eitaa logo
کف خیابان🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
8.5هزار ویدیو
58 فایل
تاریخ ساخت کانال:97/1/11 به یاد رفیق شهیدم کانال وقف شهید محمودرضابیضائی مبارزه با فتنه ارتباط با خادم کانال 👈🏽 @Mojahd12
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید حمید طباطبایی مهر به سال1338در جنوب تهران در حوالی میدان خراسان به دنیا امد و در سال 62به خاطر علاقه به تربیت واموزش دوره مربیگری را گزراند #شهید_سید_حمید_طباطبایی مهر_3⃣ 🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃 حمید_طباطبایی_ مهر سال 64 در یکی از عملیات‌های جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، سید حمید حال خوشی پیدا می کند و از خداوند سه آرزو دارد، ملاقات حضوری با حضرت امام(ره)، زیارت حضرت زینب (سلام‌الله علیها) و همسری که کنیز حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) باشد و چه زود سید به هر سه خواسته اش رسید. فردای روز عملیات با مادرشان تماس تلفنی داشته اند و می گویند دختری را معرفی کرده اند که ما به خواستگاری اش برویم. و ملاقات حضوری حضرت امام ( ره ) هم خیلی زود روزی شان می شود و به فاصله بسیار کوتاهی بعد از مراسم عقدش راهی سوریه برای زیارت می شود و همیشه افسوس می خورد که چرا آن موقع در آن حس و حال خوب رزق شهادت را از خداوند نخواسته است4⃣ 🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊.
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃 در سال 62 به خاطر علاقه به تربیت و آموزش دوره های مربیگری را در پادگان امام حسین (علیه السلام) گذراند و عازم مناطق عملیاتی کردستان می شود و به خاطر شایستگی هایی که از خود نشان می دهد مسئولیت‌های متفاوتی از جمله: فرماندهی گردان، فرماندهی محور و فرماندهی عملیات در مناطق غرب کشور به ایشان واگذار می شود. و تا پایان جنگ در مناطق جنگی حضور دارد5⃣ روایتگری شهدا 🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃 روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم سردار حمید طباطبایی مهر/ فرمانده‌ای گمنام که سومین شهید مدافع حرم شد/ همسر شهید: به او می‌گفتم اینقدر دعا کردم که خدا تو را از بین ما نمی‌برد/ مي گفت خدا راحت وصل مي‌کند ما هستيم که سيم‌مان گير دارد+ تصاویر به هر شکلي متوسل مي شد شهادت قسمتش شود. در نيمه هاي شب خيلي زود براي نماز شب بيدار مي شد.من ساعت را کوک مي کردم. قبل از آن يکي دو ساعت زودتر بيدار مي شد. مي گفتم چه خبر است بخواب که فردا مي خواهي بروي سرکار، خسته اي. مي گفت: خدا گدا می خواهد و من باید گیرهایم را برطرف کنم . تا خداوند توفیق خدمت خالصانه و رزق شهادت را نصیب من کند. گاهی اوقات با صداي گريه ايشان بيدار مي شدم. روایتگری شهدا 🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊 6⃣🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃
. فرمانده‌ای بود که هر لحظه آرزوی شهادت داشت و در اواخر همچون پرنده ای شده بود که می خواست از قفس دنیا پرواز کند.    بارها در سال‌ها و ماه‌های نزدیک به اسفندماه ۱۳۹۱ از دوستان و همرزمان خود برای رسیدن به شهادت التماس دعا گفته و شاید مجوز عروج خود را در سفر به خانه خدا از معبودش گرفته بود. اودر چهارم اسفند ماه سال ۱۳۹۱توانست به عنوان شهید مدافع حرم خود را به جاودانگی برساند و در راه دفاع از حرم آل الله در سوریه بال در بال ملائک بگشاید. 👇👇👇🌹🌹🌹 چهارم اسفندماه سال 91 سید به بزرگترین آرزویش می رسد. حبیب گونه در دفاع از حرم عمه‌جانش حضرت زینب‌کبری(سلام الله علیها) با ترویست‌های تازه متولد شده داعش به عنوان سومین شهید مدافع حرم نامش را در زمره مدافعان حرم آل‌الله به ثبت می رساند. 😭😭😭😭
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊 چهارم اسفند 1391به شهادت رسید شهیدمدافع حرم 😭😭😭 روایتگری شهدا ♥️لحظات ناب با خدا ویادشهدا: #شهید_سید_حمید_طباطبایی_مهر 🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
خون شهید حق الناس استــ 😔 با این حق الناس بزرگ ڪہ بہ گردنمان است چه خواهیم کرد؟ شهیـد پیـرو خطش رامیخواهد نہ فقط شـرمنده ے نگاهش را روایتگری شهدا 🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
#اربعین من پاسپورت و کاغذِ ویزا ندارم اصلا دگر کاری به این دنیا ندارم حرفم فقط با توست آقای عزیزم من #اربعین در کربلایت جا ندارم؟ #اللهم_ارزقنا_ڪربلا #قافله_عشـــق @shahid_Beyzaii 🕊
❤️برادر شهیدم...! وقتی نگاه تو به من دوخته شده،💝 ⚠️نباید دست از پا خطا ڪنم تــو هم شــهــیــدی هم شاهــد، و هم سنگ صبور بی قراری های دل من🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضایی @shahid_Beyzaii
هدایت شده از کف خیابان🇵🇸
💠 محمودرضا شکسته بود خودش را و به راحتی خودش را می شکست. در این خصوصیت اخلاقی در اوج بود، بدون اغراق به جز در مقابل دشمن و آدم های زورگو مقابل همه بندگان خدا اینجور بود. 🌷خودشکنی مثل آب خوردن @shahid_Beyzaii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از کف خیابان🇵🇸
#سلام_مولایم💗 مہـر شمـا...همـاݧ ڪیمیایي است... ڪہ روزگار مـرا...قیمتي مي‌ڪند مڹ بہ اعتبـار محبت شمـا... نفس مي‌ڪشم #سلام ... قرار دڸ بي قرار مڹ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج💗 @shahid_Beyzaii
🔴روی #موشک هایی که امروز به سمت #داعش در سوریه شلیک شد، نوشته شده بود: 👈مرگ بر آمریکا 👈مرگ بر اسرائیل 👈مرگ بر آل سعود @shahid_Beyzaii
💢خیلی گناه میکنم، اما بلا نازل نشد حضرت شعیب میگفت: گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند.. یکی آمد و گفت من خیلی هم کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده! خداوند به حضرت شعیب وحی میکند که به او بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی.. آن فرد از حضرت شعیب درخواست نشانه میکند. خداوند میگوید به او بگو که را فقط به عنوان تکلیف انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد... ✅امام صادق (علیه السلام): خداوند كمترين كاري كه درباره گناهکار انجام میدهد اين است كه او را از لذّت مناجات محروم مي‌سازد. 📚: معراج السعادة، ص۶۷۳ @shahid_Beyzaii
🌷نه پرواز بلدم، نه بال و پرش را دارم.. دامهای دنیایی اسیرم کرده اند... ولی.. من‌ میخواهم اسیر نگاه شما شوم و بس...🌷 🌷 جهت شادی روحش مطهرش صلوات @shahid_Beyzaii
🌷شهید سید مرتضی آوینـے🌷 نهال اسلام همواره در غربت و مظلومیت پا گرفتہ است، شما هم از این غربت و مظلومیت استقبال ڪنید و اجازه ندهید ڪہ دل و دیدگانتان را چیزے جز رضایت خدا پر ڪند. @shahid_Beyzaii
امربه.معروف ونهی ازمنکر: حسین ولایتی فر در شش تیر ماه 1375 در شهرستان دزفول دیده به جهان گشود. در خانه‌ای که رنگ و بوی معنویت می‌داد و در خانواده‌ای که از متدینین شهرستان بودند. در همان سنین کودکی به همراه برادر بزرگتر به مسجد می‌رفت؛ در هشت نه سالگی عضو جلسات قران مسجد حضرت مهدی(عج) شد. حضور چندین ساله در فضای مسجد و جلسات تاثیر به سزایی در شکل گرفتن روحیات حسین گذاشت. در همین جلسات بود که روحیه مسئولیت‌پذیری را تمرین می کرد و در حلقه‌ها و گروه‌های مطالعاتی بر معرفت خود می‌افزود. روحیات طنز و شوخ طبعی حسین در کنار این ویژگی‌ها شخصیت جذابی به او داده بود و محبوبیت بالایی در بین دوستان به خصوص کوچکترها داشت. از همان نوجوانی روحیه جهادی را با خود همراه داشت. بارها دیده شده بود که چندین ساعت در مسجد وقت می‌گذاشت و کار می‌کرد. به نوعی حسین در بین رفقا به آچار فرانسه معروف بود. هر کاری از دستش بر می‌آمد انجام می‌داد. حسین از همان سن کم در جلسات یاد گرفته بود که باید مزد بودن در این فضای معنوی را به نحوی پرداخت کرد. از این رو همیشه حسین در جلسه و مسجد مسئول یک کار بود و وقتی کاری را می‌پذیرفت با علاقه و جدیت آن را انجام می‌داد. برای کسانی که شوخ طبعی حسین را در بین رفقا دیده بودند، جدیت در کار تا این حد باور کردنی نبود. برای تربیت نوجوانان بسیار دلسوزی می‌کرد حسین در نوجوانی گروه تئاتری را در مسجد راه‌اندازی کرد که نمایش‌های طنز آن روزها هنوز هم در ذهن دوستان است. در همان سن کارهای پشتیبانی و فنی جلسات را هم انجام می‌داد. حسین پس از طی کردن دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی، رشته معارف را انتخاب کرد و در دبیرستان شهید مطهری مشغول به تحصیل شد. چند سالی بود در جلسات مسجد حضور داشت و به قول خودش باید زکات حضور در این فضای فرهنگی را می‌داد برای تربیت نوجوانان بسیار دلسوزی می‌کرد. یک‌بار یکی از هم جلسه‌ای‌ها حسین را می‌بیند که خیلی ناراحت است به او می‌گوید که: «چه شده؟ چه چیزی آنقدر ناراحتت کرده؟» حسین با بغض جواب می‌دهد که: «یکی از آشناهای جوان ما از دنیا رفته است. این شخص نماز هم نمی‌خواند. قصد داشتم با او صحبت کنم تا نماز بخواند ولی فرصتش پیش نیامد، همیشه می‌خواستم با او صحبت کنم ولی هر بار نمی‌شد و نمی‌توانستم، تا اینکه آن شخص از دنیا رفت.» حسین خیلی ناراحت بود که تکلیف آن جوان در آن دنیا چه می‌شود. هم و غم حسین مسائل فرهنگی جامعه بود/می‌گفت خمس و زکات بدن باید پرداخت شود 17 ساله بود که به پیشنهاد مسئول جلسه‌اش در جلسات کودکان فعالیت می‌کرد. مدتی از حضورش در جلسات گذشته بود که می‌خواست بچه‌های جلسات را برای اردوی زیارتی مشهد و قم ببرد که به علت مشکل مالی دوستان بزرگتر پیشنهاد می‌دهند که به صلاح نیست اردو برگزار شود. حسین هم می‌گوید: «من شخصاً پیگیر کمک مالی و خیر می‌شوم.» از آن ماجرا می‌گذرد و اردو برگزار می‌شود. بعدها دوستان متوجه شده بودند که حسین برای برگذاری اردو وام گرفته بود و تا سال‌ها هنوز درگیر پرداخت قسط وام بود.
امربه.معروف ونهی ازمنکر: حسین که می‌دانست فعالیت فرهنگی نیازمند پشتوانه مالی است، در همان 18 سالگی فعالیت اقتصادی خود را آغاز کرد. ابتدا با اجاره مکانی برای پرورش مرغ محلی شروع به کار کرد. مدتی گذشت و حسین تصمیم به گسترش کار گرفت. در کنار پرورش مرغ، پرواربندی گوسفند را هم آغاز کرد و بعدتر در کنار این‌ها کشاورزی هم می‌کرد. در کنار فعالیت اقتصادی و ایجاد اشتغال برای خود و دوستان حسین به تحصیل در دانشگاه هم می‌پرداخت. صبح‌ها تا ظهر مشغول تحصیل در دانشگاه بود و بعد بلافاصله به محل کار می‌رفت بعد از آن هم به مسجد می‌رفت و برگزاری جلسه. رفقا می‌گفتند حسین خستگی را هم خسته کرده. صبح‌ها از خانه بیرون می‌رفت تا آخر شب مشغول بود. برادر شهید نقل می‌کرد: روزی به حسین گفتم «چقدر خودت را خسته می‌کنی، کمی استراحت کن». حسین در جواب به او می‌گوید که این بدن خمس و زکاتی دارد که باید پرداخت شود. قوّ عَلی خدمتک جوارحی. هم و غم حسین مسائل فرهنگی جامعه بود، وقتی می‌دید کسی از دوستان از فضای مسجد دور شده بسیار ناراحت می‌شد و برای بازگشتشان به فضای مذهبی تلاش می‌کرد. می‌گفت: «وقتی می‌بینم کسی از رفقا از فضای مذهبی دور می‌نشود جگرم می‌سوزد». در 20 سالگی جذب سپاه شد/همه حقوق یک ماهش را برای اردوی بچه‌ها بخشید با وجود اینکه حسین در پرورش دام و طیور درآمد خوبی کسب می‌کرد اما همیشه آرزوی پوشیدن لباس پاسداری که به قول خودش لباس شهدا بود را داشت.دو سالی گذشت، حسین در 20 سالگی جذب سپاه شد. دوره‌های تکاوری را پشت سر گذاشته بود. حالا دیگر حسین لباس پاسداری به تن داشت، همان لباسی که از نوجوانی و جوانی آرزوی پوشیدن آن را داشت. محل خدمت حسین بعد از گذراندن دوره‌های ابتدایی اهواز بود. دیگر حسین از زادگاهش دور شده بود دیگر فضای کار در جلسات قر
امربه.معروف ونهی ازمنکر: امربه.معروف ونهی ازمنکر: آن وجود نداشت. حسین فقط سه روز آخر هفته را در دزفول بود و همین فرصت کافی بود برای پوشیدن لباس خادمی هیئت محبان اباالفضل العباس علیه السلام، همراه همان رفقای قدیمی جلسه قرآن. وسایل از اهواز مستقیم به حسینیه حبیب بن مظاهر می‌آمد و مشغول کار می‌شد. دوستان حسین شاهد کار کردن مخلصانه او در هیئت بودند. حسین اصلا اهل ریا نبود، تلاش او فقط برای انجام گرفتن کارها بود و کاری به تمجید و تعریف دیگران نداشت. خود اهل هیئت و جلسات قرآن بود و با سختی‌ها و مشکلات این کارها آشنا بود. از جوانان و نوجوانی که در فضای مذهبی کار می‌کردند، حمایت می‌کرد. یکی از مسئولان جلسات قرآن نقل می‌کرد که تابستان امسال برای اردوی مشهد از کودکان و نوجوانان مسجد ثبت نام کردیم. مشغول جمع کردن هزینه‌ها بودیم که بلیط قطار گران شد، دلمان نمی‌آمد به بچه‌هایی که با عشق آماده زیارت امام رضا(ع) شده بودند، بگوییم که همه چیز منتفی است. از طرفی خانواده بچه‌ها از نظر مالی در سطحی نبودند که بتوانند هزینه‌های جدید را متقبل شوند. از این رو شروع به جمع‌آوری کمک مالی از خیرین کردیم. یکی از کسانی که کمک مالی کرد حسین ولایتی فر بود که همه حقوق آن ماهش را بخشید تا بچه‌ها را به اردو ببریم. در جمع رفقای هیئتی لقب سردار داشت/همیشه می‌گفت من یک روز شهید می‌شوم حسین عاشق امام حسین(ع) بود، کشته کربلا. گفته بود: «می‌خواهم بروم برات کربلایم را از امام رضا(ع) بگیرم.» رفت مشهد و چندین روز آنجا ماند و لباس خادمی امام رضا(ع) را پوشید. برادرش می‌گفت: «به حسین زنگ زدم گفتم:"حسین کی بر می‌گردی؟! دو هفته است که رفتی" او گفت: من هنوز حاجتم را نگرفتم». چند روز بعد که حسین بر می‌گردد. برادرش می‌گوید: "چه شد حاجتت را گرفتی؟" حسین هم فقط لبخند می‌زند.