دلنوشته
🕊️ از همان صبحی که فقط عکس توی کتابخونهات رو دیدم و هنوز خبر رو نخونده بودم...
تمام وجودم سراسر از غم شد، عکست رو به همه نشون می دادم و می گفتم:
بِأَيِّ ذَنۢبٖ قُتِلَتۡ؟!...
از همان عصر وداع توی معراج الشهدا، که جانهای سوخته مادر صبورت، برادر مبهوتت و دوستان بیقرارت رو دیدم...بهت قول دادم خواهرت باشم... بهت قول دادم زینبت باشم...
ندیدم و شنیدم طاقت نیاوردم؛ چه صبری دارد، چه عظمتی دارد زینب کبری (سلام الله علیها) که شهادت برادر آغاز رسالت او بود...🕊️
#آرمان_عزیز ❤️
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
پرچیـن غیـرت، ناجی گلهای باغ است.🌸🌿
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
🔰 جام پلی استیشن آرمان
💠 مخصوص نوجوانان
🟢 مسجد حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
---------
📣کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
🌹دیدار خواهران هیئت دانشجویی انصار القائم عج ... با مادر شهید آرمان علیوردی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
.
بسم الله
.
#روایت دیدار ماه - قسمت سوم
.
در جدال با خوابآلودگی که معلول دیر خوابیدنها و کم خوابیدنها بود داشتم مغلوب میشدم و آرنجم رو به زانو تکیه داده بودم، مدام با کف دست پیشونیمو ماساژ میدادم و سعی میکردم با خودم در بحث رهبری مشارکت داشته باشم:
- آن عاملی که توانست به امام کمک کند و امام را در این میدان پیش ببرد و او احساس خستگی نکند و بتواند این کارهای بزرگ را انجام بدهد، این کوههای بزرگ موانع را از سر راه بردارد، آن عامل چی بود؟
- ایمان... توکل...
همونی که کمیتش برا من لنگه...
- آن عاملی که امام را در این راه پیش برد او را قادر کرد که این تحولهای عظیم را در سطح کشور، در سطح امت، در سطح جهان برای طول تاریخ به وجود بیاورد عبارت بود از ایمان و امید.
- عه باریکلا یکیشو درست گفتم، البته که قابل حدس بود هنری نکردم.
- ای ننههههه!
سرمو آوردم بالا و به پشت سر نگاه کردم، مادری نوزاد خودش رو روی دست گرفته بود که توجه نوجوونهای با احساس پشت سرم رو جلب کرده بود و با عبارات «وای ننه» و «ای خدا» در حال بروز احساسات بودن. نوزاد ریزه میزه پنج شش ماهه سربند سبز رنگ به سر داشت و با چشمهای درشتش محیط پیرامونش رو نگاه میکرد. سوژه خوبی بود، با نگاه کردن بهش میتونستم تا اندازهای مانع بسته شدن چشمام بشم. گوشم به صدای آقا و نگاهم به السیدی، نوزاد و اسم شهید هوشنگ خوش اقبال روی کارت کفشداری در رفت و آمد بود. امیدوار بودم تا رسیدن به گوشیم و گوگل کردن، اسم شهید رو فراموش نکنم.
رهبری از اشاره به شخصیت امام فارغ شده بودن و درباره وظایف ما در مقابل این میراث بزرگ امام، روحیه «ما میتوانیم» و لزوم داشتن امید در مسیر صحبت میکردن. پیکسل به لبه آستین گیر کرده بود، بهش نگاه کردم و سعی کردم برای چند ثانیه #آرمانِ_عزیز باشم و بفهمم صحبتهای امروز چه چشماندازی رو براش روشن میکرد، چجوری تصمیم میگرفت و مسیر حرکت رو چجوری تنظیم میکرد.
زمزمه کردم: آقا نور چشم ماست، شما بزنین...
داغ هفت ماهه از اعماق قلبم جوشیدن گرفت و به بغض رسید، به اشک هم رسید اما سرازیر نشد چون صحبتا به آخرین برنامهریزی دشمن رسیده بود: اغتشاشات اخیر
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
خوشا راهی که پایانش
حسیــن است...❤️
#آرمان_عزیز🕊
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
آنقدر سوخته ی روضه انگشتر بود
ماند آخر فقط انگشت و عقیق یمنش...
.
.
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
---------
📣کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverd
روزگارم با غلامی رضا سر میشود
هرکه را دیدم رضا را دیده نوکر میشود...
🕊 أَلسَّـلامُ عَلَیـكَ یـا ضــٰامِــنِ آهـو
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
.
بسم الله
.
#روایت دیدار ماه - قسمت آخر
.
ندایی درونم گفت: خوب گوش بده الان شاید دوباره اسمشو بیارن...
- شما ببینید طلبه بسیجی زیر شکنجه به شهادت میرسه، حاضر نیست حرفی را که دشمن میخواد بر زبان جاری کنه.
نگاهمو از جایگاه گرفتم و به تصویر خندون روی پیکسل چشم دوختم: نقل شوخیه مگه، تو به خاطر ولایت دست کشیدی از گرونترین سرمایه زندگیت... اما بدجوری داغ شدی به دل ما... اینقدر که تو این چند ماه اگر اشتباه نکنم این پنجمین بار بود #آرمانِ_عزیز...
در حسرت گمشدهای که هفت ماه پیش بهش رسیده بود آهی کشیدم و گوش تیز کردم:
- مجاهدان فداکار، مدافعان حرم، فعّالان سختکوش جهاد تبیین، گروههای کمک مؤمنانه، اردوهای جهادی، اینها همه جوانهای این کشورند. با وجود اینترنت، با وجود شبکههای اجتماعی، با وجود این همه لغزشگاهها، جوانهای ما در این راه دارند حرکت میکنند.
از ذهنم گذشت: مدافعان حرم...
مصطفی صدرزاده...
- گاهی اوقات شما میبینید از یک روستا یک شخصیّت منوّر و نورانی برمیخیزد؛ از یک روستای اطراف شهریار...
دقیقتر از قبل چشم دوختم به السیدی
- ... یک جوان فداکار و نورانی مثل مصطفیٰ صدرزاده به وجود میآید. ما از این مصطفیٰهای صدرزاده در تمام سرتاسر کشور بسیار داریم، هزاران داریم؛ اینها همه امیدبخش است.
چشمام برق زد: به چه حسن تصادف شیرینی!!!!
- این انتخابات، انتخابات بسیار مهمّی است و دشمن از همین حالا توپخانههای خودش را به طرف این انتخابات روشن کرده، مشغول بمبارانِ انتخاباتی است که هنوز حدّاقل نُه ماه فاصله داریم تا آن انتخابات. باید انشاءالله ملّت ایران، جوانان عزیز این بیداری را، این هشیاری را، این انگیزه را، این ایمان و امید را روزبهروز افزایش بدهند و دشمن را ناکام کنند.
از مرقد که اومدم بیرون، دستمو آوردم بالا تا از وجود پیکسل روی ساق دست مطمئن بشم: میدونم اگر بودی همین چند جمله آخر دست میذاشت مستقیم رو تکلیف گراییت که هرکسی باهات هم صحبت بوده بهش اشاره میکنه. سعی خودمو میکنم به اندازه سهم خودم منم به دنبال تکلیفم باشم، وصیتنامه نداشتی اما میدونم اگر داشتی خط پررنگ و درشتش عمل به امر ولایت بود. چشم آقا آرمان، کار از ما مدد از شما ....
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy