eitaa logo
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر
594 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
11 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📚پرواز پای دماوند 🌼🌱روایت خاطرات و زندگی شهید محسن فخری زاده. شهیدی که برای رشد درخت انقلاب، خالصانه و بی نام و نشان خون خود را ریخت. خاطراتی از زندگی ابرمرد ایران شهید دانشمند دکتر محسن فخری‌زاده» ✂️ به دلیل مسائل امنیتی، دیدن محسن خیلی سخت بود و باید از قبل هماهنگ می کردیم ولی دیگر سر کلاس با هماهنگی سرتیم حفاظت و استاد می رفتم و می نشستم، فقط به عشق اینکه محسن را ببینم و در کنارش ساعتی باشم. کاری به دنیا نداشت. از تمام آن ساعت ها اگر دقیقه ای صحبت می کردیم از احوالات خودش و مسائل غیر دنیایی صحبت می کرد. بعد از کلاس هم شروع می کردیم به صحبت کردن و احوال پرسی، از هر دری صحبت می کردیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✡️ مستند 🎯 قسمت سیزدهم: اگروتروریسم (٢) 💥 تروریسم کشاورزی = Agro-terrorism
تمام تلاش شیطان این است که حالِ آدم را بد کند و روش او هم این است که ما را به بکشاند ، چون مهم‌ترین عاملی که موجب می‌شود حالِ آدم‌ها بد شود ناشکری است...!!
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 نا گفته هایی از شهید مدافع حرم عباس دانشگر 🔹 شهدا دلها را تصرف می‌کنند ... شهید مدافع حرم
9.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸سخنان استاد رائفی پور درباره شهید مدافع حرم عباس دانشگر
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْس گُذَشْتَنْـد و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَن🥀 🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹بِسْمِ ٱللّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ🌹 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹
آنان که گمنامند، زهرایی تبارند.... شهدا نور جنت الحسین بودند ثواب فعالیت امروز به نیابت از ارواح طیبه همه شهدا 🍃 بخصوص سردار شهید حسین تختی بهراد نصر🕊️ وفرمانده تیپ حیدریون شهید حسین قمی و شهید امنیت حسن عشوری و شهدای مدافع امنیت و شهدای گمنام به پیشگاه مادر امت خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها فداشون بشیم هدیه می کنیم شادی روحشان صلوات 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
enc_16413967819156913919382.mp3
3.49M
صاحبِ قبرِ بــے نشون سَلام مـادَر:)♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 در علم پزشکی ، راهکاری برای این موضوع وجود نداشت! یا باید بچه را خارج کنند و در دستگاه بگذارند یا اینکه به‌همین شکل بماند ... دکتر می گفت :«در طول تجربه پزشکی ام ، به چنین موردی برنخورده‌ بودم! بیماری این چنین خیلی عجیبه! عکس العملش از بچه طبیعی بهتره و از اون طرف چیزایی رو می بینم که طبیعی نیست! هیچ کدوم از علائمش با هم همخونی نداره!» نصفه شب درد شدیدی حس کردم ، پدرم زود مرا رساند بیمارستان . نبودن محمد حسین بیشتر از درد آزارم می داد 😔 دکتر فکر می کرد بچه مرده است ، حتی در سونوگرافی ها گفتند ضربان قلب ندارد ! استرس و نگرانی افتاده بود به جانم که وقتی بچه باید دنیا بیاید ، گریه می کند یا نه 💔 دکتر به هوای اینکه بچه مرده ، سزارینم کرد . هر چه را که در اتاق عمل اتفاق می افتاد، متوجه می شدم! رفت و آمد ها و گفت و حرف های دکتر و پرستار ها... در بیابان بود. می گفت انگار به من الهام شد! نصف شب زنگ زده بود به گوشی ام که مادرم گفته بود بستری شده . همان لحظه بدون اینکه برگه مرخصی امضا کند ، راه افتاد بود سمت یزد 😍 صدای گریه اش آرامم کرد ، نفس راحتی کشیدم! دکتر گفت :« بچه رو مرده به دنیا آوردم ، ولی به محض دنیا اومدن گریه کرد!» اجازه ندادند بچه را ببینم . دکتر تاکید کرد :« اگه نبینی به نفع خودته!» گفتم :« یعنی مشکل داره ؟» گفت :« نه هنوز موندن و رفتنش اصلا مشخص نیست! احتمال رفتنش زیاده ، بهتره نبینی ش !»😔 وقتی به هوش آمدم ، محمد حسین را دیدم ، حدود هشت صبح بود و از شدت خستگی داشت وا می رفت ، نا و نفسی برایش نمانده بود! آن قدر گریه کرده بود که چشمش شده بود مثل کاسه‌خون .... هر چه بهش می گفتند اینجا بخش زنان است و باید بری بیرون ، به خرجش نرفت! اعصابش خرد بود و با همه دعوا می کرد..! سه نصفه شب حرکت کرده بود ، می گفت :« نمی دونم چطور رسیدم اینجا!» وقتی دکتر برگه ترخیصم را امضاء کرد ، گفتم :« می خوام ببینمش!» باز اجازه ندادند . دوباره گفتم :« ولی من می‌خوام ببینمش!» باز اجازه ندادند . گفتند :« بچه رو بردن اتاق عمل ، شما برین خونه و بعد بیایین ببینیدش !» محمد حسین و مادرم بچه را دیده بودند . من هم روز چهارم پنجم رفتم بیمارستان دیدمش هیچ فرقی با بچه های دیگری نداشت ، طبیعیِ طبیعی 😍 ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌