🔷 «اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین» 3. مومنین را از خود راضی کنید. 🔶یک مرتبه بگویید: 🔷«اللهم اغفر للمومنین و المومنات» 4. یک حج و یک عمره به جا آورید. 🔶 یک مرتبه بگویید: 🔷 «سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر» 5. اقامه هزار ركعت نماز. 🔶 سه مرتبه بگویید: 🔷 «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» 6. به (علیه السلام) 🔶 هرکس سوره تکاثر را قبل از خوابیدن بخواند از عذاب قبر در امان باشد. ✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم✨ أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ. 7. (سلام الله علیها) 8. قرائت آیة الکرسی خیلی مجرب می‌باشد. 9. ثواب خواندن آیه شهادت قبل ازخواب. سوره آل عمران آیه 18: 🔷 شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَاإِلَهَ إِلَّا هُو وَالْمَلَائِكَةُ وَ أُولُوالْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَاإِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. 10. دعای هنگام خوابیدن 🔷«باسْمِکَ اللَّهُمَّ أَمُوتُ وَ اَحْیَا» 🔶«بار الها! با نام تو می‌میرم و زنده خواهم شد» 🔶 چهار قل را هم فراموش نکنید. (سوره های کافرون، توحید، فلق، ناس) آیا حیف نیست هر شب به این سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم شویم؟ وضو فراموش نشه 🙂🌸 نماز شب خونا التماس دعا✨
میدونستین ارادت به شهدا آثارعجیبی داره... داداش‌احمدشهیدمون هم پیش خدا خیییلی عزیزه خیییلی🥺😍 اگه توام حاجت مهم داری فقط کافیه که متوسل شی به داداش‌احمدمون هدیه کن به داداشُ، به خواست خدا حاجتت رو دریافت کن (: این پست رو به همه عزیزانت ارسال و ثوابش رو ذخیره دنیا و آخرتت کن✨🌸 اجرت با داداش‌ احمد عزیزمون🤲🏻🌱 ╭─✨🌸─↷ │    𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰─➛ @shahed_moshaleb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا