🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
💕 بســم الله الــرحــمـن الــرحــیــم
🔴 از عــالـمـی ســوال شـد: چــه اشــکـالـی دارد کـه انـسـان بـه جــنـس مـخـالـف نـگـاه کـنـد و لــذت بـبـرد ❓❓
📝 پــاسـخ :
👈 نگاه به حسن جمال جنس مخالف ضررهایی دارد که به طورخلاصه اشاره می شود :
⬅️1_ می بینی ، می خواهی، به وصالش نمی رسی، دچارافسردگی میشوی… ❗️
⬅️2_ می بینی، شیفته می شوی، عیب ها را نمی بینی،
ازدواج میکنی، طلاق می دهی. ❗️
⬅️3_ می بینی ، دائم به او فکر می کنی، از یاد خدا غافل می شوی، از عبادت لذت نمی بری. ❗️
⬅️4_ می بینی ، با همسرت مقایسه می کنی،ناراحت می شوی، بداخلاقی می کنی. ❗️
⬅️5_ می بینی، لذت می بری، به این لذت عادت می کنی، چشم چران می شوی،
در نظر دیگران خوار می گردی. ❗️
⬅️6_ می بینی ، لذت می بری، حب خدا در دلت کم می شود،
ایمانت ضعیف می شود. ❗️
⬅️7_ می بینی ، عاشق می شوی، از راه حلال نمی رسی،
دچار گناه میشوی. ❗️
👈🏻 لـذا اســلام در یـک کـلـمـه مـی گــویـد :
💎 "نـگـاهـت را از جـنـس مـخـالـف نـگـاهـدار " 💎
🌹@shahid_Beyzaii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆 راهپیمایی ظهور
استاد رائفی پور
@shahid_Beyzaii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بپذیرید که شکست خوردید لیبرالها
صحبت های روشنگرانه استاد حسن عباسی
➖➖➖➖➖➖➖
⏰
@shahid_Beyzaii
✅ پرسش و پاسخ ✅
#پرسش_پاسخ_مهدوی
#ادعیه
🔴🔵 در آخرالزمان چه دعایی بخوانیم تا از فتنه ها و حوادث آخرالزمانی مصون بمانیم؟
✅ جواب:
🌺از وظايف بسيارمهم هرشيعه مداومت به خواندن دعاي غريق است.
امام صادق(ع):زماني ميرسد که امام هدايتگر ونشانه آشکاري نباشد ازحيرت وسرگرداني آن دوره کسي نجات پيدا نميکند مگر کسي که به خواندن دعاي غريق مداومت کند:
🔴 یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ🔴
📚 منبع: کمال الدین جلد 2 ص 351
🌺 همچنین از وظايف بسيار مهم هرشيعه درآخرالزمان اين است که به صورت مداوم معرفت امام عصر را از خداوند طلب نمايد
امام صادق(ع):بامداومت بر اين دعا معرفت امام عصر را از خداوند طلب نماييد:
🔴 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى🔴
📚 منبع: اصول کافی جلد 1 ص 337
🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
حاج حسین رفته بود شناسایی، بعد شناسایی نقشه عملیات را پهن کرد، نقطه ای را نشان داد و گفت:
اگر من شهید شدم اینجا از روی چند خوشه گندم رد شدم به صاحبش بگویید راضی باشد.
#درس_اخلاق
💟❣💟❣💟
✨هرچقدربه بالای قله ی ظهورنزدیک می شیم؛هواکم میشه!!
دیگه به شُشِ هرکسی نمی سازه!‼️
✅بی هوامی خرن؛بی هوامی برن،بی هوامیاد!خیلی حواستون روجمع کنید؛میزان،هوای نفس؛
دائم بایدبری توی آپاراتی خدا؛اگه غرورگرفتی بادت خالی شه؛
اگه پنچرشدی بادت کنن...!!✨💫
#حاج_حسین_یکتا
👇داستان بسیار زیبا
🌹🍃 آرزوی بسیار زیبای شهید🌹🍃
🌸🍃ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگوید:
🌿توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست و خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد.
خیلی ناراحت شدم، رفتم سردخانه، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم.
🌼اونا رو چک کردم، دیدم درسته
رفتم جسدش رو ببینم کفن رو کنار زدم، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم:
اشتباه شده، اشتباه شده،
این فرزند من نیست!
افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه میزنی؟
کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده
هر چی گفتم باور نکردند.
کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد.
🌿من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم.
به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم.
اما وقتی به کربلا رسیدم، تصمیم گرفتم زحمت ادامه راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم.
🌼چهره آرام و زیبای آن جوان که نمیدانستم کدام خانواده انتظار او را میکشید، دلم را آتش زد.
خونین و پر از زخم، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحهای برایش خواندم و رفتم.
🌿سالها از آن قضیه گذشت.
بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است!
اسیر شده بود و بعد از مدتی با اُسرا آزاد شد، به محض بازگشتش، ازش پرسیدم:
چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟
🌼پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم حتی حاضر شد بهم پول هم بده.
وقتی بهش دادم، اصرار کرد که راضی باشم.
بهش گفتم در صورتی راضیام که بگی برای چی میخوای
اون بسیجی گفت:
من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم.
قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام دفن بشم،
میخوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید...
🌼شهید آرزو میکند کنار اربابش حسین علیهالسلام دفن بشه،
اونوقت جاده آرزوهای ما ختم میشه به پول، ماشین، خونه، معشوقه زمینی، گناه و ...
🌿خدایا! ما رو ببخش که مثل شهداء بین آرزوهامون، جایی برای تو باز نکردیم...🌸🍃
📗کتاب حکایت فرزندان فاطمه۱،صفحه۵۴
🍀💠💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠🍀💠🍀💠🍀
🍀♥️♥️♥️🍀
🍀💠♥️♥️💠🍀
🍀💠💠♥️💠💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#شهیدمدافع_حرم_حامد_جوانی
#تاریخ_تکرارمیشود
#هل_من_ناصراینصرونی
این بار آمده بود که آماده رفتن شود، آمده بود که دل کندن را یادمان بدهد، آمده بود خداحافظی کند ، عشق بود یا اشتیاق؟ قرار بود یا بی قراری؟ وصل بود یا فراق؟ هرچه بود به جان دلش افتاده بود، هرچه بود دیگر وقتش رسیده بود. خودش این را می گفت،می گفت این رفتنم دیگر بازگشتی نخواهد داشت، می گفت برای رفتنم مویه نکنید، می خواست که آمدنش را جشن بگیرند، مدت ها بود که تمنایش را داشت برایش دخیل ها بسته بود آرزوها کرده بود.
نه اینکه فقط میل رفتنش باشد، نه اینکه دلش از دنیا سیر باشد،نه! جوان بود وجوانی می کرد، پر از شور و اشتیاق بود، می شورید و می شوراند، می خندید ومی خنداند، قرار بود رخت دامادی بر تن کند، اما بالاتر از همه اینها عاشق ولایت بود، ولایت خط قرمز زندگیش بود.تا اینکه نداي "هل من ناصری" از آن سوی تاریخ به گوشش رسید،تاریخ می خواست تکرار شود، دوباره حریم حرمتی قرار بود شکسته شود،
دوباره هتک حریم حرم؟
خدا نکند .
دوباره رقیه و سیلی؟
خدا نکند دلش آشوب شد،چشم بر دامادیش بست دلش را به مولایش سپرد، می گفت "آقا ما که هنوز نمرده ایم که رقیه ات سیلی بخورد."
نه! نه!داغی که بعد ازهزار وچهارصد سال هنوز بر دل شیعه شعله می کشد. مگر می گذارد تاریخ تکرار شود؟ مگر می گذارند حریم حرمت بانو شکسته شود؟ دوباره عباس ها به پا می خیزند.
و عباس، عباس ، چقدر عاشق عباس بود. دلش می خواست مثل او باشد، مثل او برود، کسی نمی داند که در زیارت حرم بانوی صبر بین و او بانویش چه گذشته بود که عباسیش را بانو قبول کرد. وقتی که مجروح شد، اورا به نام شهید ابوالفضلی می شناختند. مثل علمدار کربلا دستهایش، چشم هایش، زودتر از خودش پر کشیدند، تا اینکه خودش هم پرکشید وبه حجله گاه آرزوهایش رسید. راست می گویند عاشق که باشی عاقبت روزی به شکل معشوق در خواهی آمد..
شهید مدافع حرم حامدجوانی در تاریخ 23 اردیبهشت 94 در لاذقیه مجروح شد و به کما رفت.تا اینکه در سوم تیر 94، در سن 25 سالگی به سوی معبود پر کشید.
🍀💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀💠💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠🍀💠🍀💠🍀
🍀♥️♥️♥️🍀
🍀💠♥️♥️💠🍀
🍀💠💠♥️💠💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#شهیدمدافع_حرم_حامدجوانی
#مراددل
من افتخار داشتم پیش داداش حامد15ماه سربازی کنم. در سپاه عاشوراراننده ایشون بودم.
شیفتایی که ایشون میومد انگار دنیا رو به من و دژبان ارشدها میدادن.
فداکاری و مهری ک ایشون به ما داشتن فراموش نشدنی هست.
یکی از روزها من و ایشون شیفت بودیم تو لشکر، من راننده بودم و ایشون هم افسر گشت... زمانی ک شیفت میشه هیچ گونه مرخصی نمیشه داد به راننده جز زمانی ک یک نفر جایگزین باشه
اونروز هم مصادف با عاشورا و تاسوعا بود ..ما هم خونمون هیئت داشتیم مثل هر سال، دلم یجوری میشد با خودم هی میگفتم کاش الان خونه بودم تو هیئت شرکت میکردم . رفتم پیش آقا حامد گفتم: فرمانده من نمیتونم بمونم آروم و قرار ندارم ؛ گفتن: چرا؟
گفتم: دلم میخواد برم هیئت و هر سال من اینروزا هیئت میرم . ایشون هم گفت کسی هست بجات باشه؟
گفتم: هیچ کسی نیست.
گفت: بخاطر امام حسین علیه السلام و ارادتی که به ایشون دارم بهت مرخصی میدم .. گفتم: فرمانده اینجوری نمیشه
گفت: میشه ..گفتم: کسی نیست جای من وایسته ؛گفت: خودم هستم تو برو به مرادت برس من حلش میکنم باشد که روزی منم به مراد دلم برسم ..اونروز نفهمیدم منظورشون از مراد دل چیه بعد چند مدت که خدمتم تموم شد .. خبر مجروح شدن و بعدش شهادت ایشون رو شنیدم فهمیدم که مراد دل ایشون شهادت در راه امام حسین علیه السلام و اهل بیت ایشان بود .
🍀💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀💠💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠🍀💠🍀💠🍀
🍀♥️♥️♥️🍀
🍀💠♥️♥️💠🍀
🍀💠💠♥️💠💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#شهیدمدافع_حرم_حامدجوانی
#رفاقت_باشهیدحامدجوانی
مدتی بود به دلایلی که برام پیش اومده بود به مسجد و پایگاه محل نرفته بودم و ازشون دور بودم .. یه روز همینطور زد به سرم نمیدونم چه حسی و حالی گرفتم که برم مسجد بعد از مدتها بود که می خواستم برم، چیزی منو طرف مسجد می کشوند که خودمم نمیدونم چی بود،شب قبلش هم پیام اومده بود برام؛ تجلیل از جانباز مدافع حرم هست تشریف بیارین. موقع اذان مغرب شد رفتم مسجد،شلوغ بود .. من اصلا نمیدونستم اون موقع که به مسجد رفتم چه روزیه نمیدونستم اون روز چندمه چند شنبه و کی هست بالاخره رفتم،دوستان رو دیدم گفتم این چراغونی و تدارکات واسه چیه؟؟؟
گفت:مگه نمیدونی؟؟؟ گفتم:نه والا یادم نیست!!! گفت:امروز تولد قمر منیر بنی هاشم ابالفضل عباسه ؛ اخ وقتی گفت؛آتیش گرفتم که ندونستم تولد مولا و کسی که عاشقشونم کی هست ناراحت شدم رفتم یه گوشه نشستم ..داشتم برنامه رو تماشا میکردم که از یه نفر دعوت کردن به جایگاه کنار منبر بیاد برا سخنرانی ؛ گفتن:از جانباز و مدافع حرم "عباس مومنی"(همرزم شهید جوانی از سپاه خوزستان) برای سخنرانی دعوت کردن که بیاد بالا و هم خاطره تعریف کنه.. اخ چه حسی گرفتم؛تولد عباس و روز جانباز بود؛ از کسی دعوت کرده بودن که اسمش عباس بود جانباز حرم بود و اون روز هم تولدش بود چه سعادتی داشت.. (من تا به حال برا هیچ عزاداری گریه نکرده بودم حتی برای فوت نزدیکان) بلند شد و رفت شروع کرد تعریف کردن:(من اون موقع حامد رو نمیشناختم) گفت:وقتی خواستم برم سوریه اینطور شد که سه تا پیشونی بند با ذکر های مختلف با خودم بردم؛یا زاهرا،یا حسین،"یا عباس"گفت:من پیشونی بند یا حسین رو دادم به یکی از همکاران که که باهم از خوزستان اومده بودیم یا زهرا رو برا خودم برداشتم یا عباس رو دادم به یکی دیگه(حامد رو میگفت) یا عباس ...داشت همینطور روایت میکرد از حامد میگفت:گفت این پسره که من بهش پیشونی یا عباس رو دادم عاشق عباس بود با مرام بود و..(اسم حامد رو نمیاورد)
(زیاد از شجاعت حامد میگفت)گفت:ما چند نفر بودیم که یک دفه موشک شلیک شد طرفمون گفت من جلیقه ضد گلوله و کلاه ضد ترکش داشتم پا به فرار گذاشتم اما اون پسره نمیدونم چی شد نیومد یا که متوجه نشده بود گفت انفجار رخ داد من یک ترکش خوردمو افتادم داشتم نگاه میکردم که اون پسره چی شده؛دیگه نگفت... هم اون اشکش در اومد و بغش کرد هم من برا اولین بار داشتم گریه میکردم...گفت:براش دعا کنید دو تا دستش و دوتا چشماش از دست داده الان توو کماست.. وقتی گفت:"عاشق عباس"سربند ذکر یا عباس"دوتا دست"دوتا چشم" از جور شدن کلمات برا حامد داشتم از حسادت دیونه میشدم...
خیلی ناراحت شدم از این روایتش بغص گلومو گرفت..برنامه تموم شد اومدم خونه،من از شیفتگی به حامد نمیدونستم چیکار کنم.. چند روز بعد از شهادت حامد یه عکس پیدا کردم (الان رو پروفایل تلگرامم هست)«عکس بالایی»
نمیدونستم کیه اخه من تا به حال از حامد چیزی نمیدونستم حتی اسمشو نمیدونستم اون جانبازی هم که دعوت کرده بودن فقط میگفت اون پسره اسمشو نمی آورد.. زیر عکس نوشته شده بود،"علمداری که دو دست و دوچشمش را به حرم اهدا کرد" پرسو جو کردم گشتم اینور اونور از عکس های حامد پیدا کردم.. نمیدونم دقیقا کی و کجا یه روایت از یکی همکاران حامد اومد برام از حامد بود؛نوشته شده بود هر چند حقوقش ناچیز بود اما گمنام برای فقرا و بی سرپرستان وسیله خورد و خوراک میگرفت و بین اونا پخش میکرد(یاد علی ابن ابی طالب افتادم که عباس پسرش بود) اینطور شد که من عاشق و شیفته جانباز شهید و مدافع حرم علمدار پاسدارحامد جوانی شدم... هر کی ازم میپرسه میگه پروفایت کیه میگم رفیقمه شهید شده .. ان شاء لله دروغ نگفته باشم که با هم رفاقت کنیم..
🍀💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀