eitaa logo
یـــــــاد #شهـــــداء راگرامی بداریم
32 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
55 ویدیو
7 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 #📚شهید گمنام ( ۷۲ روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر) «شهید گمنام ( ۷۲ روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر)، کاری از گروه فرهنگی ابراهیم هادی است. بریده‌ای از روایت هشتم این کتاب را می‌خوانیم: هنوز یک سال از تولدش نگذشته بود که مریض شد. خیلی حالش بد بود. رفته رفته حالش بدتر شد. آنقدر که قبل از طلوع آفتاب از دنیا رفت! جنازه بچه را داخل کفن پیچیدیم. صبر کردیم تا پدر بیاید و او را دفن کند! پیر مرشدی در محل بود که همیشه ذکر امیرالمومنین (ع) برلب داشت. آن روز قبل از ظهر به جلوی خانه ما آمد. مادر بیصبرانه گریه میکرد. مرشد جلو آمد و به مادر ما گفت: من دعا کردم. برات عمر بچه‌ات را گرفتهام! بچه را شیر بده! چه کسی باور میکرد بچه مُرده زنده شده باشد. مادر بچه را به زیر سینه گرفت. لحظاتی بعد لبهای بچه تکان خورد و... مصطفی اینگونه دوباره متولد شد. سالها بعد به قم رفت و طلبه شد. روزهای آخر هفته را به کارخانه گچ میرفت. کار میکرد. پولی که به دست میآورد به دیگران کمک میکرد. هر هفته سه شنبه‌ها پیاده به سمت جمکران میرفت. عاشق بود. خودش را وقف اسلام کرده بود. در ایام تبلیغ به سمت یاسوج میرفت و فعالیت میکرد. جمعی از طلبه‌ها را با خود همراه کرده بود. بعد از پیروزی انقلاب فرمانده سپاه یاسوج شد. از منطقه‌ای عبور میکردند که در کمین اشرار گرفتار شدند. همگی مسلح اطراف جاده را گرفته بودند. از ماشین پیاده شد. عمامه‌اش را در دست گرفت و جلو رفت؛ بزنید! بزنید! عمامه من کفن من است! برخورد خوب و منطقی داشت. با سرکرده اشرار صحبت کرد. فهمید مشکلی با انقلاب ندارند. همانجا از طرف دولت با آنها مذاکره کرد. مشکل با درایت او حل شد... تعداد صفحات ۱۷۶ صفحه تاریخ انتشار ۱۳۹۵/۰۷/۰۴ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 سید مصطفی موسوی🌷 جوانترین شهید ایرانی مدافع حرم که در سن 20 سالگی، به عنوان بسیجی تکاور به سوریه اعزام شد و در روز بیست و یکم آبان سال 1394، در شهر حلب سوریه به شهادت رسید. سید مصطفی موسوی🌷 را که به عنوان جوانترین شهید ایرانی مدافع حرم می‌شناسند، به همگان ثابت کرد که جنگیدن با دشمنان اسلام، سن و سال نمی‌شناسد بلکه شجاعت و قلبی مطمئن به وعده خداوند می‌خواهد که همه درد ها و رنج ها را به جان بخرد و برای رضای خدا از همه چیز خود بگذرد. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
شهید مدافع حرم «ابوالفضل سرلک» از فرماندهانی بود که با آغاز بحران سوریه و عراق به این دو کشور رفت و پا به پای دیگر مدافعان حرم برای حاج قاسم سربازی کرد. خواب شهید مدافع حرم از «حاج قاسم» دو روز پیش از شهادت ابوالفضل مسئولیت مهمی در قرارگاه حلب داشت. اما دو روز پیش از شهادت به یکی از دوستانش گفته بود خواب دیدم حاج قاسم خودش با ماشین آمده دنبالم و میگه ابوالفضل آماده شو با هم برویم. شهید ابوالفضل سرلک از فرماندهان نظامی در سوریه بود که یکشنبه شب در شرق حلب به شهادت رسید.  وی از ابتدای بحران سوریه در کنار حاج قاسم با تکفیری ها جنگید و سالها در عراق نیز به جهاد در راه خدا مشغول بود. آنچه می خوانید خاطره ای است از همرزم این شهید عزیز. «ابوالفضل مسئولیت مهمی در قرارگاه حلب داشت. اما دو روز پیش از شهادت به یکی از دوستانش گفته بود خواب دیدم حاج قاسم خودش با ماشین آمده دنبالم و میگه ابوالفضل آماده شو با هم برویم.» همسرش هم که همراه دو فرزند خردسالش در شهر حلب زندگی می کردند بعد از اینکه خبر شهادت ابوالفضل را می دهند، می گوید: اصلا از شنیدن خبر شهادت تعجب نکردم چون در حال جمع کردن وسایل بودم.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 زبانِ حــــال مادرِ جــهاد ! فردا صبح قاعده ی هستی بهم میخورد؛ صبح فردا خورشید آسمانِ من جای طلوع غروب میکند ! فردا تو میروی و من میمانم و خاطره های تو و غروب خورشیدی که بی تو دیگر‌ طلوعی ندارد بعد از تو همدم مادرت "ام لیلا" ست و‌ آرامش‌ قلبش روضه علی اکبر !... ! تصویرسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید جهاد مغنیه # شهید جهاد مغنیه🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 همه جور لباسی می پوشید حتی شلوار جین، اما خیلی مذهبی و در اعتقادش راسخ بود القاب زیادی داشت ولی خودش می گفت: به من بگید غریب طوس و می گفت: به مردم ایران بگید هروقت رفتند دیدار امام رضا(ع) سلام مرا به آقا برسانند و بگویند آقا یکی هست که زیر پرچم شما درحال مبارزه(در جبهه) است و اسم شمارا روی خودش گذاشته... ماه رمضان برای احمد طعم خاصی داشت، انتظار ماه رمضان را می‌کشید که اعتکاف کند و شبهای قدر احیا و شب زنده داری نماید.... او رمضان را ایستگاهی برای توقف و به راه افتادن با نیروی بیشتر می‌دانست و سفارش می‌کرد که به ایتام رسیدگی کنیم، از بچه‌های کشافه می‌خواست هر کس چیزی با خود از خانه بیاورد و همه را به خانواده‌های مستضعفی که می‌شناخت می‌داد، با این کار هم بخشندگی را به اعضای کشافه آموزش می‌داد و هم انجام کار گروهی و در واقع می‌خواست همه را در این امر مستحب شریک کند... حزب‌الله "احمد مشلب"🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 مجید سیزده ساله و امیر چهارده ساله، عملیات والفجر مقدماتی جبهه بودند. بعد از عملیات، یک ماه آمدند مرخصی. ماه رمضان بود. امیر، قبل از آنکه بهش واجب بشود روزه گرفته بود. روزها می‌رفت با بچه‌ها سرِ خانه‌ی جدید کار می‌کرد. بعدازظهر که می‌آمد خانه، می‌گفتم «مادر یه دقیقه بخواب. تشنه‌ای. آخه روزه که به تو واجب نیست، بخور.» می‌گفت «تشنه‌ام نیست.» یک‌روز از طرف دولت بهمان آهن داده بودند. آقاش رفته بود سرِ زمین آهن‌ها را تحویل بگیرد. امیر می‌گفت «باید برای افطار آقام آب ببرم.» هرچه من گفتم «آقات روزه نیست» به خرجش نرفت. اصغر سیگاری بود و روزه نمی‌گرفت. تنهایی آقاش و تاریکی هوا را بهانه کرد رفت پیشش "شهيدان آقاجانلو" 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 به تنهایی با "۴۰ تن" روبه‌رو می‌شود و پس از به هلاکت رساندن ۳۷ نفر از آن‌ها، فشنگ‌هایش تمام می‌شود. به سوی او حمله می‌کنند تا وی را به اسارت ببرند، اما با شجاعت بی‌بدیلی این بار با سرنیزه🗡 دفاع و دو نفر دیگر را مجروح می‌کند و در نهایت به می‌رسد. هم‌رزمان وی در مراسم اربعین او نقل می‌کردند «اگر به لطف خداوند شهید پرهیزگار مقاومت و جانفشانی نمی‌کرد، جاده به دست داعش می‌افتاد و به دنبال آن شهر بوکمال نیز به تصرف آن‌ها درمی‌آمد و خدا می‌داند برای بازپس‌گیری چقدر خسارت و شهید باید تقدیم می‌کردیم.»🕊 عبدالکریم پرهیزگار🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 رمضانی ترین علوی🌷 راز بیست و یک چه بود سید...؟؟؟ در ۲۱ رمضان آمد و در ۲۱ رمضان رفت... "شهید سید علی دوامی" 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 با یه موتور درب و داغون میومد کمیته ، سرو کله اش که پیدا میشد بچه ها تیکه بارش میکردند - آقای بروجردی ! پارکینگ ماشین های ضد گلوله اون طرفه ، برو اونجا پارکش کن ! - حاجی ! حیفه اینو سوار میشی ها ! میدونی بهش خط بیفته چی میشه !؟ - حاجی بده من ببرمش روش چادر بکشم تا آفتاب نخوره ، حیفه ! بروجردی هم کم نمیورد ، موتور رو داد به همین آخری و گفت : " بارک الله ! ببر چادر بکش روش ، فقط مواظب باشیا ، ما همین یه وسیله رو داریم محمد بروجردی🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 نمی شناسم تـان امـا در این قاب تصــویر نگاه تـان خیلی آشناست اینقدر که دلتنـگ‌تان می شوم کاش شرمنـده نگاه آشنایتـان نباشم گردان مالک اشتر لشکر ویژه ۲۵کربلا 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 سر سفره عقد نشسته بوديم، عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد. حسين برخاست، وضو گرفت و به نماز ايستاد، دوستم کنارم ايستاد و گفت: اين مرد برای تو شوهر نمی شود. متعجب و نگران پرسيدم: چرا؟ گفت: کسی که اين قدر به نماز و مسائل عبادی اش مقيد باشد، جايش توی اين دنيا نيست "شهیدحسین دولتی" 🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 خوشا آنان که جانان می شناسند طریق عشق و ایمان می شناسند بسی گفتیم و گفتند از شهیدان شهیدان را شهیدان می شناسند بر روح پرفتوح دلاوران عرصه ی پیکار با دشمنان وطن وصلوات قرین رحمت الهی اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم التماس دعا 🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛