آدمی نیمه ابلیس و نیمه الهی است ..
باید با تزکیه و جهاد از بُعد شیطانی خود هجرت کند و یکسره الهی شود.
شهید#سیدابراهیم_کسائیان🕊🌹
سلام صبحتون شهدایی❣
🌷@shahedan_aref
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#شادی_روح_شهدا_صلوات🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل سوم : شمشیر ذوالفقار قسمت سوم یکی از شبهای تابستان رجب با پاکتی بزرگ که به دست داشت به خانه بر
فصل سوم : شمشیر ذوالفقار
قسمت چهارم
آخر شب دراز کشیدم تا کمی استراحت کنم. پاهایم ورم کرده بود، خسته بودم. چشمانم را بهسختی باز نگه داشتم. زیر دلم خیلی درد میکرد. باد بزن دست گرفتم و کمی خودم را باد زدم. چند دقیقه بعد درد امانم را برید؛ فهمیدم موقع زایمان است. چراغ اتاق برادرم خاموش بود. مادرم شب را سر کار مانده بود. رجب فوری رفت دنبال زن دایی. چندین مرتبه از حال رفتم و به هوش آمدم. نفهمیدم چطور به بیمارستان رسیدیم. درد نفسم را بریده بود. چیزی نمانده بود کمرم از وسط نصف شود. بازوی پرستار را محکم فشار دادم و جیغ کشیدم. پرستار با عصبانیت دستم را پس زد و گفت: «چیکار میکنی؟! تو رو تربیت نکردن؟!» انگار آب یخ روی سرم ریختند! بهزحمت از تخت پایین آمدم. خیلی بهم برخورد. گفتم: «من درد دارم. دست خودم نیست! بازوت رو محکم فشار دادم، از جا که نکندم!» چادر سر کردم و از اتاق رفتم بیرون، دنبال درِ خروجی بیمارستان میگشتم. رجب و زن دایی افتادند دنبالم که: «کجا میری؟!» فریاد زدم: «منو ببرید خونه! دیگه اینجا نمیمونم.» رجب دستپاچه دنبالم راه افتاده بود و میگفت: «صبر کن زن! بذار ببینیم دکتر چی میگه.» فریاد زدم: «بمیرمم اینجا نمیمونم. رجب! منو ببر خونه.» پا در یک کفش کرده بودم و داد میزدم. با لجبازیِ من به خانه برگشتیم. رجب دنبال قابله رفت. اشهدم را خواندم. گفتم خورشید فردا را نمیبینم! از هوش رفتم؛ اما تقدیر چیز دیگری برایم نوشته بود. اول خرداد سال 44 صدای اذان صبح و گریههای امیر به هم گره خورد و قابله گفت: «آقا رجب! مژدگونی بده! بچهت پسره!» رجب زد تو ذوق قابله و گفت: «خودم میدونم. کلی آدم خواب دیدن؛ اسمشم امیره.» دستمزدش را داد و راهیاش کرد. زن دایی تا آمدن مادرم کنارم ماند. نزدیک ظهر مادرم برگشت خانه. با صدای گریهی امیر، فهمید من فارغ شدم. دست و پای امیر را بوسید و برایمان اسپند دود کرد.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
📢 نسخه دیجیتال کتاب «قصه ننه علی»، در سایت و اپلیکیشن فراکتاب موجود است
🔔 شما مخاطبان عزیز، میتوانید برای دریافت این نسخه از کتاب ، آن را از طریق سایت یا اپلیکیشن فراکتاب، خریداری و در اپلیکیشن کتابخوان فراکتاب، مطالعه کنید .
🖇️ خرید از طریق سایت زیر
B2n.ir/e42062
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💉 جوهر نمک به جای الکل
🎥 خاطره طنز حاج حسین یکتا از اولین اعزام
🌷@shahedan_aref
📸 درس بزرگ شهید مهدی باکری برای تاریخ
🔹وقتی سرلشکر مهدی باکری فرمانده نامآور لشکر ۳۱عاشورا به پشت تریبون رسید، قبل از هر اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایش کرد و به جای زیر پایش بر روی تریبون نهاد و آنگاه با لحنی آرام جملهای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی برای هر کسی گفته ام متأثر شده است.
🔹خاک بر سرت مهدی آدم شدهای که بیتالمال را به زیر پایت انداختهاند؟
🌷@shahedan_aref
📸 شهیدان مجید پازوکی و حاج محمود توکلی یک هفته قبل از شهادت شهید پازوکی/ شرهانی سال ۸۰
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت نود و چهارم : سلام بر ابراهيم ( بخش اول) وقتــي تصميم گرفتيم کاري
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥قسمت نود و سوم : سلام بر ابراهيم( بخش دوم )
شب بود كه به اين موضوعات فكر ميكردم.
قرآني كنار ميز بود. توجهم به آن جلب شد. قرآن را برداشتم.
در دلم گفتم: خدايا، اين كار براي بنده صالح و گمنام تو بوده، ميخواهم
در مورد نام اين مجموعه نظر قرآن را جويا شوم!
بعــد به خدای خود گفتــم: تا اينجاي كار همهاش لطف شــما بوده، من نه
ابراهيم را ديده بودم، نه ســن وسالم ميخورد كه به جبهه بروم. اما همه گونه
محبت خود را شامل ما كردي تا اين مجموعه تهيه شد.
خدايا من نه استخاره بلد هستم نه ميتوانم مفهوم آيات را درست برداشت
كنم.
بعد بســم الله گفتم. ســوره حمد را خواندم و قرآن را باز كردم. آن را روي
ميز گذاشتم.
صفحهاي كه باز شده بود را با دقت نگاه كردم. با ديدن آيات بالاي صفحه
رنگ از چهرهام پريد!
سرم داغ شــده بود، بي اختيار اشك در چشمانم حلقه زد. در بالاي صفحه
آيات 109 به بعد سوره صافات جلوه گري ميكرد كه ميفرمايد:
سلام بر ابراهيم
اينگونه نيكوكاران را جزا ميدهيم
به درستي كه او از بندگان مؤمن ما بود...
📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
شهید #ابراهیم_هادی 🌹🕊
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاجی به ارباب بگو؛
خیلی دوسش دارم...
#استوری
🌷@shahedan_aref
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹ماه فرو ماند از جمال محمد
🌹سرو نباشد به اعتدال محمد
🌹قدرفلکراکمالومنزلتینیست
🌹در نظر قدر با کمال محمد
💐میلاد سراسر نور
#حضرت_محمد مصطفی(صلیاللهعلیهوآله)
و #امام_صادق (علیهالسلام)
مبارک باد.
🌷@shahedan_aref