15.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷_ فقط ما می مانیم و اعمالمان ...
مادرم می گفت:
خوبست جمعه ها درخانه بوی حلوا بپیچد... کودک که بودم می پرسیدم:
مگرآنها به ما احتیاج دارند
میگفت نه؛ ما محتاجیم به دعای خیرشان...
🌷@shahedan_aref
•|﷽|•
💌#شهیدگمنام_شاهرخ_ضرغام:
شاهرخ همیشه میگفت:هرچه امام بگوید:
همان است🌹 حرف امام برای او
فصل الخطاب بود🦋. برای همین
روی سینه اش خالکوبی کرده بود که
فدایت شوم خمینی ولایت فقیه را به
زبان عامیانه برای رفقایش توضیح می داد.
از همان دوستان قبل از انقلاب یارانی🤝
برای انقلاب پرورش داد.❤️
شهید #شاهرخ_ضرغام🕊🌹
🌷@shahedan_aref
❇️ امام جمعه اصفهان از برادر شهیدش می گوید / شهید به من آموخت «با هر توانی به مردم کمک کن»
◻️ یکی از ویژگی های شهید سید نورالله طباطبایی نژاد بیان فصیح و عالی بود که از اقصی نقاط کشور برای مجالس وعظ و بحث دینی دعوت میشد.
◻️ شب هفتم تیرماه برادرم مرخصی گرفته بود و در حوزه انتخابیه خود بود و قصد شرکت در جلسه حزب جمهوری اسلامی را نداشت، ولی براساس توطئهای که گروهک منافقین و معاندین با تماس های مکرر تلفنی انجام داده بودند، برای حضور در جلسه حزب جمهوری اسلامی در تهران حضور پیدا کرد و در نهایت آن فاجعه هفتم تیرماه رخداد و به شهادت رسید.
شهید#سیدنورالله_طباطبایی_نژاد🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌹شهیدانه🌹
این نهایت بدبختــیِ ماست
که در خیابان که راه مــیرویم،
چشم در اختیار ما نباشد
و ما در اختیار چشم باشیم.!
یکی ازخاصیتهایِ قطعــیِ عبادت
واقعـــی،تسلط انسان بر شــهواتش است...
شهید مرتضی مطهری🌹💫
صبحتون شهدایی❣
🌷@shahedan_aref
دهمین روز #چله به نیت
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref
🌷 شهید همت:
🌿 عاقبت هر کس #مرگ است. چه نیکوست که فرشتهی مرگ را رو سپید و سبکبال و آماده در آغوش کشیم، و با رایحه « فزت و رب الکعبه » دهان خود را خوشبو و معطر کنیم.
📚 کتاب طنین همت
🌷@shahedan_aref
در وصیتنامهاش نوشته بود:
سلام مرا به رهبرم برسانید و بگویید
از ایشان شرمنده ام چون یک جان بیشتر نداشتم تا در دفاع از حریم اسلام و انقلاب تقدیم نمایم
شهید#صادق_عدالت_اکبری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#خلبانى_كه_بدنش_را_دو_نيمه_كردند!!
🌷سرلشکر خلبان شهید سید علی اقبالی دوگاهه در یکم آبان ماه ۱۳۵۹ زمانی که لیدر یک دسته دو فروندی هواپیمای اف-۵ را به عهده داشت، در یک مأموريت برون مرزی با هدف بمباران یکی از سایتهای راداری موصل به همراه همرزم خلبانش از زمین برخاست و پس از رسیدن به منطقه و عدم مشاهده هدف بلافاصله هدف ثانویه را که پادگان العقره در حوالی پایگاه هوایی کرکوک عراق و ایران بود، تغییر مسیر داد و در ساعت تعیین شده روی هدف ظاهر شد و در پایان این عملیات موفقیت آمیز، رادار راهبردی دشمن پرنده آهنین شهید اقبالی را نشانه رفت و هواپیمای وی به شدت مورد اصابت موشک قرار گرفت.
🌷پرنده زخمی که خلبان جوان آن را به زحمت به ٣٠ کیلومتری شرق موصل نزدیک مرز ایران رسانده بود، سقوط کرد و شهید اقبالی دوگاهه با چتر نجات هواپیما را ترک کرد و به اسارت دشمن بعثی درآمد. خلبان جوان و دلیر ایرانزمین بیشتر تلمبه خانهها و نیروگاههای برق عراق را از کار انداخته بود و طرحهاى عملیاتی وی موجب شده بود تا صادرات ۳۵۰ میلیون تنی نفت عراق به صفر برسد. به همین منظور صدام جنایتکار به خون این شهید تشنه بود و صدام لعین دستور داد پس از دستگیری اقبالی بدنش را به دو نیمه تبدیل کردند و نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی دیگر در موصل عراق مدفون شد.
🌷شهید اقبالی دوگاهه توسط عناصر مزدور رژیم بعث عراق با بیرحمانه ترین وضعیت به شهادت رسید، این جنایت به حدی وحشیانه بود که رژیم بعثی در تلاشی بیشرمانه برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت هولناک، تا سالها از اعلام سرنوشت آن شهید مظلوم خودداری میکرد و در مدت ٢٢ سال هیچ گونه اطلاعی از سرنوشت وی موجود نبود تا اينكه در خرداد سال ١٣٧٠ طبق گزارشهای موجود عملیاتی و اطلاعاتی و نامه ارسالی کمیته بینالمللی صلیب سرخ جهانی مبنی بر شهادت ایشان و اظهارات دیگر اسرای آزاد شده و خلبانان اسیر عراقی، شهادت خلبان علی اقبالی دوگاهه محرز شد.
🌷دشمن بعثی عراق بخشی از پیکر مطهر شهید اقبالی دوگاهه را در گورستان محافظیه نینوا در جوار و بخش دیگر را در قبرستان زبیر شهر موصل به خاک سپرده بود که با پیگیری کمیته جستجوی اسرا و مفقودین و کمیته بینالمللی صلیب سرخ جهانی به همراه دیگر خلبانان شهید نیروی هوایی در پنجم مرداد سال ٨١ پس از ٢٢ سال دوری از وطن در بین حزن و اندوه یاران و همرزمان به میهن اسلامی بازگشت و در بهشت زهرا (س) تهران کنار دیگر همرزمان شهیدش آرام گرفت. سرلشکر خلبان «عباس بابایی» و سرلشکر خلبان «مصطفی اردستانی» از شاگردان آموزش دیده این استاد جوان بودند.
🌹خاطره ای به یاد سرلشکر خلبان شهید سیدعلی اقبالی دوگاهه
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🌷@shahedan_aref
یکی از سندهای حقانیت این اصل عزیز و بزرگ انقلاب (ولایت فقیه) این است که بیش از ۳۰۰ هزار شهید
در وصیت نامههای خود بر آن تاکید کرده و
با خون خود این موضوع بزرگ با برکت را
امضا نمودهاند".
شوخی نیست... سیصد هزار شهید (کسی که در قرآن، عِندَ ربهم نامیده شده) به اطاعت از ولایت، سفارش کردهاند...
تاریخ نشان داده دلت را با نائب امام زمانت صاف کنی، میتوانی امام زمانت را هم تصدیق کنی...
شهيد#محمد_كيهانى🕊🌹
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت چهل و چهارم : ابوجعفر ( ۱ )
✔️ راوی : حسین الله کرم ، فرج الله مرادیان
🔸روزهاي پاياني سال 1359 خبر رسيد بچه هاي رزمنده، عملياتي ديگري را بر روي ارتفاعات بازي دراز انجام داده اند. قرار شد هم زمان بچ ههاي اندرزگو، عمليات نفوذي در عمق مواضع دشمن انجام دهند.
🔸براي اين كار به جز ابراهيم، وهاب قنبري و رضا گوديني و من انتخاب شديم.
شاهرخ نورايي و حشمت كوه پيكر نيز از ميان كردهاي محلي با ما همراه شدند. وسايل لازم كه مواد غذايي و سلاح و چندين مين ضد خودرو بود برداشتيم.
🔸با تاريك شدن هوا به سمت ارتفاعات حركت كرديم. با عبور از ارتفاعات، به منطقه دشت گيلان رسيديم. با روشن شدن هوا در محل مناسبي استقرار پيدا كرديم و خودمان را مخفي كرديم.در مدت روز، ضمن استراحت، به شناسايي مواضع دشمن و جاده هاي داخل دشت پرداختيم. از منطقه نفوذ دشمن نيز نقش هاي ترسيم كرديم. دشت روبروي ما دو جاده داشت كه يكي جاده آسفالته و ديگري جاده خاكي بود كه صرفاً جهت فعاليت نظامي از آن استفاده ميشد.
🔸فاصله بين اين دو جاده حدوداً پنج كيلومتر بود. يك گروهان عراقي با استقرار بر روي تپه ها و اطراف جاده ها امنيت آن را برعهده داشتند.با تاريك شدن هوا و پس از خواندن نماز حركت كرديم.
من و رضا گوديني به سمت جاده آسفالته و بقيه بچه ها به سمت جاده خاكي رفتند. در اطراف جاده پناه گرفتيم. وقتي جاده خلوت شد به سرعت روي جاده رفتيم.
دو عدد مين ضد خودرو را در داخل چاله هاي موجود كار گذاشتيم. روي آن را با كمي خاك پوشانديم و سريع به سمت جاده خاكي حركت كرديم.
🔸از نقل و انتقالات نيروهای دشمن معلوم بود كه عراقيها هنوز بر روي بازيدراز درگير هستند. بيشتر نيروها و خودروهاي عراقي به آن سمت ميرفتند. هنوز به جاده خاكي نرسيده بوديم كه صداي انفجار مهيبي از پشت سرمان شنيديم. ناگهان هر دوي ما نشستيم و به سمت عقب برگشتيم!
يك تانك عراقي روي مين رفته بود و در حال سوختن بود. بعد از لحظاتي گلوله هاي داخل تانك نيز يكي پس از ديگري منفجر شد. تمام دشت از سوختن تانك روشن شده بود. ترس و دلهره عجيبي در دل عراقيها افتاده بود. به طوري كه اكثر نگهبانهاي عراقي بدون هدف شليك ميكردند.
🔸وقتي به ابراهيم و بچه ها رسيديم، آنها هم كار خودشان را انجام داده بودند. با هم به سمت ارتفاعات حركت كرديم. ابراهيم گفت: تا صبح وقت زيادي داريم. اسلحه و امكانات هم داريم، بياييد با كمين زدن، وحشت بيشتري در دل دشمن ايجاد كنيم.
هنوز صحبتهاي ابراهيم تمام نشده بود که ناگهان صداي انفجاري از داخل جاده خاكي شنيده شد. يك خودرو عراقي روي مين رفت و منهدم شد. همه ما از اينكه عمليات موفق بود خوشحال شديم. صداي تيراندازي عراقيها بسيار زياد شد. آنها فهميده بودند كه نيروهاي ما در مواضع آ نها نفوذ كرد هاند براي همين شروع به شليك خمپاره و منور كردند. ما هم با عجله به سمت كوه رفتيم.
روبروي ما يك تپه بود. يكدفعه يك جيپ عراقي از پشت آن به سمت ما آمد. آنقدر نزديك بود كه فرصتي براي تصمي مگيري باقي نگذاشت!
🔸بچه ها سريع سنگر گرفتند و به سمت جيپ شليك كردند. بعد از لحظاتي به سمت خودرو عراقي حركت كرديم. يك افسر عالي رتبه عراقي و راننده او كشته شده بودند. فقط بيسي مچي آنها مجروح روي زمين افتاده بود. گلوله به پاي بيسيمچي عراقي خورده بود و مرتب آه و ناله ميكرد.
🔸يكي از بچه ها اسلحه اش را مسلح كرد و به سمت بيسيمچي رفت. جوان عراقي مرتب ميگفت: الامان الامان.
ابراهيم ناخودآگاه داد زد: ميخواي چيكار كني؟!
گفت: هيچي، ميخوام راحتش كنم.
ابراهيم جواب داد: رفيق، تا وقتي تيراندازي ميكرديم او دشمن ما بود، اما حالا كه اومديم بالاي سرش، اون اسير ماست!
بعد هم به سمت بيسيمچي عراقي آمد و او را از روي زمين برداشت. روي كولش گذاشت و حركت كرد.
🔸همه با تعجب به رفتار ابراهيم نگاه ميكرديم.
يكي گفت: آقا ابرام، معلومه چي كار ميكني!؟ از اينجا تا مواضع خودي سيزده كيلومتر بايد توي كوه راه بريم. ابراهيم هم برگشت و گفت: اين بدن قوي رو خدا براي همين روزها گذاشته!
بعد به سمت كوه راه افتاد. ما هم سريع وسايل داخل جيپ و دستگاه بيسيم عراقيها را برداشتيم و حركت كرديم. در پايين كوه كمي استراحت كرديم و زخم پاي مجروح عراقي را بستيم بعد دوباره به راهمان ادامه داديم.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
مطالعه از جمله کارهایی بود شهید قجهای برای آن جایگاهی ویژه در برنامهریزی خود قرار داده بود. اگر روزی موفق نمیشد مطالعه کند، به سادگی از آن نمیگذشت و به خود گوشزد میکرد که روز بعد کمبود آن را جبران کند.
در دفترش چنین نگاشته بود:
«.. مطالعه: در روز شنبه مطالعه نکردم...
روز دوشنبه: نه کار مثبتی انجام دادم، نه مطالعه کردم. وقتی هم که خواستم مطالعه کنم، خوابم برد...📚
شهید#حسین_قجه_ای🕊🌹
🌷@shahedan_aref