🔺کانالی که اعضایش برای حفظ جان ما تا آخرین نفس جنگیدند و لفت ندادند
قطعا کانال ما هم اینجوری خواهدبود😊🙏
وعزیزان از کانال شهدا لفت نمی دهند💔
♡شما دعوت شدید♡
,,,🍃🌺♡🌺🍃,,,
🍃 🌸@shahid_ahmadali
🍃🦋🍃
سلام علیڪم...
|🌱|درساعت ۶:٣۰ مراسم معرفے شھید امیر حاج امینے برگزار خواهد شد ، ان شاءاللہ...
🌸ڪانال شھید احمد علے نیّرے🍃
@shahid_ahmadali
🍃🦋🍃
🌹 گاهی عشق معجزه میکند و بیسیمچی گردان ، آشناے غریب شھدا می شود.
.
امیر حاج امینی ، رزمنده ی ساده ی گردان که حال و هوای هر عملیات را با بیسیم به جاماندگان خبر میداد.
.
|♥️| فرمانده قلبش شد و #بیسیمچی اشڪ و مناجاتش برای خدا . آنقدر دعا کرد تا عاشق ، مخلص و شھید شد.
.
📸 عڪاس ِجنگ، با دوربینی که از زیر خاک پیدا کرد ، شهادت بیسیمچیِ عاشق را ثبت کرد و این عکس برگی شد از دفتر عشق، که این روزها دل هر آدم سردرگمی را می لرزاند...
.
|♥️| سربندش،چشم هایش که از خستگی #دنیا آرام گرفته است و لب های خونینش، که گویی هنوز هم ذکر میگویند.اینها هرکدام روضه ای است برای آنان ڪہ گرفتار دنیا شدهاند...💔..
.
|♥️| او با مناجات و گریہ هایش خالص شد برای خدا و خدا عزت نصیبش ڪرد و #عزیـــز شد برای دنیا و آدمهایشـــ... .
.
|♥️| ڪاش میشد عڪس او را بر سر در قلب هایمان بیاویزیم ، تا در دنیاے غفلت و گناه ڪمے بندگے ڪنیم و او با بے سیماش از عشق به محبوب بگوید...
.
#شھید_امیر_حاج_امینے
.
.
📆 تاریخ تولد : ۵ دی ۱۳۴۰ ، ساوه
.
📆 تاریخ شھادت: ۱۰ اسفند ۱۳۶۵ ، شلمچہ ، ڪربلاے ۵
مرقد مطھر : بھشت زهراے تھرانــ🦋
🍃@shahid_ahmadali🌸
🦋ڪانال شھید احمد علے نیّرے✨
🍃🦋🍃
❤️نــام :امیر
🧡نـام خـانوادگـی :حاج امینی
💛نـام پـدر :نظرعلی
💚تـاریخ تـولـد :۱۳۴۰/۱۰/۰۵
💙مـحل تـولـد :ساوه
💜سـن :۲۵ سـال
❤️دیـن و مـذهب :اسلام شیعه
🧡وضـعیت تاهل :مجرد
💛شـغل :بسیجی
💚مـلّیـت :ایران
💙دسـته اعـزامـی :بسیج
💜مسئولیت نظـامی :اطـلاعاتی مـوجود نـیست
❤️درجـه نظـامی :اطـلاعاتی مـوجود نـیست
🧡تـحصیـلات :دیپلم
🍃@shahid_ahmadali🌸
🦋ڪانال شھید احمد علے نیّرے✨
🍃🦋🍃
🥀خلاصہ اے از زندگانے شھید..
پنجم دی ۱۳۴۰، در ساوه چشم به جهان گشود.
پدرش نظرعلی و مادرش،رقیه نام داشت.
تاپایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت.
به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. پانزدهم اسفند ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به کتف شهید شد.
مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
🍃@shahid_ahmadali🌸
🦋ڪانال شھید احمد علے نیّرے✨
🍃🥀🍃
خدایا! عاشقم ڪنـــ|♥️|
💠زندگینامہ : امیر حاج امینی (۱۳۴۰ - ۱۳۶۵)
محمد ملاحسینے : امیر حاج امینے بیسیمچے گردان انصار لشگر ۲۷ در سال ۱۳۴۰ دیده به جهان گشود.
امیر حاج امینی از جمله دلاورمردان عرصه دفاع مقدس است. وی در عملیات ڪربلاے ۵ بہ شھادت رسید.
دو عکس از شهید امیر حاج امینی بیسیمچی گردان انصار از لشگر ٢٧ محمد رسول الله (ص)است، توسط آقای احسان رجبی به ثبت رسیده است.
این عکسها در تاریخ ۱۰ اسفند ماه ۱۳۶۵ و در کربلای شلمچه در جنوب کانال پرورش ماهی گرفته شده است. این دو عکس ازجمله تاثیرگذارترین عکسهای گرفته شده از شهدای دفاع مقدس است.
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
🍃🦋🍃
🥀وصیت نامہ شھید امیر حاج امینے
سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او.
بعد از مدتها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم میدهد، برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیدهام و آن در این جمله خلاصه میشود: خدایا! عاشقم کن.
از این که بنده بد و گنه کار خدایم، سخت شرمنده ام و وقتی یاد گناهانم می افتم، آرزوی مرگ می کنم؛ ولی باز چاره ام نمی شود. به راستی که (ان الانسان لفی خسر) هیچ برگ برنده ای ندارم که رو کنم؛ جز این که دلم را به دو چیز خوش کرده ام؛
یکی این که با این همه گناه، دوباره مرا به سرزمین پاک و اخلاص و صفا و محبت باز گرداند؛ پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد؛ هر چند که چشم دلم کور است و نمی بینم و احساسش نمی کنم؛ اگر چنین نبود، پس چرا مرا به این جا آورد؟
دوم این که قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدی هایم، بسیار دلسوزم. لحظه ای حاضر به تحمل هر گونه رنجی می شوم؛ بله به این دو چیز دلم را خوش کرده ام.
پس ای پروردگار من! اگر دوستم داری که مرا به این جا آورده ای، پس مرا به آرزویم که... برسان و یا به این خاطر که نمی توانم باعث رنجش کسی شوم، پس بیا و مرا مرنجان و خشنودم کن و مرا با خودت... .
دنیا برای ضعیف نفسان، یک گرداب هلاکت است. اگر لحظه ای به خودمان واگذارده شویم، وای بر ما که دیگر نابودیمان حتمی است. خوشا آن کس که به یاری او، در این گرداب هلاک گردد.
ای حسین!
ای مظلوم کربلا!
ای شفیع لبیک گویان! ندای هل من ناصرت را من نیز لبیک گفتم (به خواست او) شفاعتم کن و مگذار در این گرداب هلاکت هلاک گردم و ای خدا... .
بسیار بد و ضعیفم و در مقابل گناه، یارای مقاومت ندارم؛ زیرا هنوز نشناختمت و حتی در راه شناختت نیز زحمت نکشیده ام؛ زیرا ضعیف و پایبند به این دنیایم و نمی توانم از خوشی ها و آسایش های محض و پوشالی این دنیا دل بکنم و در راه شناختت سختی کشم؛ سختی ای که پر از شیرینی و لذت است؛ ولی افسوس که این سختی و حلاوت نصیبم نمی گردد.
خالقا! تو را به خودت قسم، تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت قسم، بسیار عاشقم کن.
اگر چنین کنی که از دریای رحمت و کرامتت چیزی کاسته نمی شود و زیانی به تو نمی رسد.
همه آرزویم این است که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم، برسم به آرزویی
اگر چنین کنی، دیگر هیچ نخواهم؛ چون همه چیز دارم. می دانم اگر چنین کنی، از این بند، رهایی یافته و دیگر به سویت پر... .
خدایا! دل شکسته و مهربانم را مرنجان.
تو خود گفتی که به دل شکستگان نزدیکم؛ من نیز دل شکسته دارم.
ای کسانی که این نوشته را یا بهتر بگویم این سوز دلم و این درد دل نمی دانم چه بگویم این تجربه تلخ و یا این وصیت نامه یا این پیام و یا در اصل این خواهش و تقاضای عاجزانه را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند؛ البته در این امر شکی نیست؛ ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنه کار خدا به آرزویش رسیده است.
یا رب زِ کرم، بر من درویش نگر
هر چند نیَم لایق بخشایش تو
بر حال من خسته دل ریش نگر
حال که به عینه دیدید، شما را به خدا قسم، عاجزانه التماس و استدعا می کنم بیایید و به خاکش بیفتید؛ زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید و با او آشتی کنید؛ زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است. فقط کافی است یک بار از ته دل صدایش کنید؛ دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید؛ دیگر هر چه می کند، او می کند و هر کجا می برد، او می برد؛ ولی در این راه، آماده و حاضر به تقبل هر گونه سختی و رنج، همانند مظلوم کربلا حسین و پیامدار او زینب باشید؛ هر چند که سختی و رنج های ما در مقایسه با آنها نمی تواند قطره ای در مقابل دریا باشد. بله، خداگونه شدن، مشقات و مصائب دارد....
🗓ــشنبہ ١٣۶۵/۴/٧
⏱ــساعت ۵ بعدازظھر
💔بنده مخلص و گنھڪار، امیر حاج امینے
🍃@shahid_ahmadali🌸
🦋ڪانال شھید احمد علے نیّرے✨
🍃🦋🍃
جـزئیات شـهادتــ💔
🍂تـاریخ شـھادت :۱۳۶۵/۱۲/۱۰
🥀ڪشور شـھادت :ایران
🍂مـحل شـھادت :شلمچہ
🥀عـملیـات :کربلای۵
🍂نـحوه شـھادت :حوادث ناشی از درگیرے
🍃@shahid_ahmadali🌸
🍃اطـلاعات مـزار🍃
🍁مـحل مـزار :بهشت زهرا (س)
🍂وضـعیت پـیکر :مـشـخـص
🍁موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
🍂قـطعـه :۲۹
🍁ردیـف :۶۰
🍂شـماره :۱۰
🍃@shahid_ahmadali🌸
🍃🥀🍃
🦋تصویر مزار شھید امیر حاج امینے..
🍃@shahid_ahmadali🌸
🍂ڪانال شھید احمد علے نیّرے🍁
مدافعان حرم.mp3
11.8M
🌸🍃
🎙 #کتاب_صوتی سه دقیقه در قیامت
💫قسمت بیست وسوم: مدافعان حرم
••••••••••••••••••••••••••••
🍃🌸 @shahid_ahmadali
🌸🍃
مستند #سه_دقیقه_در_قیامت
🦋 مدافعان حرم 🦋
دیگر یقین نداشتم که ماجرای شهادت همکاران من واقعی است. در روزگاری که خبری از شهادت نبود چطور باید این حرف را ثابت میکردم.برای همین چیزی نگفتم اما هر روز که برخی همکارانم را در اداره می دیدم یقین داشتم که یک شهید را که تا مدتی بعد، به محبوب خود خواهد رسید ملاقات می کنم .اما چطور این اتفاق می افتد؟؟ آیا جنگی در راه است .
چهارماه بعد از عمل جراحی و اوایل مهرماه ۱۳۹۴ بود که در اداره اعلام شد کسانی که علاقمند به حضور در صف مدافعان حرم هستند می توانند ثبت نام کنند جنب و جوشی در میان همکاران افتاد آنها که فکرش را می کردم همگی ثبتنام کردند. من هم با پیگیری بسیار توفیق یافتم تا همراه آنها پس از دوره آموزش تکمیلی راهی سوریه شوم. آخرین شهر مهم در شمال سوریه یعنی شهر حلب و مناطق مهم اطراف آن باید آزاد می شد .
نیروهای ما در منطقه مستقر شدند و کار آغاز شد چند مرحله عملیات انجام شد و ارتباط تروریستها با ترکیه قطع شد. محاصره شهر حلب کامل شد مرتب از خدا میخواستم که همراه با مدافعان حرم به کاروان شهدا ملحق شوم ،دیگر هیچ علاقهای به حضور در دنیا نداشتم، مگر اینکه بخواهم برای رضای خدا کاری انجام دهم. من دیده بودم که شهدا در آن سوی هستی چه جایگاهی دارند لذا آرزو داشتم همراه با آنها باشم. کارهایم را انجام دادم و وصیتنامه و مسائلی که فکر می کردم باید جبران کنم، انجام شد، و آماده رفتن شدم. به یاد دارم که قبل از اعزام خیلی مشکل داشتم، با رفتن من موافقت نمی شد اما با یاری خدا تمام کارها حل شد ناگفته نماند که بعد از ماجرایی که در اتاق عمل برای من پیش آمد کل رفتار و اخلاق من تغییر کرد یعنی خیلی مراقبت از اعمال انجام میدادم تا خدای ناکرده دل کسی را نرنجانم حق الناس بر گردن من بماند. دیگر از آن شوخی ها و سر و کار گذاشتن ها و غیره خبری نبود یکی دو شب قبل از عملیات رفقای صمیمی بنده که سالها با هم همکار بودیم دور هم جمع شدیم یکی از آنها گفت شنیدم که شما در اتاق عمل حالت شبیه مرگ پیدا کردید خلاصه خیلی اصرار کردند که برایشان تعریف کنم اما قبول نکردم من برای یکی دو نفر خیلی سربسته حرف زده بودم و آنها باور نکردند ، لذا تصمیم داشتم که دیگر برای کسی حرفی نزنم .
جواد محمدی سید یحیی براتی سجاد مرادی عبدالمهدی کاظمی برادر مرتضی زارع و علی شاه سنایی و غیره من را به یکی از اتاقهای مقر بردند و اصرار کردند که باید تعریف کنی. من هم کمی از ماجرا را گفتم، رفقای من خیلی منقلب شدند. خصوصاً در مسئله حق الناس و مقام شهادت. فردای آن روز در یکی از عملیاتها به عنوان خط شکن حضور داشتم در حین عملیات مجروح شدم و افتادم. جراحت من سطحی بود اما درست در تیررس دشمن افتاده بودم. هیچ حرکتی نمی توانستم انجام دهم کسی هم نمی توانست به من نزدیک شود و شهادتین را گفتم در این لحظات منتظربودم با یک گلوله از سوی تک تیرانداز تکفیری به شهادت برسم.
🍃🌸@shahid_ahmadali
🌸🍃
مستند #سه_دقیقه_در_قیامت
ادامه : مدافعان حرم
در این شرایط بحرانی، عبدالمهدی کاظمی و جواد محمدی خودشان را به خطر انداختند و جلو آمدند،، آنها خیلی سریع مرا به سنگر منتقل کردند خیلی از این کار ناراحت شدم گفتم: برای چه این کار رو کردید؟؟ ممکن بود همه ما را بزنند. جواد محمدی گفت تو باید بمانی و بگویی که در آن سوی هستی چه دیدی. چند روز بعد باز این افراد در جلسه خصوصی از من خواستند که برایشان از برزخ بگویم نگاهی به چهره تک تک آنها کردم گفتم چند نفر از شما فردا شهید میشوید. سکوتی عجیب در آن جلسه حاکم شد با نگاههای خود التماس میکردند که من سکوت نکنم. حال آن رفقا در آن جلسه قابل توصیف نبود من تمام آنچه دیده بودم را گفتم، از طرفی برای خودم نگران بودم نکند من در جمع اینها نباشم، اما نه انشاءالله که هستم . جواد با اصرار از من سوال میکرد و من جواب میدادم در آخر گفت چه چیزی بیش از همه در آن طرف به درد ما میخورد؟؟ گفتم بعد از اهمیت به نماز، با نیت الهی و خالصانه هرچه می توانید برای خدا و بندگان خدا کار کنید. روز بعد یادم هست که یکی از مسئولین جمهوری اسلامی در مورد مسائل نظامی اظهارنظری کرده بود که برای غربیها خوراک خوبی ایجاد شد خیلی از رزمندگان مدافع حرم از این صحبت ناراحت بودند جواد محمدی مطلب همان مسئول را به من نشان داد و گفت میبینی پس فردا همین مسئولی که اینطور خون بچهها را پایمال میکند، از دنیا می رود و می گویند شهید شد !!
خیلی آرام گفتم :آقا جواد من مرگ این آقا را دیدم او در همین سالها طوری از دنیا میرود که هیچ کاری نمیتوانند برایش انجام دهند، حتی مرگش هم نشان خواهد داد که او از راه و رسم امام و شهدا فاصله داشته. چند روز بعد آماده عملیات شدیم، نیمههای شب تیر جنگی را گرفتیم و تجهیزات را بستیم. خودم را حسابی برای شهادت آماده کردم ،من آر پی چی برداشتم و در کنار رفقایی که مطمئن بودم شهید میشوند قرار گرفتم .گفتم اگر پیش این ها باشم بهتره احتمالاً با تمام این افراد همگی با هم شهید میشویم. هنوز ستون نیروها حرکت نکرده بود که جواد محمدی خودش را به من رساند و کارها را پیگیری میکرد سریع پیش من آمد و گفت الان داریم میریم برای عملیات و خیلی حساسیت منطقه بالاست به گونهای میخواست من را از همراهی با نیروها منصرف کند بعد کمی برای من از سختی کار گفت من هم به او گفتم چند نفر از این بچهها فردا شهید می شوند از جمله دوستانی که با هم بودیم من هم میخواهم با آنها باشم. بلکه به خاطر آنها ما هم توفیق داشته باشیم. دوباره تاکید کردم تمام کسانی که آن شب با هم بودیم شهید میشوند انشاءالله آن طرف با هم خواهیم بود. دستور حرکت صادر شد جواد محمدی را میدیدم که از دور حواسش به من هست .
نمیدانستم چه در فکرش میگذرد ،نیروها حرکت کردند من از ساعتها قبل آماده بودم. سرستون ایستاده بودم و با آمادگی کامل می خواستم اولین نفر باشم که پرواز میکند. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که جواد محمدی با موتور جلو آمد و مرا صدا کرد خیلی جدی گفت:سوار شو که باید از یک طرف دیگه خطشکن محور باشی .
باید حرفش را قبول میکردم من هم خوشحال سوار موتور جواد شدم ده دقیقهای رفتیم تا به یک تپه رسیدیم ، به من گفت: پاشو زود باش. بعد جواد داد زد سید یحیی بیا .
سید یحیی سریع خودش را رساند و سوار موتور شد. من به جواد گفتم اینجا کجاست؟؟ خط کجاست؟؟ نیروها کجایند؟؟ جواد هم گفت: این آر پی جی رو بگیر و برو بالای تپه ،اونجا بچه ها تو رو توجیه میکنند. رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت. این منطقه خیلی آرام بود و تعجب کردم از چند نفری که در سنگر حضور داشتن پرسیدم، باید چه کار کنیم خط دشمن کجاست؟؟ یکی از آنها گفت: بگیر بشین اینجا خط پدافندی است باید فقط مراقب حرکات دشمن باشیم. تازه فهمیدم که جواد محمدی چه کار کرده. روز بعد که عملیات تمام شد وقتی جواد محمدی را دیدم گفتم :خدا بگم چیکارت بکنه برای چی من رو بردی پشت خط؟؟ لبخندی زد و گفت:تو فعلاً نباید شهید بشی باید برای مردم بگویید که آن طرف چه خبر است .مردم معاد را فراموش کردهاند. برای همین جایی بردمت که از خط دور باشی اما رفقای ما آن شب به خط دشمن زدن، سجاد مرادی و سید یحیی براتی که سر ستون قرار گرفتن اولین شهدا بودند
بعد مرتضی زارع بعد شاهسنایی و عبدالمهدی و ....
بعد طی مدت کوتاهی ،
تمام رفقای ما که با هم بودیم همگی پر کشیدند و رفتن درست همانطور که قبلاً دیده بودم و جواد محمدی هم سال بعد به آنها ملحق شد و بچه های اصفهان را به ایران منتقل کردند من هم با دست خالی از میان مدافعان حرم به ایران برگشتم، با حسرتی که هنوز از اعماق وجودم را آزار میدهد .
🍃🌸@shahid_ahmadali