برای شهادت و برای رفتن تلاش نکنید برای رضای خدا ڪار ڪنید بگویید : خداونـدا نه برای بهشت
و نه برای شهـادت ،
اگر تو ما را در جهنمت بیندازی
فـقط از مـا راضی باشی
برای مـا کافـی است.
شهید#علی_چیت_سازیان🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#شادی_روح_شهدا_صلوات🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل هشتم: پیک علی قسمت اول علی و امیر همراه محمد کریمی، از بچههای مسجد، پایین پلهها ایستاده بودند
فصل هشتم: پیک علی
قسمت دوم
قبل از سفر، بچهها چیزهایی سفارش داده بودند که باید میخریدم. وامی که از بانک گرفته بودم دست رجب بود؛ با اوقات تلخی پولم را پس داد. یک دستگاه تلویزیون رنگی کوچک برای امیر خریدم؛ ساعت مچی هم خواسته بود. علی شلوار میخواست که پولم ته کشید؛ نشد چیزی برایش بخرم. رجب تعدادی ساعت مچی برای فامیلهای نزدیک خرید و برگشتیم تهران.
دوست و آشنا به دیدنم میآمدند، از خجالت مانده بودم چه کنم! خواهر بزرگم، صغری وضعیت مالی خوبی داشت؛ شوهرش بازاری بود. زیاد حج میرفتند. انبار خانهاش پر از سوغاتیهای مکه بود. صبح زود با کلی پارچه چادری و پیراهنی به دیدنم آمد و گفت: «این پارچهها رو بده به مهمونات، من لازمشون ندارم.» آبرویم را خرید. از شرمندگی در و همسایه نجات پیدا کردم. دستبهخیر بود و هیچوقت از من غافل نمیشد. خیلی اوقات که میهمانی و مراسمی داشت، میرفتم کارهایش را انجام میدادم. آخر شب موقع برگشت، یک کیسه برنج ایرانی و مقداری پول به من میداد. اوایل قبول نمیکردم، اما زور خواهرم به من میچربید. هرچه از دستش برمیآمد دریغ نمیکرد. میدانست رجب برای خانه دست به جیب نمیشود و من در فشار زیادی هستم.
آنقدر درگیر راه انداختن میهمان و کارهای جهاد بودم که ماجرای اعزام امیر را پاک فراموش کردم. غفلت ما فرصت خوبی بود که بیسروصدا کارهایش را پیش ببرد. بدون اینکه کسی بفهمد، دورههای آموزشی جبهه را گذراند و منتظر اعزام بود. بعد از نماز مغرب و عشا در مسجد اعلام کردند فردا صبح بسیجیان پایگاه عازم جبهه هستند؛ امیر هم بینشان بود. شوکه شدم. مانده بودم چطور به رجب خبر بدهم. تا صبح خواب به چشمم نیامد. امیر ساکش را دور از چشم ما بست. دلم آشوب بود. راضی به رفتنش بودم، اما دلم نمیخواست بدون اطلاع رجب اعزام شود. نماز صبح را خواندم. تسبیح دست گرفتم و صلوات فرستادم. فکر اینکه رجب، صبح چه بلایی به سر ما میآورد داشت دیوانهام میکرد. امیر حولهاش را برداشت و با آب سرد غسل شهادت کرد. آفتاب که بالا آمد، از بلندگوهای مسجد صدای نوحه آهنگران و مارش جنگ پخش شد. امیر ساکش را برداشت و خداحافظی کرد. دلشوره امانم را بریده بود. رفتم جلوی در خانه، از دور به مسجد نگاه کردم. خیابان شلوغ بود و رزمندگان بهنوبت سوار اتوبوس میشدند. کنار تشک رجب نشستم و چند بار صدایش زدم: «رجب! رجب! آقا رجب! بلند شو امیر داره میره جبهه. پاشو مَرد! این بچه اعزام شد، نگی نگفتی!» توپ بالای سرش منفجر میکردی بیدار نمیشد. پیش خودم گفتم: «من که صداش زدم، خودش بیدار نشد.»
همراه علی رفتیم پای اتوبوس. خواستم امیر را بغل کنم؛ ولی دستم لرزید و فشارم افتاد. نتوانستم زیاد سرپا بمانم؛ به خانه برگشتم. رجب تازه از خواب بیدار شده بود. دست و صورتش را شست. سفره صبحانه را پهن کردم. از حال و روز من فهمید اتفاقی افتاده؛ مشکوک شد و سراغ امیر را گرفت. نفس عمیقی کشیدم، گفتم: «امیر اعزام شد. هرچی صدات زدم جلوش رو بگیری بیدار نشدی.» دودستی محکم زد به سرش و گفت: «کار خودت رو کردی زهرا؟!» پای برهنه به طرف مسجد دوید؛ علی هم به دنبالش. اتوبوس حرکت کرده بود. برگشت خانه و همهی کاسه کوزهها را سر من شکست. چپ میرفت، راست میآمد، میگفت: «فقط دعا کن بلایی سر امیر نیاد؛ وگرنه روزگارت رو سیاه میکنم.»
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
.
سالروز میلاد حضرت
سیدالکریم عبد العظیم الحسنی🪻
هدیه به حضرت عبدالعظیم حسنی
چهارده شاخه گل صلوات میفرستیم.
.
12.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✔️💠شهیدی که بوی بهشت می دهد
از وقتی این شهید را به بیمارستان آوردند بوی خوش او همه فضا را پر کرده و امدادگران مال به دفن او نیستند . مردم برای زیارتش به بیمارستان می آیند
همه اجساد درون این چادر را دفن کردند به جز این شهید
🌷@shahedan_aref
✍مادر شهید:
ماه محرم، خانهی هرکدام از همسایهها یا فامیل که روضه بود، خودم را میرساندم و شیرخوردن محمدحسین را طوری تنظیم میکردم که توی روضه باشم. دلم میخواست مِهر امام حسین (ع) با شیری که میخورد به جانش نفوذ کند و گوشهایش صدای روضه و گریه برای اهل کربلا را بشنود. هر بار هم که در خانه شیرش میدادم، برایش روضههایی را که آقای کافی خوانده بود و من حفظ بودم، زمزمه میکردم.
شهید#محمد_حسین_حدادیان🕊🌹
🌷@shahedan_aref
19.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شـــَـهید،
پـیشوای جنونِ اهلِ آدم
و فـَـنا شده در دیارِ عشق است
او از روی اختیار،
خـــویشتن را فـانی در امــرِ حـضرتِ حـق خواند
و دید قـَــدَح و جــام پر شده را
و جـانداد برای معشوق!
اما حــالا
بنیآدمِ دردمـَند مانده
و راهی به سمت ملکوت...!
که باید بـــداند،
رسیدن به حـقیقتِ نـــور از مـَـجرای شهید کـوتاهتر است!
مــیانِ این کثرت و گـمراهی
فردی از راه رسیده و قـــــلم به دست
نــَـقّاشِ شُهرتِ شهرِ عشق شده است...!
نــَـقّاشِ دِلبریدن های حـَقیقیِ عـــدهای
که سرنوشتِ آنها،
ریشه در مـقامِ وحــدت دارد، مـقامِ شهادت!
شـهروندی از وادیِ نـــور
قلم برداشته و با تـوسل به حــضرتِ خــالق،
خـــلقِ نـــور میکند
و نــَـقّاشِ چــهرهی شــــهدا شده است:)))))
شهید مدافع حرم🕊🌹
حجت الاسلام #سعید_بیاضی_زاده
🌷@shahedan_aref
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام میخایم اول کانال بریم خیلی طول میکشه ممنون میشم لینک براش بذارین
✍سلام بزنید روی سه نقطه بعد بزنید رو گزینه رفتن به اولین پیام
یک روز محمدرضا، علیرضا را تهدید کرد و گفت «اگر کوتاه نیایی به بابا میگم در مدرسه چهکار میکنی.»
آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و من با شنیدن این حرف کمی نگران شدم.
مدتی بعد محمدرضا را کشیدم کنار و گفتم «بابا، علیرضا در مدرسه چهکار میکنه؟»
گفت « با پول توجیبی که بهش میدی، دفتر و مداد برای بچههایی که خانوادههایشان فقیر هستند، میخره.»
شهید #علیرضا_موحددانش🕊🌹
🌷@shahedan_aref
📚#معرفی_کتاب
🌟#فرمانده_در_سایه🌟
✍️نویسنده:وحید خضاب
💠📚💠📚💠📚💠📚💠
🌟کتاب فرمانده در سایه نوشته وحید خضاب روایت زندگی اثر گذار ترین فرمانده مقاومت شهید عماد مغنیه را به تصویر میکشد.
کتاب در پنج فصل نوشته شده است که فصل اول آن بیان شرح زندگی این شهید والامقام مقاومت می پردازد تا خواننده وقتی در فصل های بعد با جزئیات برخی مقاطع روبرو می شود یک تصویر کلی از زندگانی او در ذهن داشته باشد.
فصل دوم به بحث ارتباط جهادی حاج عماد با مسئله فلسطین و نقش مهم او می پردازد.
فصل سوم به موقعیت ارتباطی او با ایران و مسئولین ایرانی اشاره دارد.
و در فصل چهارم تصویر عماد مغنیه در رسانه های دشمن و در فصل آخر به صحنه ی زندگی سراسر عزت و پایداری و شهادت او مربوط می شود.
💠دسترسی مستقیم به کتاب از طریق سایت 👇👇👇👇
📲B2n.ir/u15163
🌷@shahedan_aref