🍃🍂درباره معمولی ترين کارها هم مقيد بود
مثلا اين که لباسش را حتما تاکند و پرت نکند می گفت اين طوری آماده کارهای بزرگ می شوی!🍃🍂
علامہطباطبایے🥀
@shahid_dehghan
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
•┄❁ #قرار_شبانہ ❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر شهید
#محمدرضا_دهقان♥️
| @shahid_dehghan |
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃🌸| @shahid_dehghan
🌸| بسم رب الشهداء |🌸
ماه صفر بود ،
یکی از دوستانم عکسی را همراه با مطالبی مربوط به آن در فضای مجازی قرار داد.
با دیدن عکس که با همه تصاویر متفاوت بود، حس و حال عجیب و خاصی در وجودم غوغا کرد،
بی تاب و بی قرار بودم ،غم بزرگی بر قلبم سنگینی میکرد ،
بغضی در گلویم ساکن شده بود.
تا غروب آن روز ساعت ها را به سختی سپری کردم . از طرف دیگر دختر دوساله ام فاطیما بی تاب پدرش که به سفر کربلا رفته بود ،شده بود .
هردو حال خوشی نداشتیم .
بعد اذان مغرب تصمیم گرفتم که از منزل بیرون برویم تا شاید حالمان کمی بهتر شود .
سوار ماشین شدیم ، مقصد مشخصی نداشتیم تا اینکه متوجه شدم به سمت چیذر ، امامزاده علی اکبر ع در حرکتم .
وقتی رسیدیم داخل گلزار شهدا با عکس همان شخصی مواجه شدم که در فضای مجازی دیده بودم ، بسیار متعجب و شوک زده شدم .
با فاطیما کنار قبر این عزیز رفتیم ، با نگاه به عکس بالای قبر و رسیدن در کنار مزارش آرامشی در وجود خود احساس می کردم و کودکم نیز آرام شد و پرسید :
"مامان این کیه ؟"
گفتم: "شهید ....."
گفت: "اسمش چیه ؟"
گفتم: "محمد رضا" .
از آن لحظه به بعد فاطیما لفظ #داداش_محمد_رضا را به کلام آورد و مدام ورد زبانش شده است .
معلوم بود که ارتباط قلبی بین فاطیما و این شهید عزیز برقرار شده و علاقه وافری نسبت به داداش محمد رضا دارد تا حدی که تقاضا می کند که برویم پیشش.
یا تصاویر و کلیپ از این شهید بزرگوار میبیند و دوست دارد در تبلتش داشته باشد.
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
🍃🌸| @shahid_dehghan
°~√چطور میشه یه سرباز
یک بارم فرمانده شو
ندیده باشه؟
بیا تا جوانمـ
بده رخ نشانمـ
#یامہدے
📿| @shahid_dehghan
💟| #سبکزندگیشهدا
مادر شهید سعید علیزادهـ میگفت:
سعید ببین
برو من کاری ندارم
یا شهید میشیـ
یا سالم بر میگردیـ
من حوصله جانباز ندارم😁
#مادرانه
💟| @shahid_dehghan
#خاطره
محمدرصا هشت ساله بود که پدر بستری شد بیمارستان.🚨
مادر مارا دور هم جمع کرد تا ختم صلوات بگیریم برای سلامتی پدر. سهم محمدرضا هم هزار صلوات بود. تسبیح 📿را برداشت و شروع کرد.
پنج دقیقه⏰ نگذشته بود که گفت: تموم شد!😳فرستادم.
زنگ بزنید بیمارستان اگه هنوز خوب نشده، باز بفرسم.
تعجب کردیم :چطوری انقدر زود فرستادی؟🤔
جلوی ما بفرست ببینیم!
گفت: فرستادم دیگه اینجوری: یه صلوات، دو صلوات، سه صلوات،...😐😄
کلا استعداد داشت در کاشتن لبخند بر لب دیگران!!!☺️
#نقل_از_خواهر_شهید 🌹
@shahid_dehghan