مردی از جنس علی...
کعبه امشب چه حال خوشی دارد.
سالهاست در انتظار یک بتشکن است که بیاید و بر دوش پیامبر، تندیسهای شرک و الحاد را بشکند و از حریم این خانه بیرون بریزد. کعبه از شوق سینهاش را میشکافد و مادر علی را در آغوش امن خود جای میدهد.
میداند کلید بخت عالم در دست علی و اولاد علیاست.
اما این تازه شروع ماجراست…
کعبه باز هم باید منتظر بماند تا دوباره مردی از جنس علی را ببیند. آن روز نه فقط مردم مکّه که تمام عالم نگاهشان به این خانه خواهد بود. آن روز بسیار نزدیک است…
اعضای جدید خوش آمدید
با آروزی موفقیت شما عزیزان إن شاالله باهم به سلامت به مقصد که همان رضایت خداوند باشد برسیم.
#خانه_پدری
مگر من الفبا بَلَد بودم...
که نامِ تو را یاد گرفتم؟!
مگر از #عشق چیزی میدانستم...
که یک دل نه، صددل، وابستهات شدم؟!
مگر میدانستم #مولا کیست...
که به من یاد دادند...
تو #صاحب داری؟!
مگر من خبر داشتم که...
#حلال زاده، فقط تو را دوست دارد؟!
خودت دلداهیمان کردی...
نانِ حلال و شیرِ پاک نصیبمان کردی...
و اجازه دادی در هوایت نَفَس بکشیم!
حضرت صاحبدلم؛
این کودکِ دیروز...
این دوستدارِ امروز...
چیزی نمیخواهد؛ جز...
یک جرعه #حرم!
تا مَست شود با خوشههای انگورِ ضریحَت...
تا با دیدنِ گلدستههایت...
سرش زیرِبارِ مِنَّتِ اَحَدی خَم نشود...
تا یادَش نرود، اَصل و نَسَبَش
از غدیر است و...
خانهی پدریاش؛ #نجف!
تو که سائل را به کرشمهی نگاهت...
#آقا میکنی!
تو که با نان و #رطب...
عام را #علامه میکنی...
تو که با دستهایت...
افتاده را، دستگیری میکنی...
عاقبت ما... با تو بخیر میشود!
عاقبت بخیرمان کن؛
با نگاهِ کریمانهات!