eitaa logo
یـــــــاد #شهـــــداء راگرامی بداریم
32 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
55 ویدیو
7 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 همیشه پای یک به ظاهر خودی درمیان است! صد و پنج سال پیش در چنین روزی،(دوازدهم شهریور) دلواری🌷 در حین حمله به انگلیسی‌های متجاوز، "از پشت" مورد هدف قرار گرفت.... هربرت چیک کنسول بریتانیا در بوشهر در گزارشاتش نوشته؛ غلامحسین پذیرفت. او باید کار را تمام کند. بر چنین مردمی حکومت کردن آسان است. به لقمه نانی خرسندند! معظم رهبری: "ما یاد 🌷 را از این جهت گرامی می داریم که این مرد شجاع، در راه اعتقاد دینی خود، تنها و در غربت با دشمنان جنگید؛ این برای ما چیز بسیار با ارزشی است..." یادوخاطره رشادت های شهید دلواری🌷 گرامی باد 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴؛
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 سالروز شهادت شهید محراب الله مدنی🌷 آیت الله مدنی🌷 سال59 به روحانیون انقلاب با گریه گفت : «...آقایان نکند درقیامت محمدرضاشاه جلو مارا بگیرد وبگوید دیدید شماهم وقتی دستتان ترنج دادند دستتان را بریدید و مثل من کاخ نشین شدید!..» یادش گرامی باد 🏴🏴🏴🏴🏴🏴؛
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 تقدیم به روح پرفتوح سلیمانی🌷 زیباترین غزل، به خدا می سپارمت   دست تمام قافیه ها می سپارمت...   دنیای خاطرات قشنگ منی و من با این غزل به خاطره ها می سپارمت   این جا طلوع بغض، مرا زجر می دهد دست غروب بغض گشا می سپارمت دستی تکان ندادی و رفتی؛ تمام شد هرجا که می روی به خدا می سپارمت دلها قاسم 🏴🏴🏴🏴🏴🏴؛ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 این عکس کاملا واقعی هست و این #۵ نفر آخرین نفراتی هستن که دارن میرن اون طرف پل خرمشهر تا نیروهای عراقی را معطل کنن که مردم فرصت بیشتری برای خالی کردن شهر داشته باشن. پنج نفری که هرگز برنگشتن و ما نه نامشون رو فهمیدیم و نه تصویرشون رو داریم. 🌷_شرمنده_ایم 🌷 گمنام 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴؛
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 باز هم انگشترش را بخشيده بود. پرسيدم «...اين يكي را به كي دادي؟» گفت «...انگشتر طلا دستش بود. نمي دانست حرام است. از دستش درآوردم. انگشتر خودم را دستش كردم.» 📚يادگاران، جلد 5 كتاب عبدالله ميثمي🌷 ، ص 75 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴؛
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 یک مرد جنگ سالها در گمنامی در جبهه حق می جنگد و بعد از مرگ، خدا به او نام ماندگار و زندگی جاودان می بخشد. و تعز من تشاء و تذل من تشاء عزت و ذلت آدم ها دست خداست. انسان که برای خدا جان داد، برای خدا عزیز شد، خدا برای مردم عزیزش می کند ... 🌷 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴؛
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 پاسدار «محمدجواد درولي»🌷 عشق و علاقه زيادي به حسين غياثي🌷 داشت و پس از او آرام و قرار نداشت. به او متوسل مي شد و حتي به او نامه مي نوشت كه از خدا بخواهد او را نيز بطلبد. شب سوم شعبان از رنج فراق حسين به خواب رفت. او را در عالم رؤيا ديد كه به محمدجواد خطاب مي كرد: «بيا كه منتظرت هستيم و جايت نيز مشخص و معين است.» از بستر برخاست. به نماز شب ايستاد. سوار بر موتور در همان نيمه هاي شب به قصد حلاليت طلبي، سراغ دوستان خود رفت، حتي نماز صبح را (در تهران) در منزل يكي از آن ها خواند. روز بعد عازم جبهه شد و ديگر برنگشت. 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴؛
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 رهبری فرمودند: این اشخاص دوبار شهید شده اند. 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴؛
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 مهدی زین الدین🌷 فرمانده لشگر ۱۷ ، علی بن ابی طالب تولد : تهران هجده مهر ۱۳۳۸ شهادت : جاده بانه . سردشت ۲۷ آبان ۱۳۶۳ مزار : گلزار شهدای علی بن جعفر( علیه السلام ) قم گفتگوی حاج قاسم سلیمانی🌷 با مهدی زین الدین 🌷، در خواب . هیجان زده پرسیدم : مگه تو شهید نشدی ؟همین چند وقت پیش تو سردشت ؟ حرفم را نیمه تمام گذاشت و اَخم کوچکی به پیشانیش افتاد بعد با خنده گفت : من تو جلسه ها تون میام! مثل اینکه هنوز باور نکردی که شهدا زنده اند!؟ عجله داشت می خواست برود یک بار دیگر چهره درخشانش را کاویدم. حرف با گریه از دهانم بیرون ریخت (( پس پس حالا که میروی لااقل یک پیامی چیزی بده تا به رزمنده ها برسونم. )) روی مرا زمین نزد . قاسم ! من خیلی کار دارم . زودتر باید بروم .هرچی می گویم زود بنویس ! هول هولکی گشتم دنبال کاغذ ، یک برگه کوچک پیدا کردم و فوری خودکار را از جیبم در آوردم و گفتم: ((بفرما برادر بگو تا بنویسم)) بنویس ((سلام من در جمع شما هستم)) موقع خداحافظی با لحن که چاشنی التماس داشت گفتم: بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا کن برگه رو گرفت و امضا کرد ، کنار تو نوشته سید مهدی زین الدین ! نگاهی بهت زده به امضا و نوشته زیرش کردم با تعجب پرسیدم : چی نوشتی آقا مهدی؟ تو که سید نبودی؟ گفت : اینجا به مقام سیادت دادن از خواب پریدم موج صدای آقا مهدی هنوز توی گوشم بود(( سلام من در جمع شما هستم )) 📚 برشی از کتاب "ِ تنها زیر باران " زندگی شهید مهدی زین الدین انتشارات : حماسه یاران 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴؛
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 زمستان سال ۶۴ در تهران زندگی میکردیم، اسماعیل برای گرفتن برنج کوپنی می‌بایست مسیری را طی کند که جز ماشین‌های دارای مجوز نمی توانستند از آن محدوده عبور کنند، او از ناحیه پا هم ناراحتی داشت و حمل یک کیسه برنج با آن مسافت تقریبا یک کیلومتری برایش زجرآور بود، از او خواستم با خودرو سپاه برود که نپذیرفت، گفتم: حال شما خوب نیست و پاهایت درد دارد، گفت: اگر خواستی همینطور پیاده میروم و گرنه نمیروم، او کیسه ۲۵کیلویی برنج را روی دوشش نهاد و یک نایلون هم پر از چیزهای دیگر در دستش گرفت و به سختی به خانه آورد اما حاضر نشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده کند. $شهید اسماعیل دقایقی🌷 راوی: همسر شهید 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴؛
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🌷 مشکلات زندگی اش زیاد بود. خیلی هم احساس دلتنگی می کرد. این بار که به مرخصی آمد، همسرش بعد از گفتن همه ی مشکلات و دلتنگی هایش گفت: «شما دیگر دین خود را ادا کرده اید، مدتی را هم در خانه باشید. » خوب به حرف های همسرش گوش داد بعد دستش را روی شانه اش زد و گفت: «جبهه رفتن واجب است مثل نماز خواندن، اگر بتوان نماز نخواند، می توان جبهه هم نرفت. الگوی ما شیعیان، حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) است. او برای حفظ اسلام از همه چیز، حتی خانواده اش گذشت. ما که خود را یاران امام می پنداریم نباید به او اقتدا کنیم و راهش را ادامه دهیم؟» 📚 کتاب این عمار، شهید قربانعلی عرب، ص36 🏴🏴🏴🏴🏴🏴؛
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 علی تمام زاده (شےخ ابوهادی)🌷 خداحافظی آخر به خانواده اش نگفته بود ڪه به سوریه می‌رود. وقت رفتن با گوشے [دوستش] با خانواده و مادرش تماس گرفت و با خوشحالی‌ ڪه پر از بغض بود در گفتگویے عاشقانه با مادرش گفت: دارم می‌روم مشهد و ان‌شاءالله سریع برمی‌گردم. حاج خانم هم به‌ روے خودش نیاورد و خداحافظے ڪرد. بعد از اینڪه علے از ما جدا شد مادر به گوشے [دوستش] زنگ زد و با صداے لرزان گفت: علے رفت سوریه؟ [دوستش] هم گفت: علے به شما گفت می‌روم مشهد مادر جان، مشهد یعنے محل و مڪان شهادت، ان شاءالله هر آنچه خیر است برایش رقم بخورد. علی رفت مشهد، پیڪرش را هم از سوریه به معراج الشهدا آوردند. از پهلو مجروح شده بود و به دلیل خونریزے در باغ زیتونے حوالے حلب شربت شهادت را نوشید. فاطمیون و مجروحیت‌شان از پهلو آتش به جان شیعه انداخته است. 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴؛