📸 در آغوش وطن
۲۶ مرداد، سالروز بازگشت آزادگان جنگ تحمیلی به ایران است
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
کتاب #عارفانه زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری قسمت نود و دوم ( ادامه قسمت قبل ) سرم را بالا گرف
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت نود و سوم ( هدایت )
راوی : جمعی از دوستان شهید
آیه قرآن می گوید که شهید زنده است.شهید قدرت دارد اثر دارد و ما اثر خون آنها را در جامعه میبینیم
اولین بار که خواب احمد آقارا دیدم مربوط به مدتی بعد از شهادت ایشان بود.جمع ما با رفتن احمد آقا محور اصلی خود را از دست داده بود.
من با کسانی در محل رفیق شدم که مقید به مسائل دینی نبودند.یک شب در عالم رویا دیدم که با همان رفقا توی کوچه هستیم.رفقا به من گفتند:
رسول برو مخفی شو احمد آقا داره میاد!!
من رفتم پشت دیوار و از آنجا نگاه می کردم.دیدم احمد آقا باهمان چهره معصوم ونورانی به کوچه ما آمد.
بعد دوستان من احمد آقا را گرفتند و کشان کشان اورا از کوچه بیرون کردند!
همین طور که احمد آقا را از کوچه بیرون میبردند داد زد:من باید رسول را ببینم....
اشک در چشمانم حلقه زده بود.دلم برایش خیلی تنگ شده بود.دویدم و پریدم توی بغلش و شروع کردم ب بوسیدن احمد آقا...
از این رویای صادقانه همه چیز را فهمیدم.از فردا رابطه ام را با آن رفقا قطع کردم و دیگر آنها را ندیدم...!
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌷 شهید همت:
🌿 مثل فنر از جا کنده میشد، همیشه جلوی پای بسیجی ها بلند می شد و بعد انگار که سالها همدیگر رو میشناسند، میپریدند بغل هم و احوال پرسی میکردند.
تا میدیدشان گل از گلش می شکفت، آنها هم همین حس را به حاجی داشتند و میدویدند به طرفش.
حاجی برای بچه ها مثل یک #پدر بود.
🌷@shahedan_aref
🕊دهم تیرماه سال ۱۳۴۹، روزی است که نوجوانی غیور و تاریخ ساز در روستای روح آباد از توابع شهرستان زرند ـ استان کرمان در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود.
او کسی بود که با وجود سن کم با دستکاری کردن شناسنامه در ۱۳ سالگی به جبهه رفت و پس از ۶ نوبت حضور در جبهه و گذشت ۳ سال و ۳ماه در عملیات کربلای ۱ به درجه رفیع شهادت نائل شد.
روزخوش در تشریح رشادت های این شهید افزود: شهید علی عرب که به ققنوس دفاع مقدس معروف است، آرپی جی زن بود و در ماموریتها همیشه جزء نفرات اولی بود که به خط می زد.
عبدالرضا روزخوش در تشریح نحوه شهادت این شهید بزرگوار افزود: در آخرین حضورش در منطقه ی مهران مورخه 10/4/65 شب عملیات کربلای 1 در گردان 412 در حالی که کوله ی آرپی جی بر پشت بسته بود و به طرف خاکریز دشمن می رفتند بر اثر اصابت گلوله به کوله اش و وجود خرجی آرپی جی و گلوله، کوله پشتی و خودش آتش می گیرد و از آنجا که می دانسته اگر فریاد کند عملیات لو می رود و دشمن بقیه ی رزمندگان را وسط میدان به گلوله می بندد لذا به پشت می خوابد و نارنجک ها را به دور می اندازد و از فرمانده خود می خواهد که چفیه اش را در دهانش بگذارد تا عملیات لو نرود و شهید در آتش عشق به خدا سوخت.
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید#علی_عرب🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌹🍃 #چله_شهدایی
بیست و دومین روز از چله زیارت عاشورا به نیت شهید #علی_عرب و شهید#محمد_علی_پور🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهیدی که کودتایی به اشتباه بهنام او خورد!
🌷@shahedan_aref
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧡 #استوری_کلیپ | سر نوکر به فلک!
📹 واکنش رهبر انقلاب به یکی از اشعار شهید محمدخانی (عمار) که توسط مادر بزرگوار وی در حضور رهبر انقلاب خوانده شد...
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت هشتاد و سوم : عملیات زین العابدین علیه السلام ( بخش اول) راوی :جواد مج
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت هشتاد و سوم : عملیات زین العابدین علیه السلام( بخش دوم )
راوی :جواد مجلسی
گفتم:آقا ابراهیم برو از بالاتر بیا، اینجا گیر میکنی.
گفت: وقتش رادارم. ازهمین جا رد می شیم. گفتم:اصلا نمیخواد بیایی، تا همین جا دستت دردنکنه من بقیه اش را خودم می رم.
گفت:بشین سرجان، من فرمانده ی شما رو میخوام ببینم. بعد حرکت کرد. با خودم گفتم:چه طورمیخواداز این همه آب رد بشه! تو دلم خندیدم و گفتم :چه حالی می ده گیر کنه. یه خورده حالش گرفته بشه! اما ابراهیم یک اللّه اکبر بلند و یک بسم اللّه گفت. بعد با دنده یک از آنجا رد شد!!!
به طرف مقابل که رسیدیم گفت:ماهنوز قدرت اللّه اکبر را نمی دانیم، اگه بدانیم خیلی از مشکلات حل می شود.
***
گردان برای عملیات جدید آمادگی لازم را به دست آورد. چندروز بدموقع حرکت به سمت سومارشد. من رفتم اولِ سه راهی ایستادم!
ابراهیم گفته بود قبل از غروب آفتاب پیش شما می آیم. من هم منتظرش بودم. گردان ماحرکت کرد. من مرتب به انتهای جاده خاکی نگاه می کردم. تااینکه چهره ی زیبای ابراهیم از دور نمایان شد.
همیشه باشلوار کردی و بدون اسلحه می آمد. امااین دفعه برخلاف همیشه، با لباس پلنگی و پیشانی بند و اسلحه کلاش آمد.رفتم جلو و گفتم :آقا ابراهیم اسلحه دست گرفتی!؟
خندید گفت :اطاعت از فرماندهی واجبه. من هم چون فرمانده دستور داده این طوری آمدم. بعد گفتم:آقا ابراهیم اجازه می دی من هم با شما بیام؟
گفت:نه، شمابابچه های خودتان حرکت کن. من دنبال شما هستم. همدیگررا می بینیم.
چند کیلومتر راه رفتیم. درتاریکی شب به مواضع دشمن رسیدیم. من آرپی جی زن بودم. برای همین به همراه فرمانده ی گردان تقریباً جلوتر از بقیه راه بودم.
حالت بدی بود.اصلاً آرامش نداشتم! سکوت عجیبی درمنطقه حاکم بود.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref