❣صبح یکی از روزهای کربلای ۵ بود. بعد از نماز بچه ها شروع کردند به خواندن زیارت عاشورا.
ناصر زیارت را می خواند و اشک می ریخت تا به فراز سلام زیارت رسید...
السلام علی الحسین و ...
بغضش ترکید. گفت اقا در روایت داریم جواب سلام واجب است. ما به شما سلام دادیم, جواب سلام ما واجب است, ما را دریاب...
ان روز, شب نشده, ناصر شهد شیرین شهادت را چشید تا جواب سلام مولایش را بشنود.
قبل از شهادت رادیو کوچک و شخصیش را در اورد, موج رادیو را تغییر داد. رادیو را به یکی از بچه ها داد و گفت: خبر شهادت من را که شنیدی, بدون اینکه موجش را عوض کنی, روشنش کن!
خبر شهادتش که امد. رادیو را روشن کردیم.
همزمان در رادیو قاری شروع کرد به تلاوت این ایه
ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا...
هرگز مپندارید انها که در راه خدا کشته می شوند, مرده اند. بلکه زنده و نزد پروردگار خود روزی میگیرند!
هدیه به شهید ناصر ثابت اقلیدی صلوات,
تولد:۱۳۴۷ اقلید
شهادت:۱۳۶۵/۱۰/۲۹-شلمچه
شهید#ناصر_ثابت_اقلیدی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🔔 از تماشای این عکس معروفش، سیر نمی شویم. جوان زیبای داخل سنگر که روی پیکر هم رزمش افتاده و هر دو به شهادت رسیده بودند، هر چشمی را گرفتار خود می کند. اما این شهید، راه و رسم ننه علی اش را پیش گرفته بود...
📖 #قصه_ننه_علی
✍🏻 به قلم: مرتضی اسدی
🥀روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
🌐 سفارش کتاب قصه ننه علی 👇👇👇
https://b2n.ir/s87901
🌷@shahedan_aref
فصل سوم : شمشیر ذوالفقار
قسمت اول
وحشتزده چشمانم را محکم بستم و روی هم فشار دادم. در تمام عمرم چنین نوری ندیده بودم. نور شمشیر ذوالفقار همهجا را گرفته بود. از خواب پریدم. تمام لباسهای تنم خیس عرق بود، آبی به دست و صورتم زدم و به خانه دایی رفتم. زن دایی مرا با آن حال که دید، هُرّی دلش ریخت. پای برهنه به طرفم دوید و گفت: «زهرا! مامان چیزیش شده؟! رجب خوبه؟! چرا حرف نمیزنی؟!» زبان در دهان چرخاندم و خوابم را برایش تعریف کردم. نفس راحتی کشید. خندید و گفت: «خیر ببینی دختر! داشتم سکته میکردم. خواب دیدی، حالا چرا مثل بید داری میلرزی؟!»
- نمیدونم زن دایی! شاید من اشتباهی کردم که خواب دیدم! شاید باز رجب از من دلگیر شده.
- بیا بریم تو. چرا رنگ و روت زرد شده دختر؟! ناهار خوردی یا نه؟!
با بیحالی جوابش را دادم: «نه زن دایی! گلاب به روت، از صبح چند بار بالا آوردم.» خنده به صورتش نشست و گفت: «بهبه! مبارکه زهرا جان! از حال و روزت معلومه بارداری! پس چرا نمیای تو؟!»
از شنیدن این خبر خشکم زد.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#شادی_روح_شهدا_صلوات🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🔰 خاطرات حاج حسین یکتا
💎 حاج حسین دوستانی دارد که در طول عملیاتهای مختلف شهید میشوند و هربار از سجایای اخلاقی آنها سخن میگوید و حسرت از دست دادن آنها و جاماندن خود از قافله دوستان شهیدش را بازگو میکند
👌 این کتاب علاوه بر این که آیینه فعالیت های شخصی او و منش خانواده ای است که وی را در دامان خود پروراند و راهی این مسیر کرد، شرح درخشانی از رشادت ها و مظلومیت ها و غربت هم رزمان او نیز هست .
📖 مربع های قرمز
✍🏻 به قلم: زینب عرفانیان
🖨️ انتشارات: شهید کاظمی
جهت مشاهده و تهیه این کتاب ارزشمند کلیک کنید👇
🌐https://manvaketab.com/book/154354/
🌷@shahedan_aref
هرگاه در منزل كاری نداشت، از نوارهای قرآن كه در خانه داشتیم، استفاده میكرد.
من ندیدم وقت را به بطالت طی كند. همیشه میگفت: «اگر امروزم با دیروزم یكی باشد، از غصه دق میكنم.»
شهید#محمدجواد_تندگویان🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هیچ زیربنای اجتماعی از آن زیربنای شوم خطرناکتر نیست که انسانی یا انسانهایی بتوانند هر چه میخواهند بکنند بی آنکه بشود بر آنها خرده گرفت و بی آنکه بشود از آنها بازخواست کرد. مسئولیت در جامعه اسلامی مسئولیت متقابل است.تلخی برخورد صادقانه را بر شیرینی برخورد منافقانه ترجیح می دهم.
شهید#محمد_بهشتی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای گریه های پنهانی حاج قاسم سلیمانی در کنار اروند رود برای توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها
شهید#حاج_قاسم_سلیمانی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت نود و سوم : حضور (بخش دوم) ......خدایا اگر اين شهدا پیش تو مقامي دارن
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت نود و سوم : حضور (بخش سوم )
من هم گفتم: اينها رفتند با دشــمنها جنگيدند و نگذاشــتند دشمن به ما
حمله كنه. بعد هم شهيد شدند.
دخترم از زماني كه اين مطلب را شــنيد هر وقت از جلوي تصوير ايشان رد
ميشد به عكس شهيد هادي سلام ميكنه.
چند شب قبل، دخترم در خواب اين شهيد را ميبينه!
شهيد هادي به دخترم
ميگويد: دختر خانم، تو هر وقت به من سلام ميكني من جوابت رو ميدم! براي
تو هم دعا ميكنم كه با اين سن كم، اينقدر حجابت را خوب رعايت ميكني.
حالا دخترم از من ميپرسه: اين شهيد هادي كيه؟ قبرش كجاست!؟
بغض گلويم را گرفت. حرفي براي گفتن نداشــتم. فقط گفتم: به دخترت
بگو، اگه ميخواي آقا ابراهيم هميشــه برات دعاكنه مواظب نماز و حجابت
باش. بعد هم چند تا خاطره از ابراهيم تعريف كردم.
٭٭٭
يادم افتاد روي تابلوئي نوشــته بود:
»رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است.
اگر شما با آنها باشــي آنها نيز با تو خواهند بود.«
اين جمله خيلي حرفها
داشت.
نوروز 1388 بود. براي تكميل اطلاعات كتاب، راهي گیلانغرب شــديم.
در راه به شــهر ايوان رســيديم. موقع غروب بود و خيلي خسته بودم. از صبح
رانندگي و... هيچ هتل يا مهمانپذيري در شهر پيدا نكرديم!
در دلم گفتم: آقا ابرام ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان
موقع صداي اذان مغرب آمد.
با خودم گفتم: اگر ابراهيم اينجا بود حتمًا براي نماز به مســجد ميرفت. ما
هم راهي مسجد شديم.
نماز جماعت را خوانديم. بعد از نماز آقايي حدودًا پنجاه ســال جلو آمد و
با ادب سلام كرد.
📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
شهيد #ابراهیم_هادی 🌹🕊
🌷@shahedan_aref
⭕️بورسیه آلمان بود برای تحصیلات، بخاطر جنگ، قید ادامه تحصیلات را زد
حتی نماینده امام هم به او اقتدا میکرد،
شهید علی پرویز
یک عده به بهانه نخبگی، تجارت، تحصیل از کشور فرار کردند تا در امان باشند اما یک عده با وجود نخبگی و آسایش به میدان جنگ رفتند...
شهید#علی_پرویز
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کدام تکاور ایرانی صدام را به نبرد رو در رو طلبید؟
🌷@shahedan_aref
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
عکس پروف کیه
✍️شهید بزرگوار رضا پناهی که می توانید با همین هشتگ درباره ایشان در کانال مطالعه کنید
#رضا_پناهی
🌷@shahedan_aref
در دنیا آدمهایۍ هستند
کھ بھ ظاهر زندهاند
نفس مےکشند، زندگے مۍکنند
اما در حقیقت اسیر دنیا
بردهۍ زندگے و ذلیل حوادث هستند!
شهید#مصطفی_چمران🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#شادی_روح_شهدا_صلوات🕊🌹
🌷@shahedan_aref
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام علیکم.آیا شهیدی یه اسم علی اکبر نظری ثابت هست؟اگر که هستش زندگی نامه شو تو کانال قرار دهید.ممنونم .
✍️شهید بزرگوار علی اکبر نظری ثابت که می توانید با همین هشتگ درباره ایشان در کانال مطالعه کنید
#علی_اکبر_نظری_ثابت
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هر روز با شهدا
فصل سوم : شمشیر ذوالفقار قسمت اول وحشتزده چشمانم را محکم بستم و روی هم فشار دادم. در تمام عمرم چنی
فصل سوم : شمشیر ذوالفقار
قسمت دوم
آرام در حیاط قدم برداشتم تا به اتاق رسیدم. از بوی غذا عُق میزدم! به اصرار زن دایی چند قاشق خوردم و برگشتم خانه. مریم، زن داداشم، مشغول پهن کردن لباس بود. چشمش که به من افتاد، گفت: «کجا بودی زهرا؟! سید خانوم اومده بود کارت داشت!» سید خانم همسایه دیوار به دیوار خانهی مادرم بود. دست و صورتم را شستم. برگ درختان از سوز سرمای پاییز زرد شده بود؛ اما من از درون گُر گرفته بودم. با جوراب رفتم داخل آب و لب حوض نشستم. مریم دستم را گرفت، گفت: «چقدر تنت داغه! حالت خوبه؟! سرما نخوری؟!» گفتم: «خوبم. سید خانوم چیکار داشت؟» بلند شد و به طرف لباسهای داخل تشت رفت و گفت: «خواب دیده یه آقایی با اسب سفید اومده طرف تو و یه بچه گذاشته بغلت. بعدش گفته: این پسر شماست دخترم، اسمشم امیره. زهرا! نکنه خبریه؟!» رفتم توی فکر. یاد خواب دیشبم و حرف زن دایی افتادم، گفتم: «خیر باشه انشاءالله! نمیدونم، شاید.» صبح زود همراه رجب رفتم دکتر و بارداریام را تأیید کرد. خواب سید خانم را برای رجب تعریف کردم؛ خیلی خوشحال شد. برادر تنی نداشت و تنها بزرگ شده بود؛ برای همین هم عاشق پسر بود. خدا میداند بعد از شنیدن این خوابها در خیال خودش چه نقشههایی برای پسرش کشید!
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام چجورمطلب روبه شماارسال کنیم
سلام اگر مطلب شما بصورت متن است از طریق همین لینک ناشناس ارسال کنید اگر عکس یا فیلم است آیدی خود را در پیام ناشناس ارسال کنید برای گرفتن مطلب با شما ارتباط میگیریم
🌹🌹🌹🌹🌹
📸تصویری از رهبر انقلاب و خلبان شهید #جواد_فکوری
🔹به دنبال حمله ارتش عراق به فرماندهی صدام حسین به ایران در سی و یکم شهریورماه ۱۳۵۹، شهید فکوری با موفقیت عملیات کمان۹۹ را که شامل حملهٔ سراسری به پایگاههای نیروی هوایی عراق و مراکز حساس نظامی و اقتصادی این کشور بود به اجرا گذاشت.
🔹قرار شد نام عملیات «کمان ۹۹» باشد که نمادی از فرستادن آتش خشم ملت ایران به سوی متجاوزان عراقی بود، به این معنی که تیری در چله کمان گذاشته میشود و تا دور دستترین نقاط عراق رها میشود، تا یادآور آرش کمانگیر باشد. عدد ۹۹ نیز از شمار صفحات شرح طرح عملیات گرفته شده بود
🔹اهداف این عملیات، پایگاههای هوایی، فرودگاهها، مخازن سوخت و مهمات، پالایشگاهها، آشیانه هواپیماها، پناهگاههای تعمیرات و نگهداری هواپیما، باندهای پروازی، رادارهای هدایتکننده هواپیماهای جنگی، برجهای مراقبت و مراکز مخابراتی عراق بودند.
🔹شهید فکوری همچنین شخصاً در طراحی و اجرای عملیات اچ-۳، حمله به پایگاههای نیروی هوایی عراق در جوار مرز این کشور با اردن، شرکت داشت.
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اول متن را بخوانید
صحنه ای که به دنیارا می ارزد!
زمان ایستاد! اتفاقی که شرف مردان ایرانی رابه دنیانشان داد.درمیان شعله های جنگ وخون وجنون،بعثیها درخرمشهربه مرزدیوانگی رسیدند،شجاعت تکاوران دریایی امانشان رابریده،کماندوهای ایرانی باشجاعت به میانشان نفوذو بهترین نفراتشان راهلاک کرده وسالم برمیگشتند
عدنان طفلاح پسردایی صدام و وزیردفاع وقت عراق ازاین موضوع باخبرشد!مطلع شد، مستقیم دستورداد،درصورت مشاهده هرتکاور آنهاراباگلوله تانک وتوپ هدف قراردهید وبه آنهانزدیک نشوید
دراین اوضاع ناخداصمدی فرمانده تکاوران به بیسیمچی سروان غلام قالندی گفت: قرارگاه بگیرتاتقاضای تجهیزات ومهمات کند،غلام بااینکه ماهربود،وصل بیسیم مدت زیادی طول کشید
بعدازتماس ،ناخداصمدی علت تاخیرراپرسید امابادیدن صحنه قطع شدن دست راست غلام ازبازو،اشک وبغض ساکتش کرد ودید اوگوشی بیسیم رابادندانش گرفته وبادست سالم فرکانس وصل کرده،انگارنه انگار
ناخداگفت: غلام چکارمیکنی پسر؟ دستت قطع شده؟ غلام جواب داد: بادستم کاری نداشته باش فرمانده شماکارت رابکن! دست که هیچ من اگرتمام ذرات بدنم هم تکه تکه شودحاضرنیستم حتی یک وجب ازخاک کشورم دست اجنبی بیفتد
-ناخدامیگوید:آنجافهمیدم تازمانیکه ایران چنین سربازانی دارد,هیچ اجنبی نمیتواند ذره ای ازخاک وطن رااشغال کند.
-انسانهایی که ازجان خود گذشتندتاایران بماند.
حالا بعدازگذشت بیش ازچهل سال این دو دلاور آذری ما دردیداری شگفتانه وغیرمنتظره همدیگررادر اردبیل ملاقات کردند، و صحنه ای با شکوه را رقم زدند.
جهت اطلاع شما،دست راست ناوسروان عالی جناب غلام قالندی مصنوعی است
🌷@shahedan_aref
#متن_خاطره
🌷 همه جمع شده بودند مسابقه حساس والیبال بینِ معلم مدرسه یعنی ابراهیم هادی و منتخب دانشآموزان بود.
وسط بازی توپ را نگه داشت ؛ صدایِ اذان میآمد. با صدای رسا اذان گفت. بچهها صف گرفتند و در حیاط مدرسه نماز جماعت بر پا شد ...
- آری از مهم ترین علل ترقیِ ابراهیم،
اقامھ نماز اول وقت و جماعت بود...
📚 شهید ابراهیم هادی
🌷@shahedan_aref
💔
میگفتم:
برادر شهیدت ازت شفاعت میکنه
میگفت:
نه... من میخوام توی اون دنیا چراغ دست خودم باشه
به امید کسی نمیشه نشست....
شهیده#مریم_فرهانیان🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی تیمسار ایرانی صدام را به دوئل دعوت می کند!
8 مهرماه سالروز شهادت #حسن_آبشناسان، شیر صحرا ❤️🇮🇷
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت نود و سوم : حضور (بخش سوم ) من هم گفتم: اينها رفتند با دشــمنها جنگيد
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت نود و چهارم : سلام بر ابراهيم ( بخش اول)
وقتــي تصميم گرفتيم کاري در مورد آقا ابراهيــم انجام دهيم، تمام تلاش
خودمان را انجام داديم تا با كمك خدا بهترين کار انجام گيرد.
هرچند ميدانيم اين مجموعه قطره اي از درياي كمالات و بزرگواريهاي
آقا ابراهيم را نيز ترسيم نكرده.
اما در ابتدا از خدا تشــكر كردم. چون مرا با اين بنده پاك وخالص خودش
آشنا نمود.
همچنين خدا را شكر كردم كه براي اين كار انتخابم نمود. من در اين مدت
تغييرات عجيبي را در زندگي خودم حس كردم!
نزديك به دو ســال تلاش، شــصت مصاحبه، چندين سفر كاري وچندين
بار تنظيم متن و... انجام شــد. دوست داشتم نام مناسبي كه با روحيات ابراهيم
هماهنگ باشد براي کتاب پيدا کنم.
حاج حسين را ديدم. پرســيدم: چه نامي براي اين كتاب پيشنهاد ميكنيد؟
ايشان گفتند: اذان. چون بســياري از بچه هاي جنگ، ابراهيم را به اذانهايش
ميشناختند، به آن اذانهاي عجيبش!
يكي ديگر از بچهها جمله شهيد ابراهيم حسامي را گفت: شهيد حسامي به
ابراهيم ميگفت: عارف پهلوان.
اما در ذهن خودم نام مجموعه را »معجزه اذان« انتخاب كردم....
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
شهيد #ابراهیم_هادی 🌹🕊
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل سوم : شمشیر ذوالفقار قسمت دوم آرام در حیاط قدم برداشتم تا به اتاق رسیدم. از بوی غذا عُق میزدم
فصل سوم : شمشیر ذوالفقار
قسمت سوم
یکی از شبهای تابستان رجب با پاکتی بزرگ که به دست داشت به خانه برگشت. پاکت را باز کرد و گذاشت جلوی من و گفت: «بخور زهرا. خودت و اون بچه باید جون بگیرید.» کمی به جلو خم شدم و داخل پاکت را نگاه کردم؛ پسته بود. از ظاهرش معلوم بود مرغوب و گران قیمت است. درشت و یکدست، دهان باز کرده بودند تا با آدم حرف بزنند!
- اینا خیلی گرونه رجب! پولش رو از کجا آوردی؟!
- چیکار به پولش داری؟! تو فقط بخور. امشب بعد از مهمونی هتل، صاحب مراسم اینا رو بین کارگرا تقسیم کرد.
کمی عقب رفتم و گفتم: «پس نمیخورم!»
- چرا؟!
- از کجا معلوم حلال باشه؟!
با ناراحتی گفت: «دزدی که نکردم، با رضایت خودش داده. این اداها چیه درمیاری؟!»
- من از کجا بدونم با پول حلال خریده؟! اصلا شاید اهل خمس دادن نباشه! من نمیخورم. ببر پسشون بده.
عصبانی شد و پاکت را از جلوی من برداشت. سر مسائل بهظاهر کوچک خیلی با هم درگیر میشدیم. همین که مال دزدی نباشد، برای او کافی بود؛ اما من نصیحتهای مادرم را آویزهی گوشم کرده بودم. حرام که جای خود داشت، شبههناک هم نمیخوردم! واقعا از لقمه حرام میترسیدم. جز حلال از گلویم پایین نرفته بود. بهخاطر یک ویار زنانه نمیخواستم عاقبت امیرم خراب شود. میدانستم مال شبههناک در آینده و نسل تأثیر مستقیم دارد.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref