خون خود را بر زمین میریزم تا شاید کسی
به هوش بیاید، تا مگر وجدانی بیدار شود
ولی افسوس که منافع مادی و حُبِ حیات
همه را به زنجیر کشیده است!
شهید#مصطفی_چمران🕊🌹
🌷@shahedan_aref
اسـلام به مو میرسه؛ولی پاره نمیشه!
اسلام به من و شما هم بند نیسـت.
اگه میخواید اینجا بمـونید
خودتون رو به خـدا بند کنید..!
شهید #مصطفی_کلهری🕊🌹
سلام صبحتون شهدایی....❣
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گوش کنید؛بادقتنگاهکنید؛صدبارگوشکنید
🌹وصیت شهید #مهدی_رهبر_رضاخانلو؛
🔰فکر کنید من و من هایی که کشته شدیم
در چه راهی کشته شدیم برای چی کشته شدیم؟
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل پنجم : خداحافظ مادر قسمت ششم به توصیهی دکتر چند هفتهای در رختخواب افتادم. حال خودم بد بود، تم
فصل پنجم : خداحافظ مادر
قسمت هفتم
هروقت مینیبوس جلوی در خانه خاموش میکرد، دلم آشوب میشد. مادرم حال و روزم را میدید و حرص و جوش میخورد. میگفت: «پس تو کی میخوای زندگی کنی دختر؟! ناسلامتی حاملهای! چند وقت دیگه باید زایمان کنی و هیچی معلوم نیست. واقعا بارداری؟!» راست میگفت؛ زمان زیادی تا فارغ شدنم نمانده بود و اصلا شبیه زنان باردار نبودم! شکمم جلو نیامده بود و بچه رشدی نداشت. هرطور شده با خنده و شوخی مادرم را راهی خانهاش میکردم تا کمتر فکرش درگیر من باشد.
هر روز با شهدا
فصل پنجم : خداحافظ مادر قسمت هفتم هروقت مینیبوس جلوی در خانه خاموش میکرد، دلم آشوب میشد. مادرم ح
فصل پنجم : خداحافظ مادر
قسمت هشتم
یک روز بعدازظهر مریم با یک جعبه شیرینی به دیدنم آمد و خبر باردار شدنش را به من داد. خوشحال شدم. چراغ خانهاش بالاخره روشن شد و به آرزویش رسید. یک ساعت مرا بغل کرده بود و گریه میکرد. کلی گفتیم و خندیدم. قرار گذاشتیم پسرانمان برادر هم باشند. مریم گفت حتما اسم پسرش را حسین میگذارد که مثل دوقلوها جفت باشند. مریم رفت و من مثل خانهخرابها افتادم گوشهای و زار زدم، که حالا من با این بچهای که قرار بود مریم بزرگ کند چه کنم؟!
شرایط زندگی برایمان خیلی سخت بود. با رجب تصمیم گرفتیم تا قبل از اینکه بچهی در شکمم جان بگیرد سقطش کنیم. میرفتم بالای نردبان و میپریدم پایین. هر وسیلهی سنگینی را میدیدم بلند میکردم و چند متری راه میرفتم. کلی دارو و گیاه خطرناک خوردم. هر راهی که جلوی پایم میگذاشتند انجام میدادم که از دست این میهمان ناخوانده خلاص شوم. دلم به این کار رضا نبود؛ اما چارهای نداشتم. وقتی خانه و زندگیام را میدیدم، اخلاق تند شوهرم را میدیدم، کارم را توجیه میکردم؛ اما باز ته دلم آشوب بود. آنقدر به در و دیوار زدم برای سقط بچه که حالم بد شد و مرگ را به چشم دیدم. افتادم گوشهی رختخواب. رنگ و رویم زرد شد. مادرم به دیدنم آمد. نمیدانم ماجرا را از کجا فهمیده بود؛ خیلی سرزنشم کرد. از دستم عصبانی بود. هرچه از بزرگی خدا و اهلبیت (علیهمالسلام) یادم رفته بود را دوباره به یادم آورد. به غلط کردن افتادم و دست به دامن امام رضا (علیهالسلام) شدم. بچهام را نذر او کردم. ترسیدم بلایی سرش آمده باشد. بعد از چند روز رفتم دکتر. خبر سلامتی حسین بینوا را که شنیدم، نفس راحتی کشیدم و به خانه برگشتم. برایش لباس نوزادی دوختم و وسایل زایمانم را آماده کردم. بهخاطر اشتباه بزرگی که نزدیک بود مرتکب شوم، مدام استغفار میکردم و شرمندهی خدا بودم.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
rah-ghods-az-karbala-03.mp3
1.24M
📼 دشمن ما وابسته به سلاحهاي جور واجوري است كه به قيمت نوكرياش به او دادهاند، اما مؤمن وابسته نيست...
📌برگرفته از فیلم "راه قدس از کربلا"
🔰شماصدای #سید_شهیدان_اهل_قلم را
میشنوید...♥️
#عاشقانه_های_آوینی
🌷@shahedan_aref
9.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 زیارتنامه تصویری شهدا
هدیه بروح مطهر شهدا دفاع مقدس، شهدای مدافع حرم و ... صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌷@shahedan_aref
یک شماره بین ۱ تا ۱۸ انتخاب کنید😉
حال دلتون خوب شد منو دعا کنید☺️
۱. digipostal.ir/cofa3zi
۲. digipostal.ir/cmdgvds
۳. digipostal.ir/cu961hs
۴. digipostal.ir/cabb62c
۵. digipostal.ir/c87kide
۶. digipostal.ir/ceiv42d
۷. digipostal.ir/csenas8
۸. digipostal.ir/cezkkiq
۹. digipostal.ir/c0enl2t
۱۰. digipostal.ir/ck0hv4j
۱۱. digipostal.ir/cfir815
۱۲. digipostal.ir/cjt5fhz
۱۳. digipostal.ir/cwbze98
۱۴. digipostal.ir/cwpcc6j
۱۵. digipostal.ir/cjarjqv
۱۶. digipostal.ir/cpexi3q
۱۷. digipostal.ir/cufmm0j
۱۸. digipostal.ir/c3fxydo
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙آیت الله العظمی جوادی آملی
«خاطره ای از اخلاص یک رزمنده دفاع مقدس»
🌷@shahedan_aref