eitaa logo
شهیدمهران شوری زاده( شاهرودی)
480 دنبال‌کننده
10هزار عکس
4.6هزار ویدیو
29 فایل
•شهید فاطمیه سـربـاز گـمـنـام امـام زمـاݩ(عـج) شــهـیـد‌ مهران شوری زاده • 🥀🕊🥀 فرمانده و‌ مسئول اطلاعات سپاه زاهدان •تـاریـخ شـهـادت: 1400/10/04• •مـحـل شـهـادت: زاهدان_کورین• ارتباط با ما ↯ @Moheb_shorizadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🥀🕊🥀🕊🌹 ‍ خبر حادثه دلخراش زلزله بم را که شنید، اندوه همه وجودش را فرا گرفت؛ آن قدر که پیش از همه به نجات زلزله زده‌ها شتافت؛ «نخستین ناجی زلزله‌زدگان بم»، کسی نبود جز یادگار سال‌های دفاع مقدس، حاج احمد کاظمی؛ همان گونه به سان سال‌های جانبازی در جبهه‌ها گمنام و ناشناس، پیش از همه خود را به بم رسانده و مشغول کمک‌رسانی بود. اگر او را میان آواره‌ها و جنازه‌ها، موقع انتقال مجروحان و خارج کردنشان از زیر آوار و با آن چشم‌های خسته و نیمه باز، می‌دیدی، هرگز باور نمی‌کردی که «فرمانده نیروی هوایی سپاه پاسداران» باشد. صد ساعت تمام، چشم‌هایش با خواب بیگانه بودند و او بیدارتر از همیشه، در پی «خدمت» بود. باند فرودگاه را در اختیار خودش گرفته بود و کنترل و هدایت هواپیماها و بالگردهای حامل مجروحین را بر عهده داشت. با تدبیر او، هر دوازده دقیقه، یک فروند هواپیما یا بالگرد دو ملخه حامل آسیب دیدگان، از فرودگاه پرواز می‌کرد و به سرعت، سی هزار مجروح از بم انتقال داده شد؛ این تنها با درایت و دلسوزی حاج احمد کاظمی‌ممکن بود و بس. شاید کسی باور نمی‌کرد. خواب در برابر دیدگان احمد کاظمی‌چنان سر تسلیم فرود آورد که پس از صد ساعت بیداری او به خواب نرفته، بلکه بیهوش شود و به همه ما فرورفتگان در روزمرگی‌های خود، نشان دهد که در روزگار صلح نیز مردانی هستند که بر خلاف ظاهر آرام خویش، هنوز هم مرد جنگند. _ شهید _مهران _ شوری _ زاده _ (شاهرودی) https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
💐🌴🌺🍀🌺🌴💐 وقتي به مي آمد ، من ديگر نداشتم كنم . بچه را مي كرد ، برايش درست مي كرد . را و مي كرد ، پا به پاي من مي نشست ، را ، مي كرد ، مي كرد و مي كرد . آن قدر به پاي مي ريخت كه هميشه به او مي گفتم : درسته كه كم مي آيي ؛ ولي من تا تو را كنم ، براي يك ماه ديگر دارم . نگاهم مي كرد و مي گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من داري . يك بار هم گفت : من زودتر از تمام مي شوم و گرنه ، بعد از جنگ به تو مي دادم تمام اين روزها را چه طور مي کردم . _ شهید _ مهران _ شوری _ زاده _ (شاهرودی ) https://splus.ir/shahidmehranshorizade
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 اومد و نشست کنارم با یه ذوق بچه گانه اے گفت : قرار شده یه هفته اے برم مشهد واسه دوره با تعجب پرسیدم تنها ؟ گفت : نه خانومِ گلم مگه می شه بدون شما برم ؟ نه خدااایی ... جااان من ؟! اصلا بدون شماها بہم خوش می گذره ؟ اگه خدا بخواد و آقا بطلبه با هم می ریم ڪلے ذوق کردم هیچ وقت واسه رفتن به مشهد مثل این بار خوشحال نبود از وقتے ڪه عقد ڪرده بودیم تقریبا هر سال توفیق زیارت آقا نصیبمون شده بود چون آغاز زندگے مشترڪمون از مشهد بود و خیلے ساده خاطرات قشنگے اینجا داشتیم آقا هم هر سال می طلبیدمون ماهم میرفتیم پابوسشون آقا مهدے همیشه میگفت : هر چے تو زندگے داریم از برڪت وجود امام رضاست صبحا می رفت بہ محل مأموریتش ظہرا ڪہ بر می گشت اکثراً غذایے ڪہ بهشون می دادن ، نمی خورد و مےآورد خونہ می گفتم : آخه تو خستہ و گرسنہ از صبح سرڪارے غذاتو هم نگه می دارے تا اینجا ! ضعف می ڪنے ڪہ عزیزم می گفت : نمی تونم بدون شما چیزے بخورم دلم می خواد سر سفره دور هم باشیم و البته دست پخت خانوم گلمو بخورم همیشه خونواده دوستے و محبتشو تو عمل نشون می داد . راوی : _ شهید _ مهران _ شوری _ زاده https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود. محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم : دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود، هیچ کس نتونست از این جا رد بشه . گفت : بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم . رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی . محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد . آهسته گفتم : اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط . جور خاصی پرسید : دیگه چه کاری باید بکنیم . گفتم : چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه . گفت : یک کار دیگه هم باید انجام داد . گفتم : چه کاری؟ با حال عجیبی جواب داد : "توسل" اگه "توسل" نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم . شهید مهران شوری زاده(شاهرودی ) https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
🌷 فرزند هوشنگ در سی ام دی ماه سال 1346در شهر تهران دیده به جهان گشود.پدر و مادرش نام وی را سهیل نهادند که بعدها خودش آن را به علی تغییر داد . پدرش خلبان نیروی هوایی ارتش و مادرش از زنان تحصیل کرده آن زمان بود. به زودی همه متوجه هوش و نبوغ سرشار وی گردیدند.بیش از سه سال نداشت که مادرش وقتی کتاب داستان را یک باربرایش می خواند دقیقا همان را کلمه به کلمه با نشان دادن کلمات تکرار می کرد به گونه ای که گمان می کردی سواد خواندن دارد.تحصیلات ابتدایی را در دبستان جهان کودک گذراند.درآزمون استعدادهای درخشان شرکت و از بین 120هزار دانش آموزپنجم دبستان جزو نفرات اولی بود که به مدرسه راهنمایی تیزهوشان تهران راه یافت. پس از طی مقطع راهنمایی به دبیرستان تیزهوشان علامه حلی تهران راه یافته و این مقطع را نیز با طی نمود .با ورود به مقطع دبیرستان در بسیج مسجد حضرت ابوالفضل (ع)  شهیدآباد زرگنده ثبت نام و غالب اوقات خود را وقف نمود. خصایص رفتاری و اخلاقی منحصر به فردش اورا به و در محله شهید آباد تبدیل نموده بود. اولین بار در تاریخ 23/6/1364عازم جبهه شده و مدت سه ماه در (ص)حضور پیدا کرد. پس از اخذ با وجود اصرار اطرافیان جهت حضور در دانشگاه پس از مشورت با آیت الله مشکینی و آیت الله جوادی آملی در حوزه علمیه ولی عصر تهران تحت مدیریت حجت الاسلام والمسلمین بنابی ثبت نام نمود. هنگامی که برای دومین بار تصمیم  به حضور در جبهه داشت با مخالفت مدیر حوزه علمیه که متوجه  استعداد خارق العاده وی شده بود مواجه گردید.ولی از آنجاکه حضور در جبهه را تکلیف خود می دانست در تاریخ 20/1/1365 مجددا عازم جبهه گردید. این باردر گردان حضرت علی اصغر (ع)به فرماندهی سردار شهیدحاج حسین اسکندرلو در لشگر حضرت سیدالشهدا(ع)  حضور یافت .او به عنوان اول  دوست شهیدش شهید حمید رضا پیوندی در گروهان سوم به فرماندهی سردار شهید محمد موافق انجام وظیفه می کرد. سرانجام این شهید والامقام درتاریخ13/2/1365 در در منطقه فکه به آسمان پرکشید وپس تشییعی با شکوه در قطعه 53 بهشت زهرای تهران در کنار دوستان شهیدش آرام گرفت .🌷 https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
🕊🌴🌹🥀🌹🌴🕊 هر کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست ، و زمان انتظار می کشد تا پای آن بدان کربلا رسد و آنگاه خون جاذبه ی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن ، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز وجود ندارد ... شهید مهران شوری زاده(شاهرودی ) https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
✨﷽✨ 🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 از مدرسه احضارم کرده بودند . بدون اینکه پسرم متوجه شود رفتیم اتاق مدیر . معلم ها و کادر دبیرستان از او راضی بودند اما یکی شان گفت : پسر شما از همه جهت خوب است اما نمی دانیم چرا هر روز دیر به مدرسه میاد . خیلی تعجب کردم چون او همیشه سر وقت از خانه خارج می شد . این فکر مرا مشغول کرده بود تا اینکه مجبور شدم در موردش تحقیق کنم . برای اینکه پسرم شک نکند شخصی را برای این کار مامور کردم . آن شخص چند روز بعد با خوشحالی آمد پیشم و گفت : حاج غلامحسن ، الحق که نون حلال دادی به این بچه . پرسیدم : چطور مگه ؟ گفت : تو این مسیری که به دبیرستان میره یک مدرسه دخترونه هست . پسرتون آنقدر معطل می کنه که زنگ آن مدرسه بخوره و دخترها سر راهش نباشند بعد به دبیرستان میره ! از مرزبانان ناجا سی ام مهرماه ۸۶ در مرز میرجاوه بر اثر درگیری با قاچاقچیان به درجه رفیع شهادت نائل گردید . 📿امــامــ زمــانےام³¹³❤️🍂 💞سلامتی امام زمان ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 نماینده مردم مشهد در مجلس چند خانــم رفتند جلو سوالاتشان را بپرسنـد ،در تمام مدت سرش بالا نیامد، نگاهش هم بہ زمین دوختہ بود... خانـم ها ڪہ رفتند، رفتم جلو گفتم: تـو انقدر سرت پایینہ نگاهم نمےندازی بہ طرف ڪہ داره حرف میزنه باهات، اینا فڪر نڪنن تو خشڪ و متعصبے و اثر حرفات ڪم شه... گفت : من نگاه نمےکنم تا خــــدا مرا نگاه کند ... https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 شهید مدنی خیلی در خود فرو رفته بود. اصرار کردم که نهایتا با شرط عدم افشا در زمان حیاتشان، فرمودند: مدتی بود دو مطلب ذهن مرا کاملا درگیر کرده بود اینکه سید واقعی هستم و شجره نامه ام به پیامبر (ص) م یرسد یا نه؟ و دیگر اینکه عاقبت کارم چه می شود؟ با همین نیت به حرم حضرت امیر (ع) رفتتم و توسل کردم؛ اما خبری نشد. نیت کردم به سید الشهدا (ع) متوسل شوم. در ایام زیارتی پیاده از نجف تا کربلا راه افتادم . یک شب در کربلا امام حسین (ع) به خوابم آمد و فرمودند: «ولدی! انت مقتول». با این خواب خیالم از هر دو مطلب راحت شد. یعنی هم سید واقعی هستم و هم با شهادت از دنیا خواهم رفت. راوی : به نقل از آیت الله حاج محمد تقی خاتمی، شاگرد خصوصی https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 مسئول گروهان که بود، مداح هم بود. روضه های حضرت علی اصغرش عجیب بود. آخرش هم تیر خورد به گلوش و مثل علی اصغر (ع) شهید شد. آخرین بار توی حسینیه سنندج می خواند : سوختم از آتشت آه چه سوزان لبی همچو لب خشک تو هیچ ندیدم لبی راوی : https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 سید محمد خیلی توی خودش بود. پرسیدم : چه شده؟ گفت : بالأخره نفهمیدم ارباً ارباً یعنی چه؟ می گویند انسان مثل گوشت کوبیده می شود. بعد از عملیات یا باید بروم کتاب بخوانم و یا اینکه در همین جا به آن برسم. جواب سؤالش را از گلوله توپی که به سنگرش برخورد کرد، گرفت. https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 گذری کوتاه بر زندگی در سال ۱۳۱۲ هجری شمسی، در متولد شد. در سن ۴ سالگی از نعمت داشتن شد و تحت تکفل قرار گرفت. درسال ۱۳۲۷ به مهاجرت کرد و سال بعد وارد شد. در مدت ۵ سال خدمت در ، دوره را با گذراند. در سال ۱۳۳۵ به عالی وارد شد و دوره خود را در به پایان برد و به سمت دبیر در استخدام گردید. در ۱۳۴۲ به علت فعالیتهای علیه رژیم طاغوت و ۵۰ روز شد. پس از آزادی با به سازماندهی مجدد پرداخت و را به اعزام کرد. پس از بازگشت در سال ۱۳۵۳ و دو سال در رژیم پهلوی انواع ها را تحمل نمود. در سال ۱۳۵۸ ، را به عهده گرفت و به دنبال در تاریخ ۱۳۵۹/۰۵/۱۸ به عنوان اولین جمهوری اسلامی ایران به مجلس معرفی و با رأی قاطع به انتخاب شد و با عزل از جانب به عنوان اسلامی ایران معرفی گردید و سرانجام در به همرا توسط ایادی دشمنان انقلاب به فیض رفیع نائل آمد. 🌹 🕊 https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh