هر روز با شهدا
فصل پنجم : خداحافظ مادر قسمت دوازدهم چند روزی از مادرم خبر نداشتم. تلفن زدم به خوشبخت؛ او هم بیخبر
فصل ششم: حاج آقا روح الله
قسمت اول
حسین را به همسایهها میسپردم و میرفتم سر کار. به خانه که برمیگشتم، امیر و علی با ذوق از داستانهای پیامبران که در مسجد شنیده بودند برایم میگفتند. اگر فرصت میکردم، برای نمازجماعت به مسجد میرفتم. امیر و علی همراه پدرشان بودند، من و حسین هم میرفتیم شبستان زنانه. یکی از شبها حاجآقا قدرتی، امامجماعت مسجد، بعد از نماز منبر رفت. سخنرانی تندی بر علیه جنایتهای پهلوی کرد. تا آن زمان سرم در لاک خودم بود و چیز زیادی از خیانتهای شاه و مبارزه انقلابیون نشنیده بودم.
بعد از سخنرانی، یکی از نمازگزاران سؤالی پرسید که با جواب عجیب حاجآقا روبهرو شد. مرد گفت: «حاجآقا قدرتی! این جنایتهایی که شما میگی، شاه کِی انجام داده که ما ندیدیم؟!» حاجآقا با تندی جوابش را داد: «اون زمانی که شما کِرکِره مغازهتون رو میکشیدید پایین و با عجله خودتون رو میرسوندید خونه تا مُراد برقی ببینید! همون موقع مشغول خفه کردن صدای جوونای این مملکت بود آقا جان!»
سخنرانی تمام شد و پچپچ نمازگزاران بالا رفت. گوشم را تیز کردم تا ببینم چه میگویند. انگار فقط من در خواب غفلت بودم و چیزی از آنهمه جنایت نمیدانستم! شاید زندگی زیادی مرا درگیر خودش کرده بود که حواسم به دوروبرم نبود. برگشتیم خانه. بعد از شام به رجب گفتم: «این آقای خمینی که میگن کیه؟! طرفدار زیاد داره؟!» رجب که انتظار شنیدن همچین سؤالی را از من نداشت، با تِتهپِته جوابم را داد: «نه بابا طرفدار کجا بود! میگن یه عالِم هندیه، میخواد انقلاب کنه و شاه رو سرنگون کنه. تو خودت رو درگیر این بازیها نکن؛ آخرش جز گرفتاری هیچی نیست. مگه به همین راحتی میشه پهلوی رو از تخت کشید پایین؟»
پیش خودم گفتم عالم هندی را چه به شاه ایران و انقلاب؟! جوابش قانعکننده نبود. سؤالاتم بیشتر شده بود. خواهر بزرگم، صغری به دیدنم آمد. جز ما هیچکس در خانه نبود. فرصت خوبی برای پرسیدن سؤال بود.
- آبجی! آقای خمینی کیه؟! مرجع تقلیده؟!
- زهرا! یه وقت جایی اسمش رو نبری؟! آره، مرجع تقلیده. ما رسالهش رو داشتیم، مجبور شدم بندازم تو چاه آب! آخه ساواک خونه به خونه میگرده، اگه رساله یا اعلامیهش رو پیدا کنه بیچاره میشیم! فقط خدا باید از دست این وحشیها نجاتمون بده!
با تعجب گفتم: «چرا؟ مگه تو رسالهش چی نوشته؟! اعلامیه چیه؟!» با اینکه جز ما کسی در خانه نبود، اما صدایش را آرام کرد و گفت: «آقای خمینی تو اعلامیههاش مردم رو دعوت به مبارزه با شاه میکنه؛ رهبر مبارزینه. داشتنِ اعلامیهش جرم سنگینیه. چطور خبر نداری از این چیزا؟!»
مبارزه و انقلاب؛ کلماتی که برایم تازگی داشت و تا آن روز به گوشم نخورده بود. هرچه بیشتر از آقای خمینی میشنیدم، عطش دانستنم بیشتر میشد. چرا میخواست انقلاب کند؟ چرا تبعید شده؟ چرا بردنِ اسمش جرم است؟ کلی سؤال بیجواب در ذهنم میچرخید و من به دنبال پاسخ قانعکنندهای میگشتم.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
💢 جلال از شاگردان خاص آیت الله بهاءالدینی بود یک بار ایشان به جمع طلبه ها وارد شدند و فرمودند :
🔸 "بین شما یکی از سربازان امام زمان (عج) هست و به زودی از میان شما میرود."
🔹بعدها که جلال افشار شهید شد عکسش را بردند خدمت استادش، آیت الله بهاءالدینی بی اختیار گریه کردند و طوری که اشکهایشان از گونه سرازیر میشد و روی عکس جلال میافتاد .
🔸فرمودند: امام زمان (عج) از من یک سرباز میخواستند. من هم آقای افشار را معرفی کردم. اشک من اشک شوق است...
شهید #جلال_افشار🕊🌹
🌷@shahedan_aref
💢 _کجاییی ببینی موشکهایت به اسرائیل رسیدند..
شهید#حسن_تهرانیمقدم...🌷🕊
#فلسطین
#طوفان_الأقصى
🌷@shahedan_aref
شهـــید #ابراهیم_هادی🕊🌹
عظمت در چشمان کسیست که نگاهش را کنترل میکند
🌷@shahedan_aref
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام خسته نباشید ممنون و. متشکر از زحماتی که برای کانال شهدا میکشید خواستم بپرسم شما راضی هستید از روی زندگینامه ی شهدا و یا مطالب دیگه کپی بشه و در گروههای دیگه منتشر بشه؟؟ تشکر
✍سلام مخاطب گرامی!
استفاده از مطالب کانال ما بی قید و شرط مجازه، نشر سیره و آثار شهدا نشر خوبیهاست.
🙏🙏🙏🙏
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز تولد فرشته ای آسمانیست
فرشته ای خاکی از جنس آسمان و با دلی دریایی
پرستویی که هجرت کرده اما هجرت به هرجایی نه!
هجرت به وادی عشق
آری مقصدش وادی عشق بود.
و چه زیبا پا به عرصه ی گیتی نهادی
وچه زبا رفتی و افتخار آفرین شدی
و با رفتنت امر به معروف و نهی از منکر را به ما آموختی
در این زمانه که در منطقه شهرک غرب هرکس به فکر دغدغه های خودش است ، چه زیبا رفتنت را ارباب امضا کرد
و چه زیبا لبییک گفتی، فرشته جایش این دنیا نیست
تو از همان اول رفتنی بودی...
شهید مدافع حرم🕊🌹
#بابک_نوری
#علی_زین_العابدین_پور
🌷@shahedan_aref
🌹🕊اے شهیـد
میدانم از اینجا
ڪہ من نشسته ام
تا آنجا که تو ایستادهاے
فاصله بسیار استـ
امّا ڪافیستـ
تو فقط دستم را بگیرے
دیگر فاصلهاے نمی ماند🕊🌹
سلام بر شهید ابراهیم هادی
🌷@shahedan_aref
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#شادی_روح_شهدا_صلوات🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل ششم: حاج آقا روح الله قسمت اول حسین را به همسایهها میسپردم و میرفتم سر کار. به خانه که برمی
فصل ششم: حاج آقا روح الله
قسمت دوم
همه اخلاق رجب را بهخوبی میدانستیم. در خانه حق نداشتیم از تظاهرات و انقلاب حرف بزنیم. هر چیزی که ما روی آن دست میگذاشتیم، خط قرمز رجب میشد و مخالفت میکرد. خیلی مراقب حرفهایمان بودیم که شر به پا نشود. امیر با عجله آمد داخل حیاط. چند مرتبه فریاد زد و من را صدا کرد. رجب سرش را از پنجره بیرون برد و با تشر گفت: «چه خبرته؟! چته داد میزنی؟! بیا بالا ببینم چی میگی...» از دیدن رجب جا خورد؛ نمیدانست خانه است. از پلهها بالا آمد و جلوی در نشست. رجب نگاهی به امیر انداخت و گفت: «بیا اینم مامانت! چی میخوای بهش بگی که خونه رو گذاشتی رو سرت؟» طفلک سرش را پایین انداخت و صدایش درنیامد. تا حواس رجب پرت شد، با دست به من اشاره کرد رفتم راهپیمایی، تو هم بیا. از جا بلند شد. تا رجب به خودش بیاید، مثل قرقی از خانه بیرون رفت.
چادرم را سر کردم. مقابل من ایستاد و با عصبانیت گفت: «کجا میخوای بری؟! باز اومدن دنبالت؟! چرا دست از این کارات برنمیداری زن؟! میخوای اسیر دست این ساواکیها بشی به خاک سیاه بشینیم؟!»
- تو رو خدا بذار من برم.
- نمیذارم! بشین تو خونهت!
خودم را انداختم زمین. پاچهی شلوارش را گرفتم و پایش را بوسیدم. اشک امانم نمیداد. بریدهبریده حرفم را زدم: «رجب! بچههام رفتن، تو رو قرآن بذار منم برم! جلوم رو نگیر...» شوکه شد. انتظار نداشت به دست و پایش بیفتم. چند دقیقه به التماسهایم نگاه کرد. پایش را از زیر صورتم کشید کنار و گفت: «برو، دیگه جلوی تو رو نمیشه گرفت.» باورم نمیشد دلش به رحم آمده باشد. بندی که به دست و پایم زده بود با زبانش باز کرد و آزاد شدم. پلهها را دو تا یکی کردم و از خانه بیرون زدم. چادرم را برعکس روی سر انداختم و کفشهایم را لنگه به لنگه پوشیدم. تا خودم را به جمعیت برسانم، چندین مرتبه زمین خوردم و بلند شدم. فرار شاه از مملکت امید مردم را برای پیروزی بیشتر کرد. بعد از خروج شاه از ایران، امام در پیامی فرمودند: «خروج شاه از ایران، اولین مرحله پایان یافتن سلطه جنایتبار پنجاه ساله رژیم پهلوی میباشد که به دنبال مبارزات قهرمانانه ملت ایران صورت گرفته است. من این پیروزی مرحلهای را به ملت تبریک میگویم و بیانیهای خطاب به ملت صادر خواهم کرد. بازگشت من به ایران در اولین فرصتِ مناسب انجام خواهد شد.» پیام امام دهان به دهان بین مردم چرخید و وِلوِلهای به پا کرد.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
rah-ghods-az-karbala-04.mp3
1.33M
📼 اينها با آن غفلتزدههاي خسته و كسلي كه در شهرها و اين سوي و آن سوي پراكندهاند و هيچ چيز آنان را به صحنههاي عظيم تحقق تاريخ فردا پيوند نميزند خيلي تفاوت دارند. اين تفاوت از كجا آمده است...؟
📌برگرفته از فیلم "راه قدس از کربلا"
🔰شماصدای #سید_شهیدان_اهل_قلم را
میشنوید...♥️
#عاشقانه_های_آوینی
🌷@shahedan_aref