16.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سخنرانی
⭕️ دوربین مدار بسته📽
🌻می فهمیم جلوی چه کسی #گناه میکنیم؟؟
👤استاد رائفی پور•.
#استاد_رائفی_پور
#ترک_گناه
https://eitaa.com/shahid098
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
⚠️دیدن و شنیدن چنین سخنرانی هایی برای بیداری و تلنگر ما بسیار موثر است.
🔥ایستگاه های #گناه که
۱۰۰۰سال طول میکشد...
🎙حجت الاسلام هاشمی نژاد
#ترک_گناه
━━━━⪻🍃🌼🍃⪼━━━
https://eitaa.com/shahid098
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کـــلام آخـــر
يَا غافِرَ الذَّنْبِ الْكَبِيرِ🌎
ای آمرزنده گناهانِ بزرگ
#گناهِ تو ،
از رحمتِ #خدا
بزرگ تر نیست !😇❤
غصه نخورخدابزرگه😍
https://eitaa.com/shahid098
📪 پیام جدید
💬 ☜اگر اراده ڪنۍ ڪہ خودت را حفظ کنـی،
پروردگار هم هنگام ارتڪاب گناهان براۍ تو ایجادِ مانع میڪند!✨
_آیتاللهحقشناس
☜تَࢪڪِ گُناه
________
https://eitaa.com/shahid098
🌿 #گناه
اگه به گناهی مبتلا شدی..
نذار قلبت بهش عادت کنه...!
عادت به #گناه؛
اضطراب و ترسِ از گناه رو از قلبت میگیره...
اونوقت...
بجای لذت بردن از #خدا...
دیگه از گناه لذت میبری...
#هـینـگواینکـهگناهنیـست...
خدانکنه قلب کسی به گناه عادت کنه
https://eitaa.com/shahid098
🦋شهـــید #حسین_معزغلامی:
جدی گرفتهایم زندگیِ دنیایی را و شوخی گرفتهایم قیامت را، کاش قبل از اینکه بیدارمان کنند، بیدار شویم....
شادی روحش صلوات💝
#عاشقانه_شهید
#صلی_الله_علیک_یا_زینب_کبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در خوده ام گم شده ام 🥺✨
#امام_زمان
فاط❁مھ:
「🧡🍂」
هرخانمیکه چادربہسرشکند
اگردستمبرسدسفارششرابہ
امامحسینعلیهالسلاممیکنم'!🖐🏼🍃
-شهیدحسینمحرابی
#چادرانه
محمد آقاتی - گلبانگ اذان.mp3
1.89M
🔊 نغمه اذان
🎙 مرحوم محمد آقاتی
#اذان
#نماز
#نماز_اول_وقت
در آغوش خدا باشید
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
https://eitaa.com/shahid098
🌹 به وقت نماز🌹
🌷 نماز اول وقت🌷
✨ نماز کلید تمام گنجینه های دنیا و آخرت است✨
* #داستــان
💞 #عاشقـــانه_دو_مدافـــع 💞
📚 #قسمت_چهل_و_پنجم
هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بمونہ و رفتیم خونہ ما..
جاشو تو اتاق انداختم.هنوز حالش بد بود و زود خوابش برد
بالا سرش نشستہ بودم وبہ حرفایے کہ زده بود راجب مصطفے فکر میکردم
بیچاره زنش چے میکشہ هییییی خیلے سختہ خدایا خودت بهش صبر بده...
دستمو گذاشتم رو سرش، باز هم تب کرده بود دستمال و خیس کردم و گذاشتم رو سرش
دیگہ داشت گریم میگرفت تبش نمیومد پاییـݧ
بالاخره گریم گرفت و همونطور کہ داشتم اشک میریختم پاشویش کردم
بهتر شد و تبش اومد پاییـن.
اذاݧ صبح و دادݧ.
یہ بغضے داشتم چادر نمازمو برداشتم و رفتم اتاق اردلاݧ
بغضم بیشتر شد یہ ماهے بود رفتہ بود
سجادمو پهـݧ کردم و نماز صبح و خوندم .
بعد از نماز تسبیح و برداشتم و شروع کردم بہ ذکر گفتـݧ
دلم آشوب بود، یہ غمے تو دلم بود کہ نمیدونستم چیہ
بغضم ترکید،چشمام پر از اشک شدو صورتمو خیس کرد
با چادرم صورتم و پاک کردم و رفتم سمت پنجره پرده رو زدم کنار
تو کوچہ رو نگاه کردم حجلہ ے یہ جوونے رو گذاشتہ بودݧ و کلے پلاکارد ترحیم عجیب بود اومدنے ندیده بودم یاد حرفے کہ اردلاݧ قبل رفتـݧ زد افتادم
"شهید نشیم میمیریم"
قلبم بہ تپش افتاد اصلا آروم و قرار نداشتم
رفتم اتاق خودم علے با اوݧ حالش بلند شده بودو داشت نماز میخوند
بہ چهارچوب در تکیہ دادم و تماشاش میکردم
نمازش کہ تموم شد برگشت کہ بره بخوابہ چشمش افتاد بہ مـݧ
باصدایے گرفتہ گفت :إ اونجایے اسماء
آره تو چرا بلند شدے ازجات ؟
خوب معلومہ دیگہ واسہ نماز
خیلہ خوب برو بخواب ،حالت بهتره❓
لبخند کمرنگے زدو گفت مگہ میشہ پرستارے مثل توداشتہ باشم و خوب نباشم❓عالیم
خیلہ خوب صبر کـݧ داروهاتو بدم بهت بعد بخواب
داروهاشو دادم، پتو رو کشیدم روشو با اخم گفتم بخواب وگرنہ آمپول و میارماا
خندیدو گفت چشم تو هم بخواب چشمات قرمز شده خانم
سرمو بہ نشونہ تایید تکوݧ دادم .
خیلے خستہ بودم تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد
ساعت نزدیک ۱۲ظهر بود کہ با تکوݧ هاے ماماݧ بیدار شدم
ماماݧ اسماء بیدار شو ظهر شد..
بہ سختے چشمامو باز کردم و ب جاے خالے علے نگاه کردم
بلند شدم و نگراݧ از ماماݧ پرسیدم.
علے کو❓❓
علیک سلام. دو ساعت پیش رفت بیروݧ
کجا❓
نمیدونم مادر، نذاشت بیدارت کنم گفت خستہ اے بیدارت نکنم
گوشے و برداشتم و شمارشو گرفتم
مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد
چند بار پشت سر هم شمارشو گرفتم اما در دسترس نبود
اعصابم خورد شد گوشے و پرت کردم رو تخت و زیر لب غر میزدم
معلوم نیست با اوݧ حالش کجا رفتہ اه
ماماݧ همینطور با تعجب داشت نگاهم میکرد
سریع لباسامو پوشیدم ،چادرمو سر کردم و رفتم سمت در
ماماݧ دنبالم اومد و صدام کرد
کجا میرے دختر ❓دست و صورتت و بشور صبحونہ بخور بعد
ݧ ماماݧ عجلہ دارم
امروز میخوام برم خونہ اردلاݧ پیش زهرا تو نمیاے❓
ݧ ماماݧ شما برو اگہ وقت کردم منم میام
درو بستم و تند تند پلہ هارو رفتم پاییـݧ وارد کوچہ شدم اما اصلا نمیدونستم کجا باید برم
گوشیمو از کیفم برداشتمو دوباره شماره ے علے و گرفتم
ایندفعہ دیگہ بوق خورد اما جواب نمیداد
تا سر خیابوݧ رفتم و همینطور شمارشو میگرفتم
دیگہ نا امید شده بودم ،بہ دیوار تکیہ دادم و آهے کشیدم هنوز خستگے دیشب تو تنم بود
چند دیقہ بعد گوشیم زنگ خورد
صفحہ ے گوشے و نگاه کردم علے بود سریع جواب دادم
الو علے معلوم هست کجایے❓
علیک سلام اسماء خانم .مـݧ تو راهم دارم میام پیش شما
کجا رفتہ بودے با اوݧ حالت❓
خونہ ے مصطفے اینا .بعدشم حالم خوبہ خانوم جاݧ
خیلہ خب کجایےدقیقا❓
دارم میرسم سر خیابونتوݧ
مـݧ سر خیابونمونم اهاݧ دیدمت دستم و بردم بالا و تکوݧ دادم تا منو ببینہ
سوار ماشیـݧ شدم و یہ نفس راحت کشیدم
نگاهم کردو گفت :کجا داشتے میرفتے❓
اخم کردم و گفتم دنبال جنابعالے
مگہ میدونستے مــݧ کجام❓
ݧ ولے نمیتونستم خونہ بمونم نگراݧ بودم
ببخشید عزیزم کہ نگرانت کردم ،خواب بودے دلم نیومد بیدارت کنم رفتم خونہ لباسامو عوض کردم و رفتم خونہ مصطفے اینا ببینم چیزے نمیخواݧ مشکلے ندارݧ❓
خب چیشد؟
خدارو شکر حالشوݧ بهتر بود
علے کاش منو هم میبردے میرفتم پیش خانم رفیقت
بعد ازظهر میبرمت
دستم و گذاشتم رو سرش. ݧ مثل ایـݧ کہ خوبے خدارو شکر تبت قطع شده بریم خونہ ما برات سوپ درست کنم
إ مگہ بلدے❓
اے یہ چیزایے
باشہ پس بریم
بعد از ظهر آماده شدم کہ بریم پیش خانم مصطفے
روسرے مشکیمو سر کردم کہ علےگفت:
اسماء مشکے سر نکـݧ ناراحت میشـݧ خودشوݧ هم مشکے نپوشیدݧ
روسرے مشکیمو در آوردمو و سرمہ اے سر کردم کہ هم مشکے نباشہ هم اینکہ رنگ روشـݧ نباشہ
جلوے درشوݧ بودیم علے صدام کردو گفت :اسماء رفتیم تو ،تو برو پیش خانم مصطفے پیش مـݧ واینسا رفتنے هم مـݧ میام بیروݧ چند دیقہ بعد پیام میدم تو هم بیا
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چرااا❓
سرشو انداخت پاییـݧ و گفت نمیخوام مارو باهم ببینه*
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
* #داستـــان
💞#عاشقــــانه_دو_مدافــــع 💞
#قسمت_۴۶
یه قواره چادری هم به من داد و صورتمو بوسید،در گوشم گفت لای چادرتم
یه چیزی برای تو و علی گذاشتم اینجا باز نکنیا
همه منتظر بودیم که به بقیه هم سوغاتی بده که یه جعبه شیرینی رو
باز کردو گفت:اینم سوغاتی بقیه شرمنده دیگه اونجا برای آقایون سوغاتی
نداشت،ای شیرینیا رو اینطوری نگاه نکنیدا گرون خریدم
همگی زدیم زیر خنده
_ چشمکی به زهرا زدم رو به اردلان گفتم:إداداش سوغاتی خانومت چی
دوباره اخمی بهم کردو گفت:اسماء جان دو ماه نبودم حس کنجکاویت
تقویت شده ها ماشاالله
- چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:خوب بگو میخوام تو خونه بدم بهش چرا
به من گیر میدی
- سواله دیگه پیش میاد
مامان و بابا که حواسشون نبود
اما علی و زهرا زدن زیر خنده
علی رو به اردلان گفت:
اردلان جان من و اسماء ان شاالله آخر هفته راهی کربلاییم
اردلان ابروهاشو داد بالا و گفت:جدی با چه کاروانی؟؟
علی سرشو به نشونه ی تایید تکون دادو گفت: با کاروان یکی از دوستام
_ إ خوب یه زنگ بزن ببین دوتا جای خالی نداره
برای کی میخوای؟
- برای خودمو خانومم
زهرا با تعجب به اردلان نگاه کردو لبخند زد
باشه بزار زنگ بزنم
علی زنگ زد اتفاقا چند تا جای خالی داشت
قرار شد که اردلان و زهرا هم با ما بیان
داشتن میرفتن خونشون که در گوشش گفتم:یادت باشه اردلان نگفتی
قضیه بازو بندو
خندیدو گفت: نترس وقت زیاد هست
بعد از رفتنشون دست علی روگرفتم و رفتم تو اتاقم
- علی بشین اونجا رو تخت
برای چی اسماء
- تو بشین
رو بروش نشستم چادرو باز کردم یه جعبه داخلش بود
در جعبه رو باز کردم دو تا انگشتر عقیق توش بود
علی عاشق انگشتر عقیق بود
اسماء این چیه
اینارو اردلان آورده برامون
یکی از انگشترارو برداشتم و انداختم دست علی
- وای چقد قشنگه علی بدستت میاد
علی هم اون یکی رو برداشت و انداخت تو دستم درست اندازه ی دستم بود
دوتامون خوشحال بودیم و به هم نگاه میکردیم...
اون هفته به سرعت گذشت
ساک هامون دستمون بود و میخواستیم سوار اتوبوس بشیم
دیر شده بود و اتوبوس میخواست حرکت کنه
اردلان و زهرا هنوز نیومده بودن
هر چقدر هم بهشون زنگ میزدیم جواب نمیدادن
روی صندلی نشستم و دستمو گذاشتم زیر چونم و اخمهام رفته بود توهم
نگاهی به ساعتم انداختم ای وای چرا نیومدن
_ هوا ابری بود بعد از چند دقیقه بارون نم نم شروع کرد به باریدن
علی اومد سمتم ، ساک هارو برداشت و گذاشت داخل اتوبوس
مسئول کاروان علی رو صدا کردو گفت که دیر شده تا ۵ دیقه دیگه حرکت
میکنیم
نگران به این طرف و اونطرف نگاه میکردم اما خبری ازشون نبود
۵دقیقه هم گذشت اما نیومدن
علی اومد سمتم و گفت: نیومدن بیا بریم اسماء
إ علی نمیشه که
- خب چیکار کنم خانوم نیومد دیگه بیا سوار شو خیس شدی
دستم رو گرفت و رفتیم به سمت اتوبوس
لب و لوچم آویزون بود که با صدای اردلان که ۲۰ متر باهامون فاصله
داشت برگشتم
بدو بدو با زهرا داشت میومد و داد میزد ما اومدیم
_ لبخند رو لبم نشست ، دست علی ول کردم و رفتم سمتشون
کجایید پس شماهاااا بدویید دیر شد
تو ترافیک گیرکرده بودیم
سوار اتوبوس شدیم. اردالان از همه بخاطر تاخیري که داشت حلالیت
طلبید
تو اتوبوس رفتم کنار اردلان نشستم
لبخندی زدمو گفتم: سلام داداش
- با تعجب نگاهم کردو گفت:علیک سلام چرا جای خانوم من نشستی
کارت دارم اخه
_ اهان همون فوضولی خودمون دیگه خوب بفرمایید
إ داداش فوضولی کنجکاوی. اردلان هنوز قضیه ي بازو بنده رو نگفتیا*
نویسنده✍"#السيدةالزينب"
ادامــه.دارد....
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
دلمنلکزدهتاکنجحرمگریهکنم...
دوقدمروزهبخوانمدوقدمگریهکنم((:💔'
السلامعلیکیااباعبدالله🌱•
•---------------⚘---------------•
https://eitaa.com/shahid098
#استوری
#شهید_غیرت
#شهید_حمیدرضا_الداغی
•---------------⚘---------------•
https://eitaa.com/shahid098
‹❤️🖇›
بـَراتونهیجـٰانشَـبِقَبـلازمُسـٰافِرت
بِهمَقصَـدکَـربَلـٰاروآرزومیکُنـم🖐🏿:)"
https://eitaa.com/shahid098
https://harfeto.timefriend.net/16766978596245
لینک ناشناس آرزویم شهادت
"بســمربالشـــ🌹ـــهــבا"
وقتے عقل عاشق شوב! عشق عاقل میشوבو شهیـב میشوی…🕊
•~[❤]~•
سلام
~• صبحتون حسینی •~
✋صباحاً اَتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسِین(ع)✋
ازفراتچشمتو،یڪذرهنَم،مارابس
ازجهانوڪلُّمافیها،حرممارابساست
لحظہےپراضطرابووحشتیومالحساب
دستمانگیرد،سلامِصبحدممارابساست
✋صَلَّےاللهُعَلیڪَیٰاابٰاعَبدِاللہ(ع)✋
#صبح_بخیر
https://eitaa.com/shahid098
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک
یا صاحب الزمان 🌿...!
https://eitaa.com/shahid098
「♥️🌱」
داشتنصیحتممیڪرد
توبہهیچڪسجزخودتنمیتونۍتڪیھہ ڪنۍ..اینخودتۍڪہخودتونجاتمیدۍ..
نگاشڪردمگفتم :
ولۍآخهمنحـسین'؏'رودارم:))♥️'!
#اربابم_حسین
https://eitaa.com/shahid098
🤲🏻#دعـا_بـرایِ_شـروعِ_روز ✨💫
بِسْمِ ٱݪلّٰهِ ٱݪرَّحْمٰنِ ٱݪرَّحیٖمِ
💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ
✨ ٱجْـعَـلْ
❍صَـبـٰاحَـنـٰا صَـبـٰاحَ
┊⇠ ٱلْـاَبـْـرٰارِ
🌸 وَ لٰا تَـجْـعَـلْ
❍صَـبـٰاحَـنـٰا صَـبـٰاحَ
⇠┊ٱلْـاَشْــرٰارِ
💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ
✨ ٱجْـعَـلْ
❍صَـبـٰاحَـنـٰا صَـبـٰاحَ
┊⇜ ٱلْـمَـقـْبـُولـیٖـنَ
🌸 وَ لٰا تَـجْـعَـلْ
❍صَـبـٰاحَـنـٰا صَـبـٰاحَ
⇜┊ ٱلْـمَـرْدُودیٖـنَ
💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ
✨ ٱجْـعَـلْ
❍صَـبـٰاحَـنـٰا صَـبـٰاحَ
┊← ٱݪـصّـٰالـِحـیٖـنِ
🌸وَ لٰا تَــجْـعَـلْ
❍صَـبـٰاحَـنـٰا صَـبـٰاحَ
←┊ ٱݪـطّـٰالـِحـیٖـنِ
💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ
✨ ٱجْـعَـلْ
❍صَـبـٰاحَـنـٰا صَـبـٰاحَ
┊↫ ٱلْـخَـیْـرِ وَ ٱݪـسّـَعـٰادَةِ
☘وَ لٰا تَـجْـعَـلْ
❍صَـبـٰاحَـنـٰا صَـبـٰاحَ
↫┊ ٱݪـشّـَرِ وَ ٱݪـشّـِقـٰاوَةِ
آمـیٖـنْ یـٰا رَبَّ ٱلْـعـٰالَـمـیٖـنْ
⿻⬚⿻⬚⿻⬚
💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ
✨ٱجْـعَـلْـنـیٖ فـیٖ دِرْعِـکَ ٱلْـحَـصـیٖـنَـةِ ٱلّـَتـیٖ تَـجْـعَـلُ فـیٖـهـٰا مَـنْ تُـریٖـدُ
♥️ خــداوندا
مـرا در آن پوششـی که از هـر بلا و آفتـی حفظ می کنـی و هـرکسـی را که بخواهـی در آن قـرار می دهـی
قـرار بده.
🧮 ۳ مـرتبه
┊🌞 صبـح و 🌌 شـام┊
⿻⬚⿻⬚⿻⬚
امـروزمان را با بـرکت کنیم
با ذکـرِ شـریـفِ « صـلـوات »
💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ
🟪 | صَـلِّ
﹝عَـلـیٰ مُـحَـمَّـدِِ وَ عَـلـیٰ آلِ مُـحَـمَّـدِِ﹞
🟣 كَـمـٰا | صَـلّـَيْـتَ
˼ عَـلـیٰ اِبْـرٰاهـیٖـمَ وَ عَـلـیٰ آلِ اِبْـرٰاهـیٖـمَ
اِنّـَکَ حَـمـیٖـدٌ مَـجـیٖـدٌ ˹
💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ
🟨┊بـٰارِکْ
﹝عَـلـیٰ مُـحَـمَّـدِِ وَ عَـلـیٰ آلِ مُـحَـمَّـدِِ﹞
🟡 كَـمـٰا┊بـٰارَكْـتَ
˼ عَـلـیٰ اِبْـرٰاهـیٖـمَ وَ عَـلـیٰ آلِ اِبْـرٰاهـیٖـمَ
اِنّـَکَ حَـمـیٖـدٌ مَـجـیٖـدٌ
═══✧🍃🌸🍃✧═══
❣الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🕊❣
https://eitaa.com/shahid098
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم استقبال از پیکر شهـ🥀ـید حمیدرضا الداغی_مشهد مقدس
.
#حمیدرضا_الداغی
.
https://eitaa.com/shahid098