eitaa logo
کانال شهید علی کنگرانی
142 دنبال‌کننده
417 عکس
115 ویدیو
2 فایل
کانال شهید علی کنگرانی فراهانی 🌹 صلوات یادت نره.. علی اقا را بیشتر بشناس👇 https://mahfeleasheghan.blog.ir/1399/12/21/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%DA%A9%D9%86%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B9%D9%84%DB%8C
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️سه شنبه مراسم شام غریبان از ساعت ۱۸ در منزل شهید کنگرانی برقرار می‌باشد.
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با حسین زمان در روز عاشورا...
مراسم مقتل خوانی عصر عاشورا به رسم هرساله منزل شهید کنگرانی برقرار میباشد. با حضور خود تسلی بخش دل داغدار بی بی زینب باشیم🖤 زمان: سه شنبه ساعت ۶ عصر مکان:کوچه سوم شرقی پلاک ۱۱ هیئت الشهدا متوسلین به امام جواد(ع) ویژه خواهران و برادران 🌱https://eitaa.com/shahid_ali_kangarani
یازینب سلام علیها..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱شب آخر مراسم دهه اول محرم در هیئت الشهدا فردا شب پنج شنبه ۲۸تیرماه/ ۱۲محرم همراه با اطعام از ساعت ۲۱:۳۰ 🖤 / ۱۴۰۳شمسی هیئت شهید کنگرانی هیئت الشهدا 📌شهرک سپاه کوچه سوم شرقی روبروی بیت شهید 🌱کانال شهید علی کنگرانی https://eitaa.com/shahid_ali_kangarani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-----------🌹شهید علی کنگرانی صلواتی هدیه کنیم..🌹 ╔═══════🇮🇷🕊╗ https://eitaa.com/shahid_ali_kangarani ╚🇮🇷🕊═══════╝
چیه.. چرا انطور نگاه میکنید میخواهید عند ربهم یرزقون بودنتان را به رخمان بکشید.. باشد ماهم بلدیم.. ثواب سینه زدن را شریکتان میکنیم تا نمک گیرتان کنیم تا این بساط تک خوری عند ربهم را پایان دهید این به آن در..❤️🖤 ▪️صلواتی هدیه کنیم به شهدا اقتدار از حسن اقا تا علی اقا کنگرانی و دیگر شهدا عزیز🌹 -------🌱کانال شهید علی کنگرانی https://eitaa.com/shahid_ali_kangarani
72.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام شب سوم امام حسین علیه السلام ساعت۱۹ هیئت الشهدا آشپزی خانه هیئت در تدارک شب آخر -------🌱کانال شهید علی کنگرانی https://eitaa.com/shahid_ali_kangarani
_شهید کنگرانی عصرهای جمعه نماز امام زمان(عج) را می‌خواندند. در همین این زمان نگاه من به پای او افتاد. یکی از پاهای شهید کنگرانی دو انگشت در نزدیکی هم قرار داشتند به گونه‌ای که انگشت دوم روی انگشت اول قرار داشت. به ایشان گفتم اگر انگشتان داخل کفش شما را اذیت می‌کند با یک عمل جراحی ساده اصلاح شدنیست. پسرم رو به من کرد و گفت: پدر جان این یک نشانه است چراکه شما می‌توانید با این انگشت‌ها پیکر من را پس از شهادت شناسایی کنید. من به ایشان گفتم درب شهادت بسته است اما ایشان گفتند مگر می‌شود درب شهادت بسته باشد ما راه را گم کرده‌ایم. از این گفتگوی من یک هفته گذشت و متوجه شدیم که آن اتفاق در پادگان شهید مدرس رخ داده است فردای آن روز به معراج شهدا رفتیم و آنجا از ما پرسیدند که آقازاده شما نشانه‌ای یا علامتی روی بدن خود داشته‌اند که من به یکباره یاد این داستان افتادم به ایشان گفتم یکی از انگشتان پای علی آقا روی هم دیگر است. روای:پدر شهید ---------------------------------- 🌹کانال شهید علی کنگرانی🌹 https://eitaa.com/shahid_ali_kangarani
قسمت سوم 📌شارژ داخل موتور آماده شود آن ،روز دو سوخت برای موتور ۲,۴۰ و یک سوخت برای موتور ۱/۴۰ در اتوکلاو قرار داشت. مدتی ،پیش جلوی سوله ،سوخت یک سولۀ بزرگ با سقفِ هلالی و دیواره متحرک ساخته بودند تا شرایط جوی مانع کارشان نشود اما بازهم انتقال مواد از انبار تخصصی به سوله سوخت در هوای بارانی مخاطراتی داشت ( مواد شیمیایی پایه اصلی سوخت جامد بشدت جاذب رطوبت است و با کمترین دهم درصد رطوبت عملا سوخت ریزی انجام شدنی نیست ، مخاطراتی کار در هوای بارانی هم از لحاظ ایمنی علاوه میشود ) سلسله کار قطع نمی شد و همه با شتابی که فرمانده شان تعریف میکرد در حال کار بودند. حاج حسن که از ساعت ۴ صبح بیدار بود معمولاً بعد از طلوع آفتاب، اگر امکان داشت، یک تا دو ساعت استراحت میکرد 🚀آن روز هم بعد از اینکه سری به سوله ها زد، برگشت به سوئیت خودش ، در روزهای معمول هر صبح بچه ها چند نفری برای صبحانه به سالن غذاخوری می رفتند و همین دقایقی که آنجا ،بودند، فرصتی بود برای دیدار جمعی و شوخی و خنده. 📌 اما روزی که کارشان زیاد بود هرکس تنها یا با یکی دو نفر به غذا خوری می رفت. صبحانه نان و پنیر و خرما بود جهان از ساعت ۶,۳۰ صبح مشغول آماده کردن چای و صبحانه بچه ها بود. حين صبحانه يونس متوجه وحید عزیزی شد همیشه باهم شوخی داشتند، اما آن صبح، وحید انگار در حال وهوای دیگری بود یونس هر کاری کرد، وحید نخندید. دیگر باید برمیگشت سر کارش بلند شد و به همکارش گفت: «بیا بریم. اینا امروز بدون ما لیاقت شهادتم ندارن! خودش از حرفی که بر زبانش آمده بود تعجب کرد. ساعت ۸ صبح ، جهان از آشپزخانه سری به سوئیت حاج حسن زد. در فلزی حیاط باز بود اما در ساختمان بسته بود معلوم بود او هنوز خواب است. رفت و دقایقی دیگر آمد، بازهم در بسته بود؛ اما علی کنگرانی :گفت برو حاج آقا رو برای صبحانه صدا کن» مهدی نواب پیش افتاد و رفت سراغ حاج حسن کسی از او نزدیک تر به حاج حسن نبود. دقایقی بعد دونفری از ویلا بیرون آمدند گشتی در محوطه زدند و آمدند سمت کانکس بچه های کادر اداری( کانکس در واقع ساختمان اداری قبلی پادگان بود که حالا تبدیل به اتاق کارهای جانبی شده بود)پادگان آن روز برای صبحانه کله پاچه خریده بودند. جهان، طبق سلیقه ای که از حاج حسن سراغ داشت سفره را آماده کرده بود. ☕️ حاج حسن با دشتبان، سلگی، نواب، علی و یکی دو نفر دیگر نشستند پای صبحانه با حال خوش، صبحانه خوردند. حاج حسن وقتی از کانکس خارج میشد گفت: «جهان بیا ببینم، امروز به کل پرسنل کله پاچه دادین دیگه؟! آنجا کسی به حاج حسن دروغ نمیگفت جهان گفت: «حاج آقا، راستش، نه. فقط به اتاق جلسات !!!! چی؟! برای بچه ها نخریدین؟ شما باید امروز بیست سی دست کله پاچه میخریدین نه دو دست حاج حسن خیلی ناراحت و عصبانی شد طوری که دیگر کسی صدایش را برای توضیح دادن در نیاورد همه مطمئن بودند اگر حاجی این سؤال را قبل از صبحانه می پرسید، لب به کله پاچه نمی زد. جنب و جوشی در مدرس حاکم بود چند نفر راه افتاده بودند سمت انبار تا لباسهای مخصوصی را که هنگام سوخت ریزی باید به تن میکردند، تحویل بگیرند آنها لباس های سبزرنگ پلاستیکی را تحویل گرفتند و مطابق چارتی که همان جا داده شد، راه افتادند سمت کارشان یونس هم بینشان بود و دید که اسمش در گروه اصلی نوشته شده به شوخی رو به علی کنگرانی گفت: علی آقا این چه گردش کاریه؟ از روزی که من اینجا اومدم، همه ش پای کار سنگینم علی هم خندید و به شوخی تکه ای نثارش کرد داشتند ماسک مخصوصشان را تمیز می‌کردند و فیلتر نو می بستند که یکی از سرتیم ها آمد و گفت: «یونس، از حاج آقا برای کارای تست فردا نیرو خواستم اسم شما رو از لیست کار امروز خط زد و گفت در اختیار من باشین بیا بریم یونس ته دلش خوشحال شد ادامه دارد 🌹کانال شهید علی کنگرانی🌹 https://eitaa.com/shahid_ali_kangarani