49.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کرامت عجیب یک شهید در میبد یزد
شهیدی که در خواب در دستان مادرش تربت گذاشت و بعد از بیداری تربت در دستان مادر شهید بود.
🩸شهید احمد غفوری پور
👌این ۱۰ دقیقه می تونه برای اونایی که تو دلشون شک و شبهه هست اثربخش باشه
به عشق شهدا منتشر کنید
┏
┗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر شهید معماریان پاش شکسته میشه تو خواب میبینه فرزند شهیدش یه شال سبز از حرم امام حسین علیه السلام میاره میبنده به پای مادر و پاش خوب میشه
جالبه مادر که از خواب بیدار میشه شال سبز هنوز هست والان در اختیار مادر شهید هست
شهدا حی و حاضر هستند
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 شهیدی که سرباز امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بود... شهید جلال افشار را به خاطر بسپارید
#امام_زمان
#شهدا
یک نفر برگه ای گذاشته بود زیر جانماز من و یک سوال عجیب پرسیده بود؟!
‼️اینکه اگر کسی یکروز در حضور محض باشد و اصلا گذر زمان را نفهمد نمازش چه میشود؟!!
🔰گفته بود جواب را بگذارید زیر جانماز.
دوباره چند روز بعد سوالی عجیبتر و...
یکروز نوشته بود که دیشب نایب الزیاره شما در مشهد بودم.
رفتم تحقیق کردم. هیچ رزمنده ای جدیدا وارد لشکر نشده و هیچ کسی بیرون نرفته. چون عملیات نزدیک بود. فهمیدم طی الارض کرده!
🔱عملیات بدر نزدیک بود. آن شب با حاج عباس کریمی رفتیم بازدید رزمندگان گردان عمار.
🔶در یکی از چادرها رزمنده ای با حالت عجیب مرا نگاه می کرد.
کنارش نشستم و گفتم: شما دیشب مشهد نبودید؟
⚜رنگ از چهره اش پرید! سرش را پایین انداخت. همان لحظه....
📚روایت حاج آقا پروازی از شهید سعید زندی.
شادی روحش صلوات🕊🕊🕊
# شهدا ضامن امنیت
#
🕊🌷🕊🥀🕊🎍🕊🌷🕊🥀🕊🎍
46.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ما شهدا همه با همیم کرامت شهید محمد بهامین شهید چهارده ساله طبق روایت آقای علی زین العابدین پور قسمت اول...
💢ادامه دارد...
48.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ما شهدا همه با همیم کرامت شهید محمد بهامین شهید چهارده ساله طبق روایت آقای علی زین العابدین پور قسمت دوم...
💢ادامه دارد...
✍شهید حاج علی محمدی یکی از زبده ترین فرمانده گردانهای لشکر ۴۱ ثارالله کرمان که نحوه شهادت خودش را هم گفت...
🔹بچه های گردان دور حاج علی جمع شده اند و او دارد سرنوشت بچه ها را بیان می کند:
🔸حسین برادرم شهید حسین محمدی پور برادر شهید حاج علی محمدی پور چه بخواهد و چه نخواهد شهید خواهد شد.
🔸نجمیان سید کاظم و برادرش مهدی امراللهی و غلام نهویی هم شهید می شوند.
🔹جواد کامرانی و عباس علیزاده زخمی می شوند.
🔸رضا قربانی محمود حسن زاده دو دوست با وفا با هم شهید می شوند.
🔹ثمره نه شهید می شود و نه مجروح.
🔸همه پیش بینی ها ی حاج علی درست از کار در آمد او حتی نحوه ی شهادت خودش را هم گفت.
🔹این عملیات برای من آخرین عملیات خواهد بود من دیگر بر نمی گردم...
🔸خواب دیدم پرچمی را داده اند به دستم من پرچم را می برم تا برسانم به دژ ولی به آن نمی رسم می دانم که نرسیده به دژ شهید و از زندان دنیا رها خواهم شد...
#شهید_حاج_علی_محمدی_پور
40.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍بهر حاجات اگر دست دعا بر خیزد
دلبری هست به هر حال به پا برخیزد...
🔹لطف آقای خراسان ز همه بیشتر است هر زمان از دل پر درد صدا بر خیزد...
🔸با گوش جان و دل بشنوید جعفر پلنگ خادم خودجوش بود پنجشنبه ها برا خودش کشیک تعیین کرده بود چون...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
#خبر_یلدایی
پایان چشم انتظاری مادر شهید سید کمال خالقی طلبه مدرسه عالی شهید مطهری
لحظات اعلام خبر کشف و شناسایی شهید به خانواده محترم شهیید
صبر مادران شهدا معجزه انقلاب است .😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍خواب عجیب شهید حاج قاسم سلیمانی از همه حوادثی که بر سر حضرت زهرا سلام الله آمده بود در عالم رؤیا...
#حاج_قاسم
روایاتی از شهید بی سر احمد نوروزی
استان مازندران شهرستان نکا
محل شهادت : سوم خرداد
عملیات : بیت المقدس آزادسازی خرمشهر
سن شهید هنگام شهادت ۲۸ ساله
#لشکرویژه۲۵کربلا
روایت اول
1⃣ روایت فرزند شهید احمد نوروزی از خواستگاری رفتن شهید برای فرزندش :
همیشه دغدغه شریک زندگی ام را داشتم و از خدا کمک می خواستم که فردی را در مقابلم بگذارد که متدین واقعی ، دیندار واقعی و انقلابی واقعی باشد، روزها بر من می گذشت و همه دوست داشتن یکی را بهم معرفی کنن ، آقا روح الله این دختر خوبه ، آقا روح الله اون دختر خوبه ، دور و برم پر شده بود از اسامی مختلف ، اما دلم با کسی نبود و هنوز عاشق نشده بودم ، همیشه از پدر شهیدم کمک می خواستم و بهش می گفتم باباجونم تو باید مهر تایید رو بزنی ، تو رو خدا کمکم کن ، تا اینکه یکی از اقوام ، یه دختری رو به مادرم و من معرفی کردند که با سلیقه من همخوانی داشت ، واسط می گفت دختر موردنظر دیندار ، مذهبی ، انقلابی هستش در خیابان چادرش را محکم می گیرد ، زمانیکه در خیابان راه می رود نگاش به زمین دوخته می شود و خیلی محسنات دیگر .
نمی دونم چرا ندیده دوستش داشتم و عاشق دختری شدم که ندیدمش .
یه شب در ساری در مراسم مذهبی شرکت کردم ناخودآگاه واسط گفت می خوای دختره رو ببینی گفتم باشه ، از لا به لای جمعیت ، دختر را پیدا کرد و گفت اینه ... یه دخترک محجبه کامل و متدین ، با چادری سنتی و بدور از نگاه نامحرم .
نمی دونم چرا ، منی که نه با اون صحبت کردم و نه خوب نگاش کردم، ولی ته دلم آرام بود که پدر شهیدم از این دختر رضایت کامل دارد و این را خوب حس می کردم و آرامش خاصی داشتم .
من رضایت خودم را برای رفتن به خواستگاری به خانواده ام اعلان کردم .
نمی دونم چرا ، اما حضور پدر شهیدم رو در همه مراحل حس می کردم ، همیشه دوست داشتم تنها باشم چون در تنهایی ام با پدر شهیدم حرف می زدم ، بهش می گفتم باباجونم همه کس و کار من تویی ، یار و یاورم تویی ، دوست دارم فردی وارد زندگیم بشه که تو رو الگوی خودش کنه و قدر خون های ريخته شده از گلویت را بدونه و در مسیر تو قدم بزاره ، دوست دارم اون چیزی که تو بخوای بشه .
رفتیم خواستگاری همسرم ، از بزرگترا اجازه گرفتیم که دختر و پسر باهم صحبت کنن، در ملاقاتی که انجام دادیم فقط صحبت از دین بود و رعایت احکام اسلامی ، تنها شرط همسرم انجام واجبات ، ترک محرمات ، روزی حلال و داشتن محاسن بود و من هم صرفا روی اخلاق ، حجاب و نامحرم که همان انجام واجبات و ترک محرمات است تاکید داشتم و هیچ حرف دیگری نزدیم .
دخترک مومن و محجبه به واسط گفته بود برای پاسخ دادن نیاز به زمان دارد .
حدود ۲۰ روزی از مراسم خواستگاری گذشته بود و کنجکاو بودم که دختر چه جوابی می دهد .
دخترک مومنه تعریف می کرد یه روز جمعه در مصلی نکا گم شده ای داشتم و بصورت کنجکاوانه انگار پی تصویر شهیدی می گشتم ، بعد از دقایقی پیدایش کردم ، اطرافیان موضوع رو پیگیر شدند ، دختر گفت دیشب در عالم رویا فردی را دیدم که نمی شناختم ، فردی که فقط چهره زیبایش را می دیدم و اون شخص هرگاه من را می دید لبخند می زد و در نهایت اون فرد به ظاهر غریبه اما آشنا گفت سعادت شما در ازدواج است برو ازدواج کن ، فرزندم منتظر پاسخ شماست ، خیر و سعادت شما به این وصلت است .
دخترک مومنه می گفت کنجکاو بودم که این شخص چه کسی می تونه باشه ، تا اینکه عکسش را در لابه لای تصاویر شهدا دیدم ، چشم های زیبایش برق عجیبی داشت... بله این پدر پسری بود که به خواستگاری ام آمده بود چهره زیبای شهید احمد نوروزی بود . شهیدی که به خوابم آمد .
شهید احمد نوروزی با دخترک قصه ما مانوس شده بود و در عالم رویا رضایت خود را برای وصلت اعلام کرد و این اتفاق سبب گردید تا دختر رضایت خود را از ازدواج با فرزند شهید اعلام نماید 💍 .
این بود از ماجرای به خواستگاری رفتن پدر شهیدم برای فرزندش.
⚘ شادی روح شهید بی سر احمد نوروزی صلوات ⚘
#لشکرویژه۲۵کربلا
روایت دوم
2⃣ یکی از کرامات شهید احمد نوروزی
(این خاطره از زبان فرزند شهید گفته می شود)
👇
۴ سالی از ازدواج من (فرزند شهید) با همسرم می گذشت ، من و همسرم ، هر دو دلمون می خواست صاحب اولاد بشیم اما تقدیر به این بود که هر دو باید کمی صبر کنیم .
تا اینکه من نیمه های شب ، خواب پدر شهیدم را دیدم، خواب دیدم که پدر شهیدم مشغول هم زدن غذای نذری است ، من از پدر شهیدم پرسیدم این چیه که داری هم می زنی ، پدر گفت این برای شماست ، گفتم من !!! من چرا ؟؟؟ شهید احمد گفت مگه دوست ندارین بچه دار بشین ، برای اینکه این اتفاق بیفته شما باید محتوای ظرف را میل کنید ، گفتم خب حالا این چیه ؟؟ پدر گفت داخل ظرف غذا ، مژه حضرت فاطمه سلام علیها هست . گفتم مژه حضرت فاطمه (س) !!! گفت بله ...
پدر ادامه داد شما با خوردن این اطعام ، صاحب اولاد میشین ، در ادامه پدر لیوانی که در کنارش بود را داخل دیگ زد و محتوای اونو که شبیه آب بود را به من (فرزند شهید) داد و من محتوای لیوان را خوردم .
نماز صبح که از خواب پا شدم ، دیدم چیزی در دهانم حس می کنم ، با دستم شی موردنظر را از دهانم خارج کردم ، هاج و واج و متحیرانه دیدم که از در دهانم یک مژه زیبا و بلندی بود ، پیش خودم گفتم این چیه توی دهانم تا اینکه خواب شب در ذهنم آمد ، تا اومدم به خودم بجنبم و مژه را در نایلونی قرار دهم ، دیدم مژه ناپدید شد .
موضوع را با همسرم در میون گذاشتم و هر دو از خوشحالی اشک می ریختیم که مورد توجه پدرم شهید احمد نوروزی و حضرت فاطمه (س) قرار داریم .
بعد از دو ماه از خوابی که دیدم ، انتظار ۴ سالمون به سرانجام رسید و عنایت حضرت فاطمه سلام الله علیها نصیبم شد و با رفتن به آزمایشگاه جواب مثبت بارداری رو گرفتیم .
گفتیم حضرت فاطمه (س) ان شاالله دختری به ما عنایت می کنه که مثل خود حضرت پاکدامن و مومن باشه . بعد از چند ماه جنسیت فرزند مشخص شد ...
بله ... دختر _ ما برای دختر اسم بهار را انتخاب کردیم و این فرزند بدنیا اومد و با نام بهار صدایش می کردیم ، تا اینکه ...
در ۷ سالگی بهار بدون هیچگونه ذهنیتی و بدون اینکه از ماجرا خبر دار بشه به من گفت باباجونی از این به بعد اسمم فاطمه است ، با تعجب گفتم چطور !!! گفت دوست دارم اسمم فاطمه باشه .
گفتم دختری که از طرف حضرت فاطمه سلام الله علیها به من هدیه شد باید نام همون بانو حضرت فاطمه(س) رو به خودش بگیره و الان نام زیبای دخترم ، فاطمه است .
روایت سوم
3⃣ کرامات شهید احمد نوروزی از زبان فرزند شهید :
۶ سالی از بدنیا اومدن فاطمه(بهار) نوروزی نوه شهید احمد نوروزی می گذشت که دوس داشتم نام شهید را زنده کنم ، چون فرزند اولم را با عنایت حضرت فاطمه(س) گرفتم (خواب مژه حضرت که قبلا عرض کردم) ، دوس داشتم برای فرزند دومم هم یه اتفاقی بیفته که دست و عنایت غیب در کار باشه ، روزا می گذشت تا اینکه روز موعد فرا رسید ...
سوم خرداد ۱۴۰۰ سالروز آزادسازی خرمشهر بود عملیاتی که پدر در آن به شهادت رسید و من همه ساله برای پدر شهیدم احمد نوروزی بر سر مزارش مراسم سالگرد می گیرم ، بعد از اتمام مراسم، مادرم شب بهم زنگ زد و گفت مبارکه ، گفتم چطور ... مادر با ناراحتی گفت خب حالا عروسم بارداره اما به من خبر نمیدید .
گفتم نه خبری نیس و هر کی هم بهت گفت راستشو نگفت ،
از خانمم پرسیدم مگه خبریه ... اونم گفت نه خبری نیس ...
مجدد به مادر گفتم که چیزی شده ، خب به منم بگو بدونم .
مادر گفت دیشب خواب بابا رو دیدم ...
بابا بهم میگه عروسم بارداره اما خودش خبر نداره ، برید بهش بگید مواظبه خودش باشه ، بچشم پسره و اسمش هم احمد هستش .
به خانمم گفتم بریم آزمایشگاه شاید درست باشه ،
فردای اون روز رفتیم آزمایشگاه. بعد دادن آزمایش ، منتظر جواب بودیم ...
بعلت شلوغی آزمایشگاه ، جواب آزمایش دیر شد. ما دل توی دلمون نبود که ببینیم بالاخره چی میشه ...
اپراتور آزمایشگاه اسم خانمم رو خوند سریع رفتم تا ببینم چه خبره !!
به متصدی آزمایشگاه گفتم جواب چیه . اونم گفت ...
جواب مثبته ، با خوشحالی از اون مکان برگشتیم توی راه به خواب مادرم و به پدر فکر می کردم . رفتم سر مزار شهید احمد نوروزی و به خودم بالیدم و قبر به ظاهر سردش را در آغوش گرفتم اما در باطن گرمای بدنش را حس می کردم ... .
برای جنسیت فرزند بی صبرانه منتظر بودیم و باید ۴ ماه صبر می کردیم ، هر دفعه می رفتیم سونو می گفت مشخص نمی کنه باید صبر کنید این صبر امان ما رو بریده بود ...
هر دفعه افراد مختلفی واسم زنگ می زدند و میگفتن ما خواب دیدم بچت پسره و من شک و گمان به خودم راه می دادم تا اینکه یه شب خودم خواب دیدم که شخصی به من میگه ما اینقدر واست نشونه می فرستیم که بچت پسره ، تو چرا باور نداری !!! بچه شما پسر خیلی زیبایی هست و به این معجزه یقین داشته باش .
من و خانمم برای سونو ۴ ماهگی به سونوگرافی رفتیم و مثل همیشه شلوغ و مثل همیشه صبر باید امانمان را می برید تا نتیجه مشخص بشه. بهرحال با خوندن اسم همسرم رفتیم داخل و سرانجام جنسیت فرزند دوم مشخص شد .
بله همون وعده پدر شهیدم محقق شد ،
دکتر گفت فرزندتون پسره .
و سرانجام نوه شهید احمد نوروزی در ۱۹ دی ماه ۱۴۰۰ بدنیا آمد . فرزندی که به شهید خیلی شباهت داره .
نام فرزند را که خود شهید انتخاب کرد ...
احمد
احمد نام زیبای شهید است که فرزندم را به این نام زیبا مزین کردم .
در وصف شهید احمد نوروزی اینکه
در سن ۲۸ سالگی در سال ۶۱ در عملیات بیت المقدس آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید .
مزار شهید در استان مازندران گلزار شهدای شهرستان نکا دفن است .
شهید احمد نوروزی توسط بعثی ها سرش از بدنش جدا شد و بدنش پاکش را در آتش سوزاندن و پیکر پاکش چند شبانه روز در گرمای سوزان جنوب روی خاک بود .
شهیدی که پیکر پاکش را بی سر دفن کردند .
شهید احمد نوروزی همانند ارباب بی کفنش امام حسین (ع) سرش را از بدنش جدا کردند .
یاد و نام همه شهدا بالاخص شهید بی سر احمد نوروزی تا ابد در قلبمان جاویدان .
نثار شادی روح مطهر شهدا _ صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مزار شهید بی سر احمد نوروزی ، گلزار شهدای نکا 💔
🌹شهیدی که برات شهادتش را از آیتالله بهجت گرفت!
🌷آیت الله بهجت دست روی زانوی او گذاشت و پرسیدند:
اسم شما چیست؟
گفت: فرهاد
آقای بهجت فرمود: حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذاريد. شما در شب امامت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) به شهادت خواهيد رسيد. شما يكی از سربازان امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) با ايشان رجوع می کنید.
شهید عبدالمهدی کاظمی؛ شهیدی که طبق گفته آیت الله بهجت، در شب امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۴ درسوریه به شهادت رسید.
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه
🌹شهید عبدالمهدی#کاظمی
مزار مطهر شهید اصفهان گلزار شهدا
✍آخرین توییت خانم معصومه بدرآبادی که به همراه دختر ۱۱ ساله اش زینب رحمت آبادی در حادثه تروریستی کرمان به شهادت رسیده و آسمانی شدند...
🔸حاضرم در راه دین از تن جدا گردد سرم من بمیرم باک نیست اما بماند رهبرم...
#شهیده_معصومه_بدرآبادی
#شهیده_زینب_رحمت_آبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از جمله کرامات شهید سید مرتضی دادگر
شهدا زنده اند یعنی این...
کرامات شهید سید مجتبی علمدار
زمانی که مجتبی تازه شهید شده بود، پدر یکی از شهدا آمده بود و دنبال شهید علمدار میگشت. گفت: «من چند وقت پیش در خواب دیدم جنازهای را دارند میبرند. گفتم: این جنازه کیه؟ یکی از تشییع کنندگان گفت: این شهید علمدار ساری است.
یکی از دوازده سرباز آقا امام زمان(عج) بود. دوازده تا سرباز مخلص در مازندران داشت که یکی علمدار بود که شهید شد. یازده تای دیگرش هنوز هستند. گفت: اتفاقاً خود امام زمان هم تشریف آوردند که با دست خودشان شهید را داخل قبر بگذارند.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍صدای شهیده مریم سلطانی نژاد در حال خواندن وصیتنامه حاج قاسم...
💚کرامات شهید
یک روز که به بهشت زهرا رفته بودم. چند خانم را کنار مزار برادرم دیدم و دختر خانمی که کنار مزار نشسته بود و گریه می کرد.
یکی از خانمها از من پرسید: شما با شهید چه نسبتی دارید؟
وقتی گفتم خواهر ایشان هستم، برایم تعریف کرد که دخترم، شهیدِ شما را در خواب دیده که به او گفته: « تو یه گناه بزرگی مرتکب شدی! اما من واسطه شدم خدا تو رو بخشیده. اسمم محمد نادری هست.»
صبح خوابش را برای من تعریف کرد.
گفت: «مامان به نظرت حقیقت داره؟ ما همچین شهیدی داریم.»
با هم به بنیاد شهید رفتیم. آدرس مزار و قطعه را گرفتیم. پنجشنبه هفته پیش هرچقدر گشتیم مزار را پیدا نکردیم تا اینکه این پنجشنبه موفق شدیم مزار شهید را پیدا کنیم....
🌱راوی: خواهر شهید
#شهیدمحمدنادریانجیرکی
#شهیدِمعراج
#شهراراک
🌱شهدا را با ذکر صلوات یاد کنیم
✍شهیدی که گواهی شهادتش را با دست خودش امضا کرد
مسئول معراج الشهدای جنوب بود. برای کاری به دفترش رفتم.
داشت به منطقه میرفت یکی از سربازها صدایش زد: آقای انجیرکی اگر شما به منطقه بروید کسی نیست که برای شهدا جواز دفن صادر کند.
ایشان گفتند: تعدادی برگه بیاورید تا امضا کنم.
سپس تعدادی گواهی شهادت را امضا کردند، به دست سرباز دادند و فکر کنم به شلمچه رفتند. چند ساعتی نگذشته بود که اطلاع دادند ایشان مجروح و به اهواز منتقل شدهاند.
دوباره که تماس گرفتم، گفتند: محمد شهید شده است.
وقتی شهید شدند نکته قابل تامل این بود که همه جوازهای دفن که امضا کرده بودند تمام شده بود و فقط یک جواز دفن مانده بود که آن هم سهم خودش شد.
🗣راوی: آقای حافظی
#شهیدمحمدنادریانجیرکی
#شهیدِمعراج
#شهراراک
🌱شهدا را با ذکر صلوات یاد کنیم.