eitaa logo
هر روز با شهدا
67.6هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.4هزار ویدیو
25 فایل
✳️برای رزرو تبلیغات در مجموعه اَسرا بر روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2186347655C6187e57a27 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/Ut6.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
برادران و خواهران!! این دنیا، دنیاے آرامش است و همه میدانیم که هیچکدام ما ماندگار نیستیم و همه خواهیم رفت فقط مراقب باشیم پرونده مان سفید باشد. شهید 🕊🌹 🌷@shahedan_aref
4.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢توصیه مهم شهید ابراهیم هادی: به فکرِ مثلِ شهدا مردن نباشید به فکرِ مثل شهدا زندگی‌گردن باشید.🌱 🌷@shahedan_aref
🌷حاج محمود در کارش، آدم منظم و بسیار جدی بود. در وادی رفاقت هم برای دوستانش سنگ تمام می گذاشت. شرایط را هم به خوبی درک می کرد. آن جا که جنگ بود و برای روحیه ی نیروها احتیاج به شوخی و ... بود دریغ نمی کرد. وقتی هم که در شهر بودیم و شرایط تغییر می کرد و عنصر زمان بسیار مهم بود او یک مدیر کارآمد بود. شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
📚✨کتاب شاهرگی برای حریم؛شهید حمید رضااسداللهی، جلد چهارم از مجموعه مدافعان حرم و نوشته سمانه خاکبازان است که در انتشارات روایت فتح به چاپ رسیده است. کتاب شاهرگی برای حریم؛روایاتی از زندگی و رشادت‌های این شهید بزرگ مدافع حرم است. 📖تعداد صفحات ۲۶۴ شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
4.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷یاد کنیم از شهدا با ذکر یه صلوات شادی روح همه شهدا صلوات...❣ 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حسن آقا می گفت : " فقط تهش حواست باشه سربلند باشی پیش اون کسی که باید، جوابی برای گفتن داشته باشی . " شهید🕊🌹 سلام صبحتون شهدایی❣ 🌷@shahedan_aref
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 🕊🌹 🌷@shahedan_aref
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢چه مرگی بهتر از شهادت... 🔹گوشه ای از مستند حریم عشق فرزند شهید شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
✍️ 🌺🌺🌺🌺 📣 قرائت میلیونی سوره مبارکه «نصر» برای پیروزی رزمندگان غزه ✅ می‌خواهیم برای نصرت رزمندگان غزه و ان شاالله نابودی غده سرطانی «اسراییل» و شریک بودن در ثواب جهاد رزمندگان اسلام پویش میلیونی ختم سوره مبارکه «نصر» را آغاز کنیم. 🌷 خواهشا سه مرتبه صلوات بفرستید و سوره مبارکه را قرائت فرمایید و سپس این پویش را در تمام گروه‌ها نشر دهید. بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿١﴾ وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿٢﴾ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا ﴿٣﴾ 🙏قبل از ارسال حتما قرائت فرمایید. 🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل هفتم : جمال آفتاب قسمت اول محل دیدارهای مردمی امام خمینی مدرسه علوی بود. من و تعداد زیادی از خا
فصل هفتم : جمال آفتاب قسمت دوم علی هفته‌ای چند شب برای حفاظت از جماران به آنجا می‌رفت. امیر هم ایست بازرسی بود و دیروقت به خانه می‌آمد. یک شب رجب با عجله مغازه را بست و وحشت‌زده به خانه آمد و گفت: «تو آخر منو به خاک سیاه میشونی! گوش بچه‌ت رو بگیر بزن پس گردنش بشینه سر درس و مشقش!» - چرا؟! چی شده رجب؟! باز کی بهت حرف زده؟! - چی شده؟! چی می‌خواستی بشه؟! چند نفر اومدن تو مغازه منو تهدید کردن و رفتن. مرتیکه‌ی از خدا بی‌خبر میگه اگه جلوی علی شاه‌آبادی رو نگیری، همین روزا باید جنازه‌ش رو از تو خیابون جمع کنی. زهرا! جلوی این بچه‌ها رو بگیر! رجب که کمی آرام گرفت، فرستادمش مغازه؛ اما دل خودم آشوب بود. اگر بلایی سر این دو بچه می‌آمد، رجب روزگارم را از این سیاه‌تر می‌کرد. توسل کردم و آن‌ها را به خدا سپردم. علی نیمه‌شب به خانه برگشت. وسط راه‌پله رجب یقه‌اش را گرفت و گفت: «بچه! سر شب بیا خونه بگیر بخواب. نمی‌خواد راه بیفتی تو این خیابونا. مگه خواهر و مادرت بیرونن که خونه نمیای؟! تو این مملکت قوی‌تر از تو نیست که جلو افتادی؟!» گوشه‌ی تاریکی از اتاق ایستادم. از ترس دهانم را بسته بودم و صدایم درنمی‌آمد. رجب هرچه به دهانش می‌آمد بار علی می‌کرد و من داشتم دق می‌کردم. علیِ مظلوم من سرش را پایین انداخته بود و به صورت رجب نگاه نمی‌کرد. حرف رجب تمام شد. علی گفت: «بابا! شما میگی من خونه بمونم؟ چشم، می‌مونم. شما راحت بخواب، مامان هم راحت بخوابه؛ اصلا همه راحت می‌خوابیم؛ ولی نگو خواهر و مادرم بیرون نیستن! همه‌ی این زن‌های تو خیابون ناموس من هستن. نگو نیستن! به خدا هستن بابا.» - چی میگی پسر؟! ناغافل از پشت میان میزنن نفله میشی علی! - نه بابا جون! جرئت ندارن منو بزنن؛ خیالت راحت. رجب که حسابی کُفرش از حاضر جوابی علی بالا آمده بود کنترل زبانش را از دست داد، حرفی زد که جگرم را سوزاند. گفت: «ای کاش یه بچه معتاد داشتم و از سر خیابون جمعش می‌کردم، اما تو رو نداشتم!» صدای ضرب سیلی دلم را لرزاند. علی در تاریکیِ اتاق رختخوابش را پهن کرد و بدون خوردن شام خوابید. صبح دیدم بالشت زیر سرش خونی شده. تا صبح صدایش درنیامده بود. مدتی گذشت. علی کارهای مشکوکی می‌کرد. از بیرون که می‌آمد یک‌راست می‌رفت اتاق طبقه بالا و در را پشت سرش قفل می‌کرد؛ ساعت‌ها آنجا می‌ماند. ترسیدم فشارهای رجب کار خودش را کرده باشد و این بچه از همه‌چیز بریده باشد. از سر کار برمی‌گشتم که یکی از دوستان علی جلویم را گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: «علی شلوار لی می‌پوشه؛ از اون شلوار‌ایی که مدلش خاصه.» پیش خودم گفتم: «خدایا! چه خاکی به سرم کنم؟! این بچه از راه به در شد!» ظهر جمعه یکی از دوستان علی آمد جلوی در خانه. چند دقیقه‌ای داخل حیاط با هم حرف زدند. فرصت خوبی بود برای اینکه از کارهایش سر دربیاورم. فوری رفتم طبقه بالا و نگاهی به اتاق انداختم. روی دیوار رو به قبله دعای نماز غفیله را نصب کرده بود. سجاده‌‌اش گوشه اتاق پهن بود. هرچه چشم چرخاندم، چیز مشکوکی ندیدم. موقع بیرون آمدن از اتاق، تکه‌پارچه‌ای که بین کمد و دیوار مخفی شده بود توجه‌ام را جلب کرد؛ به‌سختی بیرون کشیدمش. همان شلواری بود که خبرش را شنیدم. مدل دوختش خاص بود و جیب‌های مخفی زیادی داشت. دل‌شوره‌ام بیشتر شد. شلوار را به همان شکل گذاشتم پشت کمد و از اتاق بیرون رفتم. عصر ماجرا را از علی پرسیدم؛ طفره رفت و چیزی نگفت. دلم مثل سیروسرکه می‌جوشید و دستم به جایی بند نبود. امیر گفت: «نگران نباش مامان! بد به دلت راه نده، علی سر به راهه. حواسش هست داره چی‌کار می‌کنه.» روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 🌷@shahedan_aref