eitaa logo
کف خیابان🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
9.2هزار ویدیو
58 فایل
تاریخ ساخت کانال:97/1/11 به یاد رفیق شهیدم کانال وقف شهید محمودرضابیضائی مبارزه با فتنه ارتباط با خادم کانال 👈🏽 @Mojahd12
مشاهده در ایتا
دانلود
‌اِے آل سعـود! ☝️ |اربعین| خواهے دیــــد در ڪرب و بلا حج غدیرے ها را.. #ارتش_میلیونی_حسین❤️ #اربعین_مے‌آییمـ
(⁉️) ؟ ۞⇦چرا به بدن علی اکبر میگن ، ۞⇦اما به بدن ابی‌عبدالله میگن ؟ هر دو عبارت به معنی پاره پاره، جداجدا، تکه تکه است... اما یه فرقهایی هم داره،➘ ●عرب تو معنا به بریده شدن منظم میگه فقطعوا ● به بریده شدن نامنظم میگه ارباً اربا یعنی چه؟ یعنی بالای سر علی اکبر وقت نداشتند، هر لحظه ممکن بود اباعبدالله برسه، با عجله ضربه می‌زدند😭😭 اینو میگن اربا اربا😭😭 اما بالای سر غریب همه عالم امام حسین😔 علیه‌السلام وقت داشتند😔 دیگه کسی مزاحمشون نبود، باصبر آقارو کشتند،😭😭😭😭😭😭 قتلا صبرا... اینو میگن فقطعوا.... ای واااااااااای حسیییییییین😭😭😭😭😭😭😭😭💔
مےگوینـد “ سیاســے نیستیــم ”. سیاسـے نیستـے یعنـے ...👇 چیــزے ڪہ ارزش داشت حسیــن (ع) برایـش ڪشتہ شـود پیــش مــن دو هــزار ارزش نــدارد ...
🍀💠💠💠💠💠💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀 🍀💠🍀💠🍀💠🍀 🍀♥️♥️♥️🍀 🍀💠♥️♥️💠🍀 🍀💠💠♥️💠💠🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 (خاطره و روایتی از برادر بزرگوار شهید جوانی) در روزهای اول که باخبر شدیم آقا حامد مجروح شده، اطلاعات دقیقی از داداش نداشتم یعنی یکی میگفت چشماش از بین رفته، یکی میگفت یک چشمش فقط مجروح شده، یکی میگفت دستاش قطع شده یکی میگفت دست داعش افتاده یا میگفتن چون قابل شناسایی نیست شما رو میبرن سوریه یکی میگفت کماست اعضاش سالمه و سرش پر ترکشه خلاصه هر کسی یک چیزی به ما میگفت ولی اطلاعات مؤثقی و کلی که به ما دادن حاکی از این بود که وضعیت آقا حامد وخیمه و هر دوتا چشم و دستاش رو از دست داده و در حالت کماست خلاصه با هزار دلهره رفتیم سوریه، چون دیر وقت رسیدیم مارو پیش داداش نبردن گفتن فردا میریم .. من تو اون چند ساعت تو سوریه به همه جا زنگ زدم تا ی اطلاعاتی در مورد داداشم بدست بیارم اما چون داداش حامد اسم مستعار داشت کسی حامد جوانی رو نمیشناخت. تا این که با بهداری اونجا تماس گرفتم و گفتم به من گفته شده که داداشم دوتا چشماش و دستاش رو از دست داده آیا واقعا حامد اینطوری شده؟ نفر بهداری به من گفت: شما داداش اون شهید ابوالفضلی هستی؟ گفتم داداش من شهید نشده مجروحه. گفت نمیدونم ی مجروح ایرانی داریم که عین حضرت ابوالفضل مجروح شده و تو کماست و هوشیاریش خیلی پایین هستش و تو سوریه معروف شده به شهید ابولفضلی .. اونجا فهمیدم چون داداشم حضرت عباس سلام الله علیها رو خیلی دوست داشت مثل ایشون جانباز شده و قبل اینکه شهید بشن معروف شدن به شهید ابوالفضلی. شادی روحمون با یاد شهید جوانی (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) 🍀💠💠💠💠💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️💠🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀💠💠💠💠💠💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀 🍀💠🍀💠🍀💠🍀 🍀♥️♥️♥️🍀 🍀💠♥️♥️💠🍀 🍀💠💠♥️💠💠🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 در تصویری که مشاهده می کنید ,صفحاتی از دفترچه آغشته به خون شهید جوانی هست که موقع شهادت تو جیبشون بوده و از ترکشهای ریز موشک تاو نیز بی نصیب نمونده. با توجه به تخصص و موقعیت آقا حامد که در قسمت توپخانه فعالیت داشتن در این دفترچه محاسبات و گراهای توپ هایی هست که برای نابودی داعشی ها و تکفیری ها انجام میدادن.. ولی در بین این محاسبات و اعداد و ارقام چند مورد خودنمایی میکنه.. در یکی از این صفحات طرح و نوشته ی زیبای «یا زینب» هست که با نگاه کردن به این کلمه آرامش و صبر عجیبی به انسان منتقل میشه و بر خلاف کفار، ترکش های بی جان ادای احترام کردن به این نوشته و هیچ صدمه ای به این کلمه وارد نکردن. در صفحات آخر دفترچه هم نقاشی هست که بدون دست کشیده شده.. نمی دونم وقتی این نقاشی رو میکشیدن وقتی به قسمت دست رسیدن چه حالی شدن و چه معامله ای با معشوق کردن..که در نهایت همچون مولاشون حضرت ابوالفضل شهید شدند. و نیز در یکی از صفحات دفترچه شعر معروفی نوشتن که غیر از تجلی عشق و ارادتشون به مادر سادات و امام علی، نشون دهنده ی اوج دلتنگی و دلشکستگی آقا حامد در نیمه شب های سوریه هست... «شب، شهر همه در خاموشی شمع من سوسو نزن حیدر خجالت میکشد دست بر پهلو نزن حیدر خجالت میکشد جان من بر لب رسید از سرفه هایت جان من خانه را جارو نزن حیدر خجالت می کشد من خودم گیسوی زینب را مرتب می کنم شانه بر گیسو نزن حیدر خجالت می کشد.» اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. 🍀💠💠💠💠💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️💠🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀💠💠💠💠💠💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀 🍀💠🍀💠🍀💠🍀 🍀♥️♥️♥️🍀 🍀💠♥️♥️💠🍀 🍀💠💠♥️💠💠🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 حامدم وقتی تو کما بود, پرستارها اصلا اجازه نمیدادن حتی با یه دستمال خونها و جای زخمای بدنشو تمییز کنیم. تا اینکه تقریبا سی اُمین روز بود که از دفتر مقام معظم رهبری تشریف آوردن و گفتند که از طرف رهبر چفیه ای آوردیم و ایشون فرموده اند که این چفیه رو به بدن آقا حامد بکشید. و در کنار اون یه انگشتر شرف الشمسی رو هدیه دادند و گفتند آقای سید حسن نصرالله این انگشتر رو به رهبر فرستادن رهبر هم تبرک کردن و فرستادن برای شما. برای این که مریض های دیگه معذب نشن چفیه رو دادم به یکی از پرستارها تا ببرن پیش حامد ... یکی دو ساعت که گذشت همون پرستار اومد و گفت می خواییم آقا حامد رو ببریم حموم .. یه آن تعجب کردم که تا دیروز اجازه ی دستمال کشیدن هم نمی دادن الان می خوان ببرن حموم؟! ... از ته دلم خوشحال شدم و دعاشون کردم ...اونجا بود که فهمیدیم به برکت نفس یک سید بزرگوار، نائب امام زمان، این اتفاق افتاد .. دکترها و پرستارها میگفتن یک مریض کمایی رو هرگز به حموم نمی برن...اصلا امکانشم نیست !!! ... وقتی حامد رو آوردن قیافش کلی تغییر کرده بود ...خونا از بدنش پاک شده بود و چهره ش عوض شده بود. (به نقل از مادر صبور و آرام شهید حامد جوانی) عکس: چفیه و انگشتر متبرک به حضرت آقا. روی نگین انگشتر یه ذکر و آیه ی زیبایی نوشته شده که مرهم درد و زخم دل همه ی خونواده های شهداست. «الا بذکرالله تطمئن القلوب» ان شاالله همه ی خانواده ی شهدا سالم و سلامت و صبور باشن به برکت صلواتی بر محمد و آل محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) 🍀💠💠💠💠💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️💠🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
یادگاری های # رهبر_معظم هدیه به #شهید_حامد_جوانی
#پروفایلونه #لیاقت😔 #اربعین🏴 ⚫️آقا بطلب هوای تودرسر دارم🙏
حضرت رسول اکرم(ص): 🔆 یکی از گروه‌هایی که وارد جهنم می‌شوند زنان بدحجابی هستند که برای فتنه و فریب مردان خود را آرایش و زینت می‌کنند... 📚 کنزالعمال، ج16، ص383 @shahid_beyzaii
کف خیابان🇵🇸
خاطرات_شهدا 🌷 💠به روایت برادر شهید بیضایی: 🍃🌹اینبار برای رفتن بی تاب بود. تازه برگشته بود، اما رفته بود رو انداخته بود که دوباره برود. بود. 🍃🌹وقتی گفته بودند نه نمی‌شود، سرش را انداخته بود پایین و رفته بود.اما چند روز بعد  دوباره کرده بود که برود. 🍃🌹چهار روزی فرستاده بودندش دنبال کاری که از سوریه رفتن بشود.کار چهار روز را در سه روز تمام کرده بود و آمده بود گفته بود که حالا می‌خواهد برود. 🍃🌹بالاخره حرفش را به کرسی نشانده بود… شب رفتنش، مثل دفعه‌های قبل زنگ زد گفت که دارد می‌رود. لحن هنوز توی گوشم هست. 🍃🌹توی دلم خالی شد از اینکه گفت دارد می‌رود. این دو سه بار اخیری که رفت، لحنش موقع خداحافظی بوی میداد. گرفت. 🍃🌹گفتم: کی بر می‌گردی؟ بر خلاف همیشه که می‌گفت کی می‌آید، گفت: معلوم نیست. مثل همیشه گفتم خدا حافظ است ان شاء الله. 🍃🌹همیشه موقع رفتنش زنگ که میزد حداقل یک ربعی حرف می‌زدیم اما ایندفعه مکالمه‌مان خیلی کوتاه بود؛ یک دقیقه یا کمتر شاید. 🍃🌹حتی نگذاشت مثل همیشه بگویم رفتی آنطرف، اس ام اس بده! تلفن را که قطع کرد، بلافاصله زدم: «اس ام اس بده گاهگاهی!» یک کلمه نوشت: «حتما.» ولی رفت که …😭 🌷