eitaa logo
کف خیابان🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
8.2هزار ویدیو
58 فایل
تاریخ ساخت کانال:97/1/11 به یاد رفیق شهیدم کانال وقف شهید محمودرضابیضائی مبارزه با فتنه ارتباط با خادم کانال 👈🏽 @Mojahd12
مشاهده در ایتا
دانلود
خواهرم بیاد داشته باشید که شما مدافع حریم هستید و به مراتب این دفاع اجرش از جهاد ما بیشتر است. ✍اصلامیدونے مخفف چیه؟ چ👈چـــِهره یْ ا 👈آسمآنی د 👈دختَــر ر 👈رســوـل الّٰـلـهـٓ 😌 {چـهـره ی آســـمانی دخـتــر رسول الــلـــّٰه}😇💓 🌸 @shahid_Beyzaii
💚 خورشیـ🌤ـد پدید آمَد این بخٺِ سعید آمد🍃 صد مژده نوید آمد این عیـ✨ـد مبارڪ باد😇 درد من و درمانش جان همہ قربانـ🌸ـش آیاٺِ مجیـ📖ـد آمد این عید مبارڪ باد😍 @shahid_Beyaii
قسمــت ما میشــد اے کـاش... ❌میتــرسم از خــودم زمـانی که؛ "دلِ مــادر خـودم" را میشــ‌‌‌‌‌‌‌‌ـ‌ـ‌کنم و در عـین حـال بر احوالِ "دلِ مادران " گریـه میکنم... ❌میتــرسم از خـودم زمانی کـه؛ به نامحرم نگــاه میکنم! و در عیـن حال هیات میروم و بر امام حسین اشک میریزم و از دم میزنـم... . ❌میترسـم از خـودم زمانی که؛ از اهل بیت و‌ شهدا دم میزنـم و نمـازم اول وقت نیست... . ❌میترسـم از خودم زمانی که؛ عاشق هستم و اخلاق و ادب ندارم... تکلیف مدار نیستم... . ❌میترسـم از خـودم زمـانی که؛ از امام خامنه ای دم میزنـم و به حرف ها و خواسته هایشان بی توجهـم... . ❌میترسـم از خـودم زمانی که؛ سر می کنم ولی گفتگو بانامـحــرم برایم عادی شده... . ❌میترسم از خـودم زمانی کـه؛ حرفـ هایـم با عملــم فرسنـگ ها فاصله دارد... باید قتلگاهی رقم زد؛ باید کشت!! منیت را تکبر را دلبستگی را غرور را غفلت را آرزوهای دراز را باید از خود گذشت! باید کشت نفس را... درد دارد! دردش کشتن لذت هاست... امان از توجیه گر‌‌ @shahid_Beyzaii
هدایت شده از M arefi
❣ دو✌️ شهید با پلاک های ۵۵۵ و ۵۵۶ طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید❣ پیدا شد... یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت😥 معلوم بود که شهيد دراز کش مجروح شده بوده است. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم👀 که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است😓 و آن شهیدی که درازکش است، پسر است...😔 پدری سر پسر را به دامن گرفته است... شهید❣ سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر... @shahid_beyzaii
هدایت شده از M arefi
شهید آوینی: برای تحصیل رضای خدا یك روز باید راه رفت،روز دیگر باید جنگید و چه بسا كه روز سوم باید نانوایی كرد.برای من هیچ تردیدی وجود ندارد كه این نانوایی در محضر خدا بهای جنگیدن دارد @shahid_beyzaii
هدایت شده از M arefi
پروردڱارا واژه چیست؟! ڪه روےِ هر جوانے میڱذارے این چنین زیبا میشود😌♥️ @shahid_beyzaii
🌸🍃 🍃 چند روز گذشت.. کیوان حتی یه کلمه هم باهام حرف نزد..! حتی نگاهمم نمیکرد☹️ حرفای منم هیچ تاثیری روش نداشت.. صبـ🌤ـح میرفت سرکار،شب دیر وقت برمیگشت..منتظر بودم بره دادگاه ⚖و تقاضای طلاق بده،منتظر بودم این خبر به گوش فک و فامیل برسه و انگشت نمای عالم و آدم بشم😞 اما چند ماه گذشت و خبری نشد..! توی اون چند ماه دلم خوش بود به دیدارهایی که با خانواده رخ میداد فقط اونجا بود که کیوان به اجبار باهام حرف میزد🗣 و حفظ ظاهر میکرد!فقط من میدونستم چه زجری میکشه از اینکه باهام هم کلام میشه و نقش بازی میکنه..! چند ماه تمام باهم زیر یه سقف بودیم اما جدا از هم... جز یه سلام و خداحافظ اونم با اکراه کلامی رد و بدل نمیشد.. طلاق عاطفی زندگی زیر یک سقف بدون هیچ ارتباطی.. ما چند ماه تمام فقط و فقط یه همخونه بودیم! این بی تفاوتی داشت خفه ام میکرد اگه تقاضای طلاق میداد انقدر زجر نمی کشیدم!کیوان انگار با سکوت و بی محلی داشت شکنجه ام میداد.. دیگه صبرم سر اومد.. یه شب که اومد خونه،طبق معمول رفتم پیشش برای دلجویی.. اما باز بی اثر بود گفتم یا ببخش یا طلاقم بده!!! چرا طلاقم نمیدی؟؟؟ چرا پیش خانواده ها آبرومو نمیبری آخه؟! میخوایی چی رو ثابت کنی؟!😤 پوزخندی میزد و چیزی نمیگفت.. من یه غلطی کردم..بهت بد کردم کیوان..میدونم! من به خودمم بد کردم.. لعنت به من.. اما تو بزرگی کن و ببخش! همش خودمو گول میزنم،میگم منو بخشیدی و گرنه طلاقم میدادی... اما آخه اگه بخشیدی پس رو کاناپه🛋 خوابیدنت چیه؟ حرف نزدنات چیه؟ بی محلیات چیه؟! جلوی مردم نقش بازی میکنی؛توی خونه زجر کشم میکنی؟! تروخدا یا ببخش یا طلاقم بده! راحتم کن دیگه تحمل ندارم... ادامه دارد... 🍃 @shahid_Beyzaii 🌸🍃
🔸یک سری نعمت ها #عام هستند و همه می تونند از اون استفاده کنند مثل خورشید ، 🔹 اما یک سری نعمت ها #خاص هستند هر کسی لیاقت درکش رو نداره مثل #اقای_ما @shahid_Beyzaii
🌹‌چہ آرزوهاے قشنگے مےڪردند و چقد زیبا اجابت مےشد ... 🌸 آرزو ڪرده بود : بدست شقےترین انسانهاے روے زمین یعنے ڪشتہ بشم و حالا دست اونهاست ... 🌸 از خدا خواستہ بود : مثل مولایم بدون سر وارد بهشت بشم ترڪش خمپاره سرش رو برد ... 🌸 همیشہ مےگفت : دوست دارم مثل حضرت زهرا گمنام باشم سالها پیڪرش مفقود بود ... 🌸 مےگفت از خدا خواستم : بدنم حتے یڪ وجب از خاڪ زمین رو اشغال نڪنہ آب دجلہ او رو براے همیشہ با خودش برد ... 🌸 در مسیر پیاده روے مشهد مےگفت آرزو دارم : در جاده عشق (مشهد) از دنیا برم تو همون مسیر خدا بردش و روز شهادت امام رضا در جوار دفن شد ... 👇👇👇👇👇👇👇 🔰 حاج حسین یڪتا : میخواستن ؛ میشد ... میخوایم ! نمیشہ ... چہ ڪار ڪردیم با این دل ها ... 🌺 از خداوند بخوایم ! را براے امام زمان علیہ السلام ، شش دانگ سند بزنہ ... و براے این ڪار یاریمون ڪنہ... ڪہ دست و پا و گوش و چشم و زبان جز براے رضاے حضرت حجت عج بہ حرڪت در نیاد ! 🌺 ڪہ اگہ خداوند باشہ ... ما میشہ ... و ان شاءاللہ عاقبتمون @shahid_Beyzaii
هدایت شده از M arefi
یا مهدی عج: چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند... آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود. اخلاق‌شان را هم که نپرس... حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که... از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود... دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بده‌کار خاطره و روایت نیست که نیست! باید از راه دیگری وارد می‌شدم... ناگهان فکری به ذهنم رسید... اما... سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد... سپردم به خودشان و شروع کردم. گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم! خندیدند و گفتند: اِاِاِ ... حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟ گفتم: آره!!! گفتند: حالا چه شرطی؟ گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید. گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟ گفتم: هرچه شما بگویید. گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!! اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم. دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و... در طول مسیر هم از جلف‌بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم...! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم... می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است... از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!! به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم ... اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند. کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید... برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد. آب را روی قبور مطهر پاشیدم و... تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد... عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد... همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند ... شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم ... به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند. هنوز بی‌قرار بودند... چند دقیقه‌ای گذشت... همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند... پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند. سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعه‌الزهرای قم رفته‌اند ... آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند ..." @shahid_beyzaii
هدایت شده از M arefi
💠 امام خامنه ای: تنها عامل رفع تهدید نظامی، اقتدار دفاعی و نظامی و ایجاد ترس و رعب در دشمن بوده و خواهد بود. @shahid_beyzaii
.: در راه خدا پُرکار باش :. شهادت مزد کسانی است که در راه خدا پُرکارند... #شهدا #شهید_محمود_رضا_بیضایی @shahid_Beyzaii
#طنزدرجبهه ای واے حالا لباس چی بپوشم...؟😐😱😂 @shahid_Beyzaii
ڪُلُنا فداڪ یا بانوی عشق (س) ڪُنا عَباسُڪ یا زینب (س) مدافعان چادر زینبیم ایــنجا مــحفل عاشقان حضرت زیــنب سـلام اللہ علیھا اگر عاشقے بسم اللہ 👇 Https://eita.com/Zeinabiyon313
💕 سرادر شهیـــد : «من کــــربلا را برای خــودم نمی‌خواهم بلکه آن‌ را برای نسل‌های آینده می‌خواهم» 🔰فرمانده گردان حبیب بن مظاهر تیپ ۲۷ محمـــدرســول‌الله (ص) 🌾🍁🌾 @shahid_Beyaii
گفتم : دگر قلبم شوق شهادت ندارد ! گفت : مراقب ِنگاهت باش ... اَلعَین بَریدُ القَلب ؛ چشم پیغام رسان دل است . ❤️ 🌷 شهید محمد رضا دهقان امیری 🌷 #سالروز_ولادتش @shahid_Beyzaii
‍ 🌸🍃 🍃 بارها و بارها حرف طلاق رو پیش کشیدم..هر بار که سر بحث باز میشد،کیوان یا سکوت اختیار میکرد یا عصبی میشد😡 و تیکه انداختناش شروع میشد!من رو متهم میکرد به خیلی از کارهایی که نکرده بودم..!🤯متهم به خیلی از حرف هایی که اصلا نزده بودم! سخت بود برام تحمل حرفهایی که میزد اما چاره ای نداشتم جز اینکه آه بکشم و سکوت کنم.. گاهی خودمو میذاشتم جای کیوان.. شاید اگه منم جای اون بودم،باور نمیکردم که علاقه به نامحرمی وجود نداشت! شاید اگه منم جای کیوان بود شک میکردم.. اما..اما بعضی حرفها و تهمت هایی که بهم میزد خیلی آزار دهنده بود.. یه وقتایی که حرفهاش مثل نیش مار🐍 سمی میشد دیگه نمیتونستم سکوت کنم میگفتم من که دیگه هیچ برنامه ای تو گوشیم نیست! من که قول دادم دیگه خطا نکنم.. میگفت از کجا معلوم..!؟ بعدشم اصلا برام مهم نیست !! نصب کن اون برنامه های کوفتی رو.. افشین خانتم پیدا نکردی غصه نخورا.. آشغالای امثال افشین زیاده تو مجازی! اون نشد یکی دیگه...واسه اون وقت نکردی دلبری کنه..واسه این یکی دلبری کن!😏 با اون نشد قرار مدار بزاری،با این یکی بذار!🙄به اون نشد بگی دوستت دارم...به این یکی بگو..! حرفاش دیوونم میکرد..زجرم میداد..! چند باری خودمو راضی کردم که برای دادخواست طلاق📝 پا پیش بذارم تا از این جهنمی که توش هستم نجات پیدا کنم..اما نتونستم قدم از قدم بردارم! از یه طرف بحث آبرو در کار بود.. از طرفی بهم ریختن خانواده ها و رابطه فامیلی.. از طرفی من.. من واقعا کیوان رو دوست داشتم..!💚 و چقدر سخت بود ثابت کردن این جمله دو حرفی به کیوان!!!من از لحاظ روحی بهم ریخته بودم..آب خوش از گلوم پایین نمیرفت!هر کی منو میدید میگفت چقدر رنگ و روت زرد شده..😳چقدر بی حالی؛چرا انقدر لاغر شدی..؟!نکنه خبری شده؟!نکنه داری مامان میشی فرشته خانوم؟؟ خنده تلخی رو لبهام🙂 سبز میشد و میگفتم نه خبری نیست..اسم بچه که می اومد دوباره داغ دلم تازه میشد..بارها کیوان اصرار کرده بود بچه دار بشیم و من مخالفت کرده بودم!حالا با خودم میگفتم کاش خبری بود..کاش بچه ای در راه بود..حالا چقدر دلم میخواست مادر بشم..!اما فسوس.. ادامه دارد... 🍃 @shahid_Beyzaii 🌸🍃
کمی طلوع آفتـاب کمی چای داغ کمی نسیـم صبحـگاهی و بسیاری تــو ... مگر من جز این چه میخواهم ؟! 📎سلام ،صبـحتون شهــدایـی 🌺 @shahid_Beyzaii
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 @shahid_Beyzaii
#شهیدی_که_اسرائیل_خوب_میشناسد #شهید_سید_عبدالصمد_امام_پناه: 🌸مسلمانان دو قبله دارند، کعبه برای «عبادت»، قدس برای «شهادت»🌸 شهادت: ۱۳۷۵/۱/۲۶ | جنوب لبنان @shahid_Beyzaii
📷اینجا ضاحیه جنوبی بیروت نیست اینجا گلزارشهدای تبریز است پرچم #حزب‌_الله بر مزار شهید #سید_عبدالصمد_امام_پناه برافراشته شده است 🕊شهادت:۲۶فروردین75 #جنوب_لبنان @shahid_Beyzaii
کف خیابان🇵🇸
#شهیدی_که_اسرائیل_خوب_میشناسد #شهید_سید_عبدالصمد_امام_پناه: 🌸مسلمانان دو قبله دارند، کعبه برای «عبا
🌸 🔹: 🌺- کتاب‌های شهید چمران را مطالعه کرده بود. از شخصیت او الهام گرفته بود. - با آن روح بلند پرواز می‌کرد می‌گفت: می‌روم هر قدر از دستم بربیاید در مقابل اسرائیل بایستم. همیشه این دغدغه را داشت. - در مورد کارهایش به هیچ‌کس چیزی نمی‌گفت. در دست‌نوشته‌هایش هم هست که نوشته «حفظ اسرار مهم است». - در قم طلبه بود. می‌دیدی از قم برگشته. آهسته از دیوار پایین می‌آمد و تا صبح در آستانه می‌خوابید که سروصدا نشود. صبح بیدار می‌شدیم می‌دیدیم برای اینکه در زده و ما را بدخواب نکند، همانجا خوابیده است. 🔹: 🌺- از دوازده سالگی با کتاب‌ها مأنوس بود. آن موقع هم به اخبار گوش می‌کرد. می‌دیدی محکم روی پایش می‌زد و می‌گفت: «و الله! امام الآن ناراحت است. این‌ها را می‌شنود ناراحت می‌شود». چنان می‌زد که واقعاً دل آدم کباب می‌شد. خیلی بچه‌ی پاکی بود. - هرقدر اصرار کردم پسرم نرو، من نمی‌توانم تحمل بکنم، گفت: «تحمل می‌کنی. مادرم زهرا چگونه تحمل کرد!» موقع رفتن هم به من گفت: «مگر خون من رنگین‌تر از خون حسین است؟» مادرش برایش بمیرد! این را به من گفت و خداحافظی کرد و رفت. پ.ن: قسمت‌هایی از مصاحبه منتشرنشده با پدر و مادر شهید👆 26 فروردین، سالگرد شهادت 🌷شهدا را یاد نماییم با ذکر صلوات @shahid_Beyzaii
﴾﷽﴿ : من زندگی رادوست دارم ولی نه آنقدرکه آلوده اش شوم وخويشتن را گم وفراموش کنم. علی وار زيستن وعلی وارشهيد شدن، حسين وار زيستن وحسين وار شهيدشدن رادوست ميدارم. 🌱 @shahid_Beyaii
هدایت شده از M arefi
. گفت: چهره اش خیلی آشنا بود، ولی یادم نمیومد کجا دیدمش. بچه ها میگفتن اسمش میثم اسمش هم آشنا بود گفت: معرفی شد پیش ما. با هم حال و احوال گرمی کردیم میثم گفت: شناختی؟ گفتم: والا قیافت خیلی آشناست! میثم گفت: مگه رفیق محمود بیضایی نیستی!؟ با تعجب گفتم: چرا میثم گفت: دوره آموزشی... . . گفت: نذاشتم حرفش رو تموم کنه...شناختمش گرمتر بغلش کردم گفتم: آره آره راس میگی...میثم..چی بود فامیلیت؟ میثم گفت: مدواری... . . . گفت: قبل عملیات نشستیم تا عکس بگیریم بچه ها از عکسای شهادتی گرفتن حرف میزدن و میخندیدن، از اینکه کدوم شهید عکساش باحالتره، محمدحسن خلیلی یا مهدی عزیزی.حاج اسماعیل حیدری یا... . اما میثم با یه حالت بامزه ای گفت: سلطان عکس محمود بیضایی بود... . . . . خاطره اش تموم شد. اما من هنوز تو فکرم فکر محمود فکر میثم خوبا چقدر قشنگ همدیگه رو پیدا میکنن آهای خوبااااااااااا گم شده ام آواره ام پیداااااام کنید پیدام کنید پیدا.... . @shahid_beyzaii