📆 #روزنگـار_شهـدا🍃🌹
✨نام: شهیـد حجت الاسلام سیدحسن بهشتی نژاد
🍂ولادت: 1332_اصفـهان
🕊شهـادت: 1360.5.3
#زندگینـامـه⬇️
https://eitaa.com/shahid_110/550
🍃🌹🍃🍃
@shahid_110
كانال رسمي ( مجمع جهاني خادمين شهدا)
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•🇮🇷 #شهید_صمد_امید_پور🌹 🇮🇷تيپ نيرو ويژه صابرين شهادت : ارتفاعات جاسوسان ( پيرا
🌹معرفي شهيد.
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_صمد_امید_پور🌹
#زندگینامه
شهید صمد امیدپور اول آذر ماه 1364 در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود و دوران ابتدایی خود را در روستای نقلهبر و مقطع راهنمایی را در مدرسه شبانهروزی معدن سنگرود گذراند و تحصیلاتش را تا پایان سوم متوسطه در شهر رشت ادامه داد. در دوران دانشآموزی به عضویت بسیج دانشآموزی در آمد و تحصیلات خود در مقطع پیش دانشگاهی را در شهر جیرنده به اتمام رساند.
همزمان به عضویت بسیج شهر منجیل درآمد و پس از مدتی عضو فعال بسیج شد.
سال 1384 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن دوره آموزش افسری در دانشگاه امام حسین(ع) عضو یگان ویژه صابرین شد.
همیشه می گفت: من اگر لیاقت شهادت را داشته باشم، بزرگترین هدیه الهی است.
مادرش درباره خبر شهادت فرزندش می گوید:
چهل روز قبل از شهادت فرزندم (همزمان با پایان نخستین مرحله حمله سپاه به گروهک پژاک) در عالم خواب دیدم که همرزمان فرزندم لباس مشکی به تن دارند و به خانه ما آمدهاند اما فرزندم در بین آنها نبود و زمانی که صدایم کردند و از خواب بیدار شدم سه بار فریاد یا حسین سر دادم.
درباره نحوه شهادت ایشان نیز گفته اند:
پیکر صمد که زخمی شده بود روی ارتفاعات اتفاده اما هنوز جان داشت. به دلیل تکان خوردن او، تک تیرانداز پژاک متوجه شده و با شلیک به پیکر نیمه جان شهید صمد امیدپور او را از پای در میآورد.
از این شهید بزرگوار مطلب زیادی پیدا نکردیم جز همین چند خط و شاید این دلیل دیگری باشد بر مظلومیت مضاعف فرزندان گمنام روح الله...
شادي روحش صلوات
هدایت شده از بانك جامع اطلاعات شهداي جهان اسلام(مجمع خادمين شهدا)
🌷#شهیدعبدالرحیم_فیروزآبادی
#زندگینامه
عبدالرحیم 20 بهمن 64 به دنیا آمد، 16 آذر 84 وارد سپاه شد و 16 آذر 94 به شهادت رسید. پسری با ایمان و مومن بود که از همان کودکی که پایش به مسجد باز شد پیوند عجیبی با مسجد گرفت و کم کم به عنوان مکبر مسجد انتخاب شد.
علاقه زیادی به مراسمات مذهبی و دینی داشت. اخلاقش بسیار خوب و با همه مهربان بود خوش برخورد بود از همان دوران کودکی میهماننواز بود و از کودکی در انجام فریضه نماز و روزه پیشی میگرفت. زمانی که دوران راهنمایی بود یک شب موقع سحر بیدارش نکردیم با دلخوری گفت من هر طور شده امروز روزهام را میگیرم و آن روز را روزه گرفت و ما جایزهای به وی تقدیم کردیم.
عبدالرحیم علاقه خاصی به بسیج و سپاه داشت. در سال 70 یا 72 بود که عبدالرحیم اصرار کرد که با من به خط پدافندی آبادان بیاید. او را در مقر گذاشتم و خودم برای رسیدگی به اهواز و آبادان رفتیم. زمانی که برگشتم دژبانی دیدیم شهید سید مجتبی علمدار و وی در ورودی دژبانی ایستادند و وقتی سید مجتبی احترام گذاشتن دیدم عبدالرحیم هم احترام گذاشت. بعد با خنده به سید مجتبی گفتم سید من گفتم مراقبش باش نه اینکه ازش سرباز درست کنید.
سوم راهنمایی که بود اصرار کرد بابا میخواهم به سپاه بیایم گفتم پسرم اول دیپلمات را بگیر بعد کمی از لحاظ جسمی قویتر شدی حتما اگر خدا خواست چشم وی قبول کرد و سال 82 که مدرک دیپلم را گرفت سال 83 وارد سپاه شد. البته یک سال یعنی تا سال 84 در مرحله گزینش بوده و از سال 84 با عشق و علاقه خاصی که به این نهاد داشت وارد نهاد مقدس سپاه شد.
ذرماه 84 وارد سپاه امام حسین(ع) تهران شد و دو سال آنجا بود و مدرک آموزش لیسانس نظامی را دریافت کرد و در گردان صابرین آموزشهای اولیه تکاوری را طی کرد و در سال 86 برگشت.
پسرم بعد از مدتی لباس دامادی به تن کرد
بعد از گذشت دو سال از زمان عقدشان گفتم بابا جان باید عروسی کنی گفت بابا من عروسی نمیگیرم میخواهم ما را به مکه بفرستین که اول تیر سال 90 من و مادرش و 10 تیرماه عبدالرحیم و همسرش به سفرحج مشرف شدند. و حاضل ازدواجشان حنانه و فاطمه عزیز هستند
23 تیر از سفر حج برگشتند و 26 تیر یعنی 3 روز بعد برای سرکوبی جریان پژواک به غرب کشور اعزام شد شهید ماموریتهای مختلفی به سیستان و بلوچستان و غرب داشت که در سال 92 در یکی از آموزشها تاندول پایش پاره شد و عمل جراحی انجام داد که نمیتوانست در رزمایشها شرکت کند و بعد به گردان امام حسین (ع) ساری آمد و پس از آن هم در نکا مسئول سازماندهی گردان امام حسین (ع) شد.
سال 94 برای یک ماموریت به اشنویه اعزام و بعد بر میگردد. زمان محرم نیز عبدالرحیم و شهید حسین مشتاقی از خادمان مسجد بودند واز عزاداران سالار شهیدان پذیرایی میکردند و 15 و 16 محرم گفت: پدر به من ابلاغ شد که حدود دو هفته دیگر ما را به سوریه میبرند گفتم هر چه خدا بخواهد اگه تو دوست داری ایراد ندارد.
زمانی که در سوریه بود یک بار تماس گرفت گفت بابا ما مجبوریم در منازل سنگر بگیریم و خونه مردم سوریه هستیم مجبوریم از وسایلشان استفاده کنیم از لحاظ شرعی ببینید چه حکمی دارد و از امام جمعه پرسیدیم و حکم را به او اطلاع دادیم.
همچنین ما گروهی داریم که هر ساله در 18 آذرماه به حسابها رسیدگی و خمس را پرداخت میکنیم که عبدالرحیم در 13 آذر تماس گرفت گفت: بابا امسال جلسه خمس برگزار میشود گفتم بله بابا جان گفت که بنده 600 هزار تومان دارم که مازاد است امسال من نیستم لطفا خمس آن را نیز حساب کنید.
آذرماه ۹۴ دیدم عروسم با من تماس گرفت گفت بابا از گردان امام حسین(ع) شماره شما را خواستند. قرار است با شما تماس بگیرند. گفتم چشم اما دلم طاقت نیاورد و خودم با تاکسی به سپاه شهرستان رفتم و وقتی خود وارد سپاه شدم یکی از دوستان شهید فکر کرد من از شهادت عبدالرحیم خبر دارم با چشمانی گریان به من تسلیت گفت من به روی خود نیاوردم وقتی داخل سالن شدم دیدم همه پریشان و گریان هستند و عبدالرحیم ما به یاران شهدیمان پیوست.
✍فرازی از وصیت نامه
«ما برای خاک نمی جنگیم، برای اسلام عزیز می جنگیم. من تا امروز مرده بودم و در این لحظه آغاز جهاد و شهادت، گویی تازه متولد شدم و زندگی با دیدنور را آغاز کردم.
شهادت، انسان را به درجه اعلای ملکوتی می رساند و این فداشدن در راه خدا، چقدر زیباست.»