🌷 تلنگری از زندگی یک شهید در جنگ ۱۲ روزه🌷
🌷اوایل جنگ بود، یه ماشین نظامی سپاه و زدند. 🌷
🌷برای جابجاییش جرثقیل لازم بود، ولی سپاه جرثقیل دمدست نداشت. فوری زنگ زدن به یک راننده جرثقیل خصوصی. طرفم نه ظاهر انقلابی داشت نه اون موقع دل و دماغی برای این کار.🌷
🌷اومد، نگاه کرد، گفت: من برای جابجایی این ۳۰ میلیون میگیرم.
بچهها کلی باهاش حرف زدن، گفتن کمتر بگیر، ما بودجه نداریم. آخر سر راضی شد با ۲۰ میلیون کارو انجام بده.🌷
🌷وسط کار تشنش شد، گفت: آب بیارین.
یه لیوان آب آوردن، یه قلپ خورد، با بیمیلی بقیهشو گذاشت کنار.
پرسید: آب خنکتر ندارین؟ شما خودتون از این آب میخورین؟
بچهها گفتن: آره، همینو هممون میخوریم.🌷
🌷گفت: یعنی شما واقعاً با همین امکانات و همین آب میجنگین؟
گفتن: آره.
مشغول کار شد.🌷
🌷کار که تموم شد، بچهها خواستن پولشو بدن. گفت: نه، من از شما پول نمیگیرم، و رفت.🌷
🌷فرداش خودش برگشت پیش همونا.🌷
🌷بچهها گفتن: چی شد؟ دیروز به زور اومدی، الان چرا خودت اومدی؟🌷
🌷گفت: دیشب رفتم خونه، ماجرا رو برای مادرم تعریف کردم. وقتی شنید شما تو چه شرایطی میجنگین، گفت: از این به بعد هر وقت بچههای سپاه کاری داشتن، باید براشون انجام بدی، پولم نگیری، وگرنه شیرمو حلالت نمیکنم.🌷
🌷گفت: حالا شما هر کاری داشتین، من در خدمتم.🌷
🌷چند روز گذشت. یه لانچر رو پهپاد زد. دوباره جرثقیل لازم شد.
زنگ زدن به همون راننده. فوری خودش رسوند. وسط کار دوباره پهپاد حمله کرد و اون به شهادت رسید..🌷
🇮🇷#هدیه به# روح #مطهربرادر#شهیدم #محمد دالوند#صلوات #محمدی پسندی# عنایت بفرمائید. 🌷