eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
6.7هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی: @Ghoqnooos_7494 ارتباط باخادم : @Ebno_zahra135 تبلیغات : @Vesal_Tablighat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸خادم تبلیغی خیلی پیگیر شبکه‌های اجتماعی بود، آن زمان در دوکوهه فقط ‌یک قسمت بود که اینترنت وصل می‌شد و گوشی آنتن می‌داد. آن‌جا شده‌ بود پاتوق همیشگی او. خادمی که تمام شد، در همان شبکه‌های اجتماعی در گروهی که ‌دوستان خادمش ‌تشکیل داده بودند عضو شد و رفاقت خود را از طریق فضای مجازی هم‌ ادامه داد. در شبکه اجتماعی هم سعی می‌کرد خادم تبلیغی برای شهدا باشد. راوی: دوست‌ شهید ۵۰ 🍃❤️| @shahid_dehghan
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 وَبِاْلْوَاْلِدِینِْ اِحْسَاْنَاْ لحظاتی بود که با دوستان بیرون می‌رفتیم و با برای رفتن به هیئت برنامه‌ریزی میکردیم. او هم همراه ما بود‌ اما اگر خانواده اش چیز دیگری می‌گفتند، دعوت ما را رد می کرد و با آنها می‌رفت. به شــدت مطیع حرف پدر و مادرش بود. هر چه که آنها می‌گفـــــتند در اولویت بود. در صورتی که ممکن بود ما به خاطر دوستان با برنامه‌های خانواده همراهی‌نکنیم و و وقتمان را با آنها بگذرانیم....🍂 نقل از :(دوست شهید) ✨ •┄═•💐•═┄• @shahid_dehghan •┄═•💐•═┄•
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 شیوه‌خاص شیوه خاصی برای درس خواندن داشت که تحت هیچ شرایطی آن را تغییر نمی داد. برایش فرقی نمی‌کرد که سه روز یا سه ساعت به امتحان مانده باشد،کتاب را می خواند و بعد خلاصه نویسی می‌کرد. همان خلاصه نویسی ها را مطالعه می‌کرد. در تبادل اطلاعات درسی، خلاصه نویسی هایش را در اختیار دیگران قرار می‌داد و به این شیوه مطالعه علاقه داشت. برای درس خواندن حرص نمی خورد و با آرامش رفتار می‌کرد.😄📚 نقل از :(دوست شهید) ✨ 📚💌 @shahid_dehghan
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین قهر‌مثبت در دنیای رفاقت قهر و آشتی با هم بود. دعوا و آرامش هم بود. دیر عصبانی می‌شد و اگر از دست کسی ناراحت بود،بی محلی می‌کرد و توجهی نداشت. قهر می کرد اما کینه‌ای نبود. طاقت قهرهای طولانی را نداشت و عاطفی و دل نازک بود و زود آشتی ‌می‌کرد. اما هر بار که آشتی می‌کرد صمیمیت ها چند برابر می‌شد...💫 نقل از :(دوست شهید) ✨ 🍃💐| @shahid_dehghan
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 در رفاقت با بچه‌های شهرستانی دانشگاه مطهری کم نمی گذاشت. با آن که رفقای تهرانی زیادی داشـت اما برایش فرقی نمی‌کرد. با مرام بودن و با معرفت بودن را برای همه یکسان می‌دانست و علاقه‌اش به دوستان شهرستانی زیاد بود. نقل از :(دوست شهید) ✨📚💌 @shahid_dehghan
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین🍃 نماد مقدس💫 دوره ابتدایی وقتی در مدرسه دنبالش می رفتم؛ با حجاب چادر بودم با شادمانی و حیرت کودکانه اش می گفت : من وقتی می آیی دنبالم؛ همه من و تو را یک جور دیگر نگاه میکنند. کمی که بزرگتر شد تازه متوجه شد که آن نگاه های خاص؛شکوه و ابهتی بود که در حفظ حجاب مادرش وجود داشت آن موقع چادر برایش یک نماد مقدس شد😍💓 نقل از:(مادربزرگوار شهید) ✨ 📚💌 @shahid_dehghan
🍃📚|خاطرات کتاب ابووصال 📝 با دوستش به هیئتی که میشناخت رفتند. اولین بارش بود که در آن هیئت حضور داشت. از همان ابتدای آشنایی با رفقای هیئتی دوستش، جوری رفتار کرده بود که انگار چندین سال است همدیگر را میشناسند. از همان جا بود که دوستی های جدید شکل گرفت. به عنوان یک بچه هیئتی قدرت جذب بالایی داشت و بخاطر خوش اخلاقی و لبخندی که روی لب داشت، سریع رابطه برقرار می کرد. 📝| نقل شده از ۳۲ 🍃📚| @shahid_dehghan
🍃بسم الرب الشهدا و الصدیقین🍃 💐 مهربان برای دوستانش💫 وسط خیابان بودم که با من تماس گرفت‌. با حالتی ناراحت و گرفته خبر تصادف یکی از دوستانش را داد . حتی عکسش را فرستاد و تاکید داشت به طور ویژه دعایش کنم و ختم صلوات بگیرم . خیلی به منزل آن دوستش می رفت و چون شکستگی هایش زیاد بود ، کمکش می کرد تا جابه جا شود و کارهایش را انجام می داد‌. ✨ نقل از :(خواهر محترم شهید) 📚💌 @shahid_dehghan
🍃🌹 بسم رب ✨شهــدا 🌹🍃 💫 حدود ساعت دو تا سه نصفه شب🌙 خواب عجیبی دیدم. خانه ‌مان نورانی شده بود و من دنبال منبع نور✨ بودم. دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانه‌ام🏡 شده‌اند. همه جا را پر کرده‌اند و با لباس نظامی و سربند، دست در گردن یکدیگر به هم لبخند می‌زنند. مات نگاه‌شان کردم و متوجه شدم منبع نور از دو قاب عکس برادران شهیدم است. آن شب برادر شهیدم محمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت نگران نباش؛ محمدرضا پیش ماست. آن شب تا صبح اشک ریختم😭 و دعا خواندم. بعدها گفتند همان ساعت سه هواپیما✈️ حامل پیکر محمدرضا و بقیه شهدا روی زمین نشست.🍃 ❤️ ✨ 🍃🌹 @shahid_dehghan
🍃بسم رب شهدا والصدیقین 🍃 بارها به خوابم اومد و هر بار من شادتر میشدم۰ طوری که باعث حیرت اطرافیانم میشد. حضورش رو همیشه احساس میکنم. بعد از شهادت،رغبتی نبود شیشه های عطر و ادکلنشو از کمد بیرون بیارم، ولی هربار که وارد خونه میشم، عطرش رو استشمام میکنم. انگار چند دقیقه قبل خونه بوده که رفته و بوی عطرش همون جا پیچیده. 🌹 ✨ 🌺|• @shahid_dehghan
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین🍃 《تنها ارثیه》 روی مسئله چادر و حجاب خیلی حساس بود. تاکید داشته که ایراد چادر مگر چیست که این زن ها سرشان نمی کنند. تکیه کلامی داشت که می گفت :یک چادر از حضرت زهرا(س) به خانم ها ارث رسیده است. بعضی زن ها لیاقت داشتن این تنها ارثیه از دختر پیامبر(ص) را هم ندارند تا آن را حفظ کنند،دوست داشت که خانم ها با حجاب و چادری باشند.💞 نقل از :(مادربزرگوارشهید) ✨ 📚💌 @shahid_dehghan
بسم الرب الشهدا و الصدیقین تک تیر انداز ناشی دپو بودیم. به عنوان یک نیرو اطلاعاتی برگشت. دیدم که می خندد. علتش را پرسیدم. ماجرا را تعریف کرد. گفت حین دیدبانی همرزمش، صدای زوزه تیر می آمد. سرش را پایین می آورد. اما خبری از تیر نبود. از دیده بان پرسید که صدای چیست؟ گفت:تک تیر انداز. با تعجب گفت: پس الان است که ما را بزند. دیده بان با آرامش برگشت و گفت: بردش به ما نمی رسد . تیر هایش را پشت هم می زند شاید به هدف بخورد. از این که دشمن بر تلاش بی فایده اش اصرار داشت. خنده اش گرفته بود و شاد بود 《نقل از هم رزم شهید》 📚💌 @shahid_dehghan