قسمتی از وصیتنامه👇
وصیت نامه شهید الیاس محمدیان
بسم الله الرحمن الرحیم
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
با درود و سلام به امام زمان و حجت حق حضرت مهدی ( عج ) و نائب بر حقش خمینی کبیر و درود فراوان به خانواده شهدا که چشم و چراغ این ملت هستند و با عرض سلام به رزمندگان اسلام که در تمامی جبهه های حق علیه باطل اعم از ایران و لبنان و افغانستان و دیگر کشورهای مسلمان آگاهانه بر علیه ظلم وستم قیام کرده و انشاء الله موفق خواهند شد .
اولین وصیت بنده به ملت مسلمان و به دست آنها می رسد این است که دین اسلام در آغاز ظهور خود مظلوم بود و یک پیامبر و چند تن از اطرافیانش بودند با یک دنیا پر از کفر و شرک و لاجرم احتیاج به متحد بودن افراد مسلمان بود و همچنین بر اینکه بتواند مستحکم باشند محتاج به خون دادن بود .و عصر ما نیز چنین است که دین محمد ( ص ) است و این همه کفر و مفاسد آمریکا و شوروی جهانخوار و ابر جنایتهای گرفته تا این نوکران حلقه به گوش مثل صدام و گروهکهای ملحد .
پس باید اتحاد داشت و با یک دست مشت به دهان همه اینها زد و این اتحاد دیگر بدست نمی آید مگر همه پیرو ولایت فقیه باشیم و همه رهرو راه امام باشیم و روحانیت در خط امام را دوست داشته باشیم و آنان را راهنما خودمان بدانیم .
وتنها سفارش بنده این است که نگذارید خون شهدا مثل بهشتی و رجائی و باهنر و امثال آنها پایمال شوند و حسین زمان ما را تنها نگذارید
شهید#الیاس_محمدیان_گورجی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
💌 #کــلامشهـــید
🌹شهـــید غلامحسین دهقان:
در سر هر نماز دعا به جان رهبر و طول عمرش نمایند و از خدا بخواهید تا اسلام را از دست ناکثین، مارقین، سارقین، در امان نگه دارد، از دست منافقان در هر لباسی و یا مقامی که هستند در امان دارد.
شهید#غلامحسین_دهقان🕊🌹
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت پنجاه هفتم : شوخ طبعی
✔️ راوی : علی اکبر صادقی ، اکبر نوجوان
🔸ابراهيم در موارد جدّيت كار بسيار جدّي بود. اما در موارد شوخي و مزاح بسيار انسان خوش مشرب و شوخ طبعي بود. اصلاً يكي از دلائلي كه خيليها جذب ابراهيم ميشدند همين موضوع بود.
ابراهيم در مورد غذا خوردن اخلاق خاصي داشت! وقتي غذا به اندازه كافي بود خوب غذا ميخورد و ميگفت: بدن ما به جهت ورزش و فعاليت زياد، احتياج بيشتري به غذا دارد.
با يكي از بچه هاي محلي گيلا نغرب به يك كله پزي در كرمانشاه رفتند.
آنها دو نفري سه دست كامل كله پاچه خوردند!
يا وقتي يكي از بچه ها، ابراهيم را براي ناهار دعوت كرد. براي سه نفر 6 عدد مرغ را سرخ كرد و مقدار زيادي برنج و...آماده كرد، که البته چيزي هم اضافه نيامد!
٭٭٭
🔸در ايام مجروحيت ابراهيم به ديدنش رفتم. بعد با موتور به منزل يكي از رفقا براي مراسم افطاري رفتيم.
صاحبخانه از دوستان نزديك ابراهيم بود. خيلي تعارف ميكرد. ابراهيم هم كه به تعارف احتياج نداشت! خلاصه كم نگذاشت. تقريباً چيزي از سفره اتاق ما اضافه نيامد جعفر جنگروی از دوستان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور ميرفت و دوستانش را صدا ميكرد.
يكي يكي آنها را مي آورد و ميگفت: ابرام جون، ايشون خيلي دوست داشتند شما را ببينند و...
ابراهيم كه خيلي خورده بود و به خاطر مجروحيت، پايش درد ميكرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسي كند. جعفر هم پشت سرشان آرام و بيصدا ميخنديد.
🔸وقتي ابراهيم مينشست، جعفر ميرفت و نفر بعدي را مي آورد! چندين بار اين كار را تكرار كرد.
ابراهيم كه خيلي اذيت شده بود با آرامش خاصي گفت: جعفر جون، نوبت ما هم ميرسه!
آخرشب ميخواستيم برگرديم. ابراهيم سوار موتور من شد و گفت: سريع حركت كن جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زياد شد. رسيديم به ايست و بازرسي! من ايستادم. ابراهيم باصدای بلند گفت: برادر بيا اينجا!
يكي از جوانهاي مسلح جلو آمد.
🔸ابراهيم ادامه داد: دوست عزيز، بنده جانباز هستم و اين آقاي راننده هم از بچه هاي سپاه هستند. يك موتور دنبال ما داره ميياد كه...
بعد كمي مكث كرد و گفت: من چيزي نگم بهتره، فقط خيلي مواظب باشيد. فكر كنم مسلحه!
بعد گفت: بااجازه و حركت كرديم. كمي جلوتر رفتم توي پياده رو و ايستادم. دوتايي داشتيم ميخنديديم.
🔸موتور جعفر رسيد. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند! بعد متوجه اسلحه كمري جعفر شدند! ديگر هر چه ميگفت كسي اهميت نميداد و...
تقريباً نيم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شناخت. كلي معذرت خواهي كرد و به بچه هاي گروهش گفت: ايشون، حاج جعفر جنگروي از فرماندهان لشگر سيدالشهداء هستند.
بچه هاي گروه، با خجالت از ايشان معذرت خواهي كردند. جعفر هم كه خيلي عصباني شده بود، بدون اينكه حرفي بزند اسلحه اش را تحويل گرفت و سوار موتور شد و حركت كرد.
🔸كمي جلوتر كه آمد ابراهيم را ديد. در پياده رو ايستاده و شديد ميخنديد!
تازه فهميد كه چه اتفاقي افتاده.
ابراهيم جلو آمد، جعفر را بغل كرد و بوسيد. اخمهاي جعفر بازشد. او هم خنده اش گرفت. خدا را شكر با خنده همه چيز تمام شد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
13.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اختصاصی
🎥گزارشی از خادمی فرزندان شهدا در مهمونی ده کیلومتری
فرزندان شهدای مدافع حرم و امنیت امسال در روز عید غدیر با برپایی موکب از مهمانان حضرت علی (ع) پذیرایی کردند.
لینک با کیفیت فیلم
https://aparat.com/v/UPvXG
🌷@shahedan_aref
🌷 شهید همت:
🌿 ملت ما، ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت به درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب #حضرت_مهدی (عجل الله فرجه الشریف) وصل نماید.
صبحتون شهدایی🕊❤️
🌷@shahedan_aref
بیست و چهارمین روز #چله به نیت
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref
🌹نــام :محمد
🍃نـام خـانوادگـی :ارژنگی
🌹نـام پـدر :اکبر
🍃تـاریخ تـولـد :۱۳۳۰/۱۱/۲۵
🌹مـحل تـولـد :خوی
🍃سـن :۵۲ سـال
🌹دیـن و مـذهب :اسلام شیعه
🍃وضـعیت تاهل :متاهل
🌹شـغل :ارتشی
🍃تـاریخ شـهادت :۱۳۸۲/۰۴/۰۴
🌹مـحل مـزار :بهشت زهرا (س)
قـطعـه ۵۰ردیـف ۱۰شـماره ۲۶
🕊بیست و پنجم بهمن ۱۳۳۰، در خوی چشم به جهان گشود. پدرش اکبر و مادرش، رقیه نام داشت. تا پایا ن دوره کارشناسی در رشته هوافضا درس خواند. خلبان بود. ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. چهارم تیر ۱۳۸۲، در رباط کریم بر اثر سقوط هواپیما شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
شهید#محمد_اورژنگی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌱شهید نوجوان ۱۶ ساله که مثل یک عارف پخته ۷۰ ساله با خدا مناجات کرده :
خدایا ! تو با بندگانت نسیه معامله می کنی و گفتی: ای بنده، تو عبادت کن، پاداشش نزد من است در قیامت...
اما شیطان همیشه نقد معامله کرده با بندگانت و می گوید: گناه کن و در عین حال مزه اش را به تو می چشانم..!
پس خدا! برای خلاصی از این هوس ها، تو مزه عبادتت را به من بچشان که بالاترین و شیرین ترین مزه هاست...!
شهید #محمودرضا_استادنظری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#امداد_غیبی_بهوسیله_دشمن!!
🌷بعد از بيست و چهار ساعت پیادهروی رسیدند پشت مواضع دشمن. عملیات والفجر ۴ بود. حاج علی هم فرماندهی گردان. تعدادی نیروها را جمع کرد و گفت: «ما فقط تا این جا آمده بودیم شناسایی، به بچهها بگید متوسل شوند و فقط ذکر بگند. نمیدونیم مواضع دشمن از اینجا به بعد به چه صورتیه و در کدام ارتفاعات مستقرند.» حاجی حرفش که تمام شد....
🌷حاجی حرفش که تمام شد خودش به تاریکیها پناه برد، زیر درختی نشست و سرش را روی زمین گذاشت و شروع به گریه کرد. در همین لحظه همهی فضا روشن شد. دشمن منوری شلیک کرده بود. همه نیروها دراز کشیدند روی زمین. حاج علی با دقت همهی منطقه را از نظر گذراند. مواضع دشمن مشخص شد. مسیر حرکت هر گروهان را مشخص کرد. نیم ساعت نگذشته بود که ارتفاعات کانیمانگا و تنگه پنجوین پاکسازی شد.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🌷@shahedan_aref
🕊•⸤#خداے خوبِابراھیم ⸣
شما برترید، اگر ...🌿!
ابراهیم و دوستانش در شبهای عملیات با دست خالی به دشمن هجوم میبردند و با یک الله اکبر پیروز میشدند.
آنان عظمت اسمان خود را اثبات میکردند. خداوند در این کلام زیبا میفرماید که غم و سستی به خود راه ندهید. پیروزی از آن شماست، فقط یک شرط دارد، آن هم مومن بودن است .
وَ لَا تَهِنُوا وَ لَا تَحزَنُوا وَ أَنتُمُ الأعلَونَ إِن كُنتُم مَؤمِنِينَ
سستی مکنید و غمگین مشوید که شما برترید ، اگر مومن باشید . [آلعمران آیه۱۳۹]
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref