▪️احمدرضابیضایی
🌷١٧ ربيع الاول ١٤٣٥، روز ميلاد پيامبر (ص)، برابر با ٢٩ ديماه ١٣٩٢، ساعات بعد از ظهر، هجده كيلومترى شرق دمشق
در منطقه اى بنام قاسمية بين چهار روستاى الجربا (شمال)، القيسا (جنوب)، العبّادة (شرق) و البلالية (غرب)، عمليات رزمنده هاى مقاومت براى آزاد سازى منطقه اى وسيع كه در اشغال تروريستهاى تكفيرى سَلَفى بود، به نقطه پايان خود رسيده است. آتش شديد توپخانه، با هدايت بچه هاى سپاه قدس، امان تروريستها را بريده و نيروهاى رزمنده در نقطه پايان درگيرى و پاكسازى، به يك كارخانه توليد روغن موتور رسيده اند كه بعد از هلاكت تكفيرى هايى كه در داخل بشدت مقاومت مى كردند، به دست نيروهاى مقاومت افتاده است. هدف عمليات، پس گرفتن منطقه اى است كه دست جبهه مقاومت بود و ارتش سوريه آن را ظرف شش ساعت به تروريستهاى سَلَفى واگذار كرده است! سلفى ها بعد از تسليم شدن هزار نفر از نيروهاى "جيش الحرّ" مثل مور و ملخ ريخته اند اينجا و منطقه را اشغال كرده اند تا در مذاكرات پيش رو در ژنو با دست پر حاضر شوند. سردار سليمانى دستور باز پس گيرى اين منطقه را داده تا هم از دستيابى تروريستها به فرودگاه در جنوب منطقه ممانعت شود و هم تروريستها در تصرف كامل منطقه ناكام بمانند. محمودرضا در اين عمليات كه از سه محور انجام گرفته، فرمانده نيروهاى عمل كننده در محور خود است. عمليات با موفقيت كامل به اتمام رسيده و محمودرضا تصميم گرفته است براى تثبيت منطقه، پشت كارخانه روغن موتور خاكريز بزند. به همراه يك نيروى باتجربه اطلاعات عمليات، يك ديده بان و دو رزمنده ديگر حركت مى كند تا با موتور سيكلت به عقب و به سمت سه راهى "الغريفة" بروند كه ادوات ايجاد خاكريز و نفربرهايشان را از آنجا به سمت محور بياورند. تك تيراندازها كه در خانه هاى اطراف جاده العبادة به النشبية پناه گرفته اند امان نمى دهند. محمودرضا موتور سيكلت را رها مى كند و به همراه نفراتش پياده راه مى افتند. تيراندازى سَلَفى ها يك بند ادامه دارد. كانال كشاورزى خشكى كه آنجاست و ديگر براى آبيارى استفاده نمى شود بهترين ساتر است. محمودرضا و نفراتش مى پرند داخل كانال كه كاملا عميق و در عين حال عريض است و حالا توى آن از ديد دشمن پنهان هستند. محمودرضا آخرين نقشه هوايى منطقه را از جيبش بيرون مى آورد و باز مى كند كف كانال و مسير ادامه حركتشان را چك مى كند. با فاصله كمى از ابتداى كانال، خانه كوچكى در كنار كانال است كه محل توليد تله هاى انفجارى سَلَفى ها و انبار لوازم و تجهيزات لازم براى توليد آنهاست. سلفى ها خانه را رها كرده و فرار كرده اند اما زمين هاى اطراف را براى جلوگيرى از نفوذ رزمندگان مقاومت، مسلح كرده اند. يكى از تله هاى انفجارى را داخل كانال، درست جلوى خانه، كار گذاشته اند تا از طريق كانال هم نفوذى به مقر آنها صورت نگيرد. محمودرضا داخل كانال به نيروى ديده بانش تشر مى زند كه: "تو چرا با ما آمده اى؟ اينجا خطرناك است." و او مى گويد: "من از صبح ديده بان توام، فلانى به من گفته همه جا با تو باشم." محمودرضا كه از صبح از همه حلاليت طلبيده، از او هم حلاليت مى طلبد و دستور حركت مى دهد. چند متر پيش مى روند، از جلوى آن خانه رد مى شوند و چند قدم بعدتر درست پاى درختى كه كنار كانال است با فشار پاى محمودرضا روى مدار يك تله انفجارى، صداى انفجار و موج آن، كانال را در هم مى پيچد و محمودرضا به زمين مى افتد. به فاصله چند دقيقه، خبر انفجار با بيسيم به عقب اطلاع داده مى شود و نفربر ميرسد و محمودرضا را از كانال خارج مى كنند. پزشك بسيجى حاضر در نفربر بلافاصله كار احيا را شروع مى كند. يكى از رزمنده هاى عراقى مدام به عربى تكرار مى كند: "استشهد... استشهد..." يعنى شهيد شده... ولى گوش پزشك بدهكار نيست؛ بالاى پيكر محمودرضا اشك مى ريزد و بشدت تلاش مى كند. قلب محمودرضا با تركشهاى فراوانى كه سمت چپ قفسه سينه را متلاشى كرده اند مورد اصابت قرار گرفته و كار احيا با وجود نيم ساعت سماجت پزشك، به جايى نمى رسد...
+ عصر شده. شادى روز ميلاد نبى مكرم اسلام (ص) با خبر شهادت محمودرضا در پشت تلفن، در كامم تلخ مى شود. تلفن را كه قطع مى كنم، مى آيم كنار ديوار و پشتم را به ديوار مى دهم و بى اختيار اين آيه بر زبانم جارى مى شود: ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التورات و الانجيل و القرآن... نمى دانم چند بار تكرارش كردم ولى آنقدر تكرار كردم كه شب شد. تنها بودم توى مهمانسراى دانشگاه. شام آورند. ماند روى ميز و يخ كرد. حالا من بودم و يك حس عجيب حسرت و افتخار آميخته بهم و يك غروب تلخ و خبرى تلخ تر از همه تلخى هاى عمر كه نمى دانستم چطور بايد به پدر برسانم...
+ ميلاد پيامبر
8.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا #رهبری در مقابله با این همه فساد کاری نمی کند؟!
❌وسط آتیش با امنیت زندگی کردن نتیجه ی مدیریت چه کسی است
═════🇮🇷════
@shahid_beyzaii
4_904241124346954126.mp3
6.34M
🔊 #صـوت_شـهدایـے
دنبالِشَهادَتَموَلیعُرضهنَدارَم
منازگناهخستہام😭
ازاشتباهخستهام
🎤بـانـواے:
🌿 #سید_رضا_نریمانے
🌹🌹
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨
@shahid_beyzaii
✨﷽✨
✍🏻شخصی به محضر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و از فقر خود شکایت کرد.
♥️✨حضرت به او فرمود : هر وقت داخل خانه ات شدی
⬅️ سلام کن هرچند کسی در خانه نباشد
⬅️ بر من صــــلوات بفرست.
⬅️ سپس سوره قل هو الله احد را یک مرتبه بخوان ، تا فقرت برطرف شود.
✍🏻آن مرد چنین کرد و چیزی نگذاشت که آن قدر رزق و روزی اش زیاد شد که به همسایگانش نیز کمک مالی می کرد.
📚 اسرار الصلاه، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، ص۲۶۲
کف خیابان🇵🇸
کاش......
حتی ، یک بار....
لابه لای غم دلتنگى,من....
" تو " گذر می کردی!!!!
و مرا می دیدی....
که چو رگبار بهار....
در پی ات می بارم !!!!!
گفته بودند که :
"از دل برود ، هر آنکه از دیده برفت"
"تو " که همچون نفسی....
" تو " که....
از دیده برفتی و نرفتی از یاد...
مبر از یاد مرا !!
▪️
🌷محمودرضا از نظر سازمانى يك پاسدار متعهد به تشكيلات بود. در تمام ده سالى كه پاسدار بود اينطور بود. يادم هست چند هفته قبل از انتخابات رياست جمهورى يازدهم (١٣٩٢)، يكى از دوستان از روزنامه "جوان" تماس گرفت و گفت كه يكى از ائمه جمعه كشور در يك محفل عمومى گفته كه سردار سليمانى در انتخابات به قاليباف رأى مى دهد و از من خواست در مورد صحت و سقم اين موضوع از محمودرضا سؤال كنم. داخل "كافه كراسه" در خيابان ١٦ آذر تهران بودم. تلفن را قطع كردم و بلافاصله آمدم توى حياط كوچك بيرون كافه و با محمودرضا تماس گرفتم.
وقتى خبر را گفتم ناراحت شد.
🌷با لحن گلايه آميزى گفت:
"چوخ پيس ايش گؤروب!"
(خيلى كار بدى كرده). و اين را دو بار تكرار كرد. گفتم: "حالا رأى حاج قاسم، قاليباف است يا نه؟"
بجاى جواب گفت: "اين حرفها درست نيست اصلا. رسانه اى بشود، يك عده آنرا به حساب موضع سپاه در انتخابات مى گذارند و عليه سپاه جوسازى مى كنند." گفتم: "يك تحقيقى بكن و به من بگو. من بايد به دوستان روزنامه جواب بدهم." گفت: "مى پرسم" و قطع كرد. يكساعت بعد زنگ زد. گفتم: "چى شد؟" گفت: "حاج قاسم بالاخره به يكى رأى مى دهد ولى لابد اگر رأيش را گفته، در يك جمع دو سه نفره بوده كه يكى از آنها هم احتمالا آن امام جمعه بوده است..." گفتم: "مى دانم؛ حالا رأى حاج قاسم قاليباف است؟" گفت: "من نمى دانم ولى اين حرفها دم انتخابات درست نيست. از اين حرفها عليه سپاه استفاده مى كنند و فردا مى گويند سپاه در انتخابات دخالت كرد."
يكجورى حرف مى زد كه انگار دارد با من دعوا مى كند. چيزى نمانده بود بگويم حالا چرا دارى با من دعوا مى كنى؟! هر چه كردم بگويد بالاخره رأى حاج قاسم، قاليباف است يا نه، نگفت. ولى از رفاقت قديمى بين حاج قاسم و قاليباف چيزهايى گفت و گفت حاج قاسم بين دوستان زمان جنگش قاليباف را خيلى دوست دارد.
🌷يكبار هم از او يكى از عكسهاى حضورش در سوريه را كه عكس فوق العاده زيبايى بود و او را مقابل "بوابة دمشق" و جلوى يك تانك سوخته ارتش سوريه در حال راه رفتن نشان مى داد، خواستم كه گفت: "تا امروز يك فريم عكس از بچه هاى سپاه در سوريه با لباس نظامى بيرون نيامده، بگذار اين بيرون نيايد." آنروزها حضور بچه هاى سپاه در سوريه كاملا محرمانه بود. محمودرضا بخاطر رعايت حواشى حفاظتى حضور سپاه در سوريه عكس خودش را به من كه برادرش بودم نداد.