سلام به همگی
امروز سوم شهریور سالروز شهادت شهید میثم کهندل هست
مثل اینکه این شهید خیلی غریبه و کمتر از این شهید یاد میشه
تو گوگل هم که سرچ میکردم زیاد عکس و فیلم و..از این شهید نبود
اگه دوست داشتید براش ادیت بزنید و تو گروه و کانالها و پیج هاتون بزارید
من هم تازه امروز فهمیدم چون تو کانال شهید
رسول خلیلی پیدا کردم و فهمیدم دوست و همکار شهید رسول خلیلی هم بوده مثل اینکه
و سال ۱۳۹۱ شهید شده با اینکه مدافع حرم بوده و سوریه میرفته اما سوریه شهید نشده
شهید میثم کهندل به سال ۱۳۶۰ در شهرستان ورامین به دنیا آمده بود و خدا برایش اینطور خواسته بود که در شهریور سال ۹۱ با بهترین نوع مرگ از دنیای مادی رحلت کند. شهید کهندل از شهدای امنیتی بود که هنوز هم روایت شفافی از نحوه شهادتش منتشر نشده و او گمنامتر از هر شهیدی در دیار خود تشییع شد و سرانجام هم در همان شهرستان به خاک سپرده شد. بر افتخارات دنیایی میثم همین بس که حاج قاسم سلیمانی کسی بود که هم در تشییع میثم حضور داشت و هم در مراسم ترحیمش.
در حقیقت شهادت بیشتر از آنکه چگونه مردن را نشان دهد، چگونه زیستن را نشان میدهد. شهادت وابسته به یک شغل و یا یک قوم نیست. شهادت برازنده هرکسی میشود، که لایق باشد. گاهی میشوند شهید دفاع از حرم، گاهی شهید آتش نشان، گاهی شهید خدمت، گاهی شهید ترور و گاهی شهید امنیت...
شهید «میثم کهندل» از جمله شهدای امنیت است که در سوریه در جستوجوی شهادت بود، اما در خیابانهای پایتخت آن را پیدا میکند.
میثم به تمام اهل بیت (ع) ارادت داشت؛ ولی دعای تعجیل در ظهور امام زمان (عج) و آرزوی سربازی در رکاب ایشان، پیوسته ورد زبانش بود. میثم از قبل ماه محرم پیراهن عزای خود را آماده میکرد و تا پایان ماه صفر آن را از تن خارج نمیکرد
پس از شهادت میثم برای او در سوریه و لبنان مجلس بزرگداشت گرفتند و «سیدحسن نصرالله» رهبر حزبالله لبنان نیز لوح یادبودی به پاس زحمات میثم فرستاد. متوجه شدم که آن روزها میثم در لبنان در حال ساخت یک هواپیمای پهباد بوده که آن هواپیما پس از شهادت وی تکمیل میشود و به نام میثم «هواپیمای میثم» نامگذاری میشود.
من فقط یک حاجت دارم
ماه رمضان آخر نمی دانم شب بیست و سوم بود یا شب نوزدهم. رفتیم خانه مادرش افطاری، گفتیم شب احیا است سریع برگردیم که به مراسم برسیم، میخواستیم خداحافظی کنیم رفت آشپرخانه گفت: مامان من یک حاجت فقط آن هم بزرگ دارم امشب باید حاجتم را از خدا بگیری. آن لحظه متوجه نشدم منظورش آرزوی شهادتش است ولی پَکر شدم، بعد مادرش گفت انشاءالله خیر است، حالا حاجتت چیست؟ گفت: شما دعا کنید انشاءالله خیر است، شب قدری حاجت من را حتماً بگیری، بعد در راه سربه سر من می گذاشت که از آن حال و هوا بیرون بیاورد. یک هفته بعد شهید شد
وقتی شهید شد هنوز گل هایش تازه بود
29 مرداد سالگرد ازدواجمان است. اتفاقا سال آخر عید فطر مصادف شد با سالگرد ازدواجمان. من دو روز تعطیلی خانه مادرم بود، رفت گل و شیرینی گرفت آمد آنجا برگشتیم خانه. هنوز گل ها خشک نشده بود که ایشان شهید شد. اگر موضوعی را مطرح می کردم که خلاف اعتقادش بود به خوبی مرا قانع می کرد. معمولاً من را قانع میکرد.