eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
6.7هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی: @Ghoqnooos_7494 ارتباط باخادم : @Ebno_zahra135 تبلیغات : @Vesal_Tablighat
مشاهده در ایتا
دانلود
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 وَبِاْلْوَاْلِدِینِْ اِحْسَاْنَاْ لحظاتی بود که با دوستان بیرون می‌رفتیم و باهم برای رفتن به هیئت برنامه‌ریزی میکردیم. او هم همراه ما بود‌ اما اگر خانواده اش چیز دیگری می‌گفتند، دعوت ما را رد می کرد و با آنها می‌رفت. به شـدت مطیع حرف پدر و مادرش بود.هر چه که آنها می‌گفـــــتند در اولویت بود.در صورتی که ممکن بود ما به خاطر دوستان با برنامه‌های خانواده همراهی‌نکنیم و و وقتمان را با آنها بگذرانیم....🍂 نقل از :(دوست شهید) 🌹| @shahid_dehghan
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 شوخی در جدی یکی از همکارانم برای مدرسه غیر‌ دولتی‌اش چند نیرو میخواست.تعدادی را معرفی کردم،محمدرضا هم در فهرست بود. از قبل به او گفتم که اسم مرا نیاورد.قول داد.وقتی که رفت و نوبت‌مصاحبه‌اش شد از او پرسیدند که اگر دانش آموز چهارم‌ابتدایی شیطنت کند،به عنوات یک مربی تربیتی چه‌ میکنید؟! او هم بدون هیچ ملاحظه ای برگشت و گفت: آن قدر آن بچه را کتک میزنم تا جانش در آید.به خاطر همین جمله اش رد شد.چند وقت بعد که از طریق همکارانم جریان را شنیدم و به او گفتم که چطور مربی میخواستی بشوی که بچه مردم را کتک بزنی؟!! برگشت و گفت:من که نمیتوانم دروغ بگویم و کلی خندید.در حین جدیت کار،شوخی میکرد و سخت نمی گرفت. کاری را که دوست داشت انجام می‌داد.✨ نقل از ‌:(مادر شهید) •🍃| @shahid_dehghan
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 نحوه شهادت ها را بدان تاکید داشت که حتماً نحوه شهادت شهدای مدافع حرم را بدانم.نحوه شهادت بیشترشان را می‌دانست،اطلاعات بسیار خوبی داشت و شهدا را کامل می شناخت.🕊 نقل از :(دوست شهیدبزرگوار) 💌| •°@shahid_dehghan
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 آماده شدن براے سربازے امام‌زمان(عج) ساعت هشـت شـ🌙ـب از دانشـگاه مے آمد و سریع لباسش را عوض می‌ڪرد تـا خودش را به باشـگاه بـرسـاند و سـاعت دوازده شـب به خـانه باز می‌گشت.آن‌ قدر خسته بود ڪه ڪوله پشتـی‌اش را روے زمیـن می‌کشانـد و همانجا روی زمین دراز می‌کشید ومی‌خوابید، تا برای فردا آمادگی داشته باشد که به باشگاه برود.براے ڪارهایش برنامه ریزے داشت ڪه هدفش را تعریف کرده بود.دو سال سختی‌های دوره آموزشی و باشگاه رفتن را به جان خریده بود تا خودش را براے سربازے امام زمان (عج) آماده ڪند،مےگفت سرباز آقا باید سالم باشد و بدنے قوے داشته باشد💪🏻.وقتی آقا ظهور کند براے سپاهش بهترین ها را انتخاب می‌ڪند.من هم باید به آن درجه برسم‌،اعتقادش این بود...🌷                         نقل از :مادرشهید 💌|• @shahid_dehghan
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 دایه مهربان وسط خیابان بودم ڪه با من تماس گرفت. با حالتی ناراحت و گرفته خبر تصادف یکی از دوستانش را داد.حتی عکسش را فرستاد و تأکید داشت به طور ویژه دعایش ڪنم و ختم صلوات بگیرم.خیلی به منزل آن دوستش می‌رفت و چون شکستگی‌هایش زیاد بود کمکش می‌کرد تا جا به جا شود و کارهایش را انجام میداد. 📝|نقل شده از خواهر شهید •💚| @shahid_dehghan
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 افطاری بی کینه شب اول ماه رمضان بود دبیرستان‌مان برنامه افطاری داشت. به بچه‌های هم دوره ای زنگ زدم. فقط او آمد،آن شب کسانی حضور داشتند که او زیاد دل خوشي از آنها نداشت.او با همه اوصاف کسی نبود ڪه کینه‌اے باشد و هیچ چیز در دلش نبود، با روے گشاده و دلے صاف با آن ها برخورد کرد. نقل از :(دوست شهید) 🌺•| @shahid_dehghan
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 در کلاس درس درسش بد نبود.در بعضی دروس که استاد یا موضوع درسی مورد علاقه‌اش بود،با جان و دل گوش می‌داد.جزوه می نوشت و حتی در بحث های مشارکتی فعالیت داشت،اما خیلی کم بود و اگر شرکت داشت،موضوعات خوبی مطرح می‌کرد.زیاد اهل مطالعه نبود و بیشتر جنب و جوش و شیطنت داشت. نقل از :(دوست شهید) 🌸| @shahid_dehghan
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 دورهمی خانواده‌ام عازم حج شدند. در خانه تنها بودم. به رفقا زنگ زدم و قرار یک دورهمی دوستانه گذاشتیم.محمـدرضا هـم سـریع خـودش را با موتور رساند. آن شب بچه‌ها که شام خوردند همگٮ رفتند‌،فقط او و یکی از رفقا ماندند.تا صبـح بیـدار ماندیم و گپ زدیـم و خندیدیم. نگذاشت که تنها باشم و این معرفتش همیشگی بود. نقل از :(دوست شهید) 💌| @shahid_dehghan
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 عابر بانک گاهی با رفقا قرار می گذاشت و با هم به گشت و گذار می‌رفتیم‌.یک بار ڪه به ڪوه‌هاے شیان رفته بودیم بعد از کلی تحرک و شیطنت به زور عابربانکش را گرفتم و گفتم که همین امروز باید ما را مهمان کنی، حرص می‌خورد ڪه پول‌هایش را جمع کرده تا موتور بخرد،من هم اذیتش کردم و گفتم: نگـران نباش،با صـد تـومن آدم ڪسرے نمی‌آورد براے خرید موتور !خـودم بـرایت صـد تومن تخفیف می‌گیرم. عاشق موتور بود‌، به خانواده‌اش قول داده بود تا پول‌هایش را پس انداز کند که موتور دلخواهش را بخرد.🏍 نقل از :(دوست شهید) 🍃|•° @shahid_dehghan
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 عکس‌ یادگاری📸 حجره جدیدمان در دانشگاه مطهری را تازه تمیز کرده‌بودیم،خسته و کوفته سرسفره ناهار نشسته بودیم که ناگهان در باز شد،محمدرضا بود‌،اصرار کرد که بیرون بیاییم،چون کفش های پندی پایش بود،به زور ما را از پاے سفره به بیرون ڪشاند تا چند عکس یادگاری بگیریم.آن لحظه آخرین دیدار ما بود،خداحافظی کرد و رفت..... نقل از :(دوست شهید) 🌸| @shahid_dehghan
🍃بسم رب شهدا والصدیقین 🍃 در تمام زندگی بیست ساله اش،یک بار برات کربلا را گرفت. هر چند پایان عمر این دنیایی اش🌏، مصادف شد با سر گذاشتن بر دامن مادر سادات (س) و شب زیارتی حضرت سیدالشهداء (ع) و مهمانی ارباب در کربلا. ماه مبارک رمضان 🌙 سال نود بود که بین الحرمینی شد برایمان... حرکت ساعت نُه صبح بود. ما احتمال می دادیم که به تعویق افتد، لذا سحری خوردیم... از همان ابتدای سفر در اتوبوس🚌،با اینکه هم سفرها را نمی شناخت،ملحق شد به جوانهای ته اتوبوس. دیگر اول اتوبوس پیدایش نشد. حدود ساعت ⏰یازده صبح بود که از حد ترخص گذشتیم.همان موقع بود که از ته اتوبوس آمد کنار مادر و گفت: «خب دیگه! وقت افطاره!» - محمد! ما سحری خوردیم! لااقل بذار وقت ناهار بشه!❗️ _ «نه دیگه! حد ترخص گذشت. خدا اجازه داده بسه دیگه! شما طولانیش نکن!» و شروع کرد به افطاری خوردن! یکی از ویژگی های بارزش همین بود؛فقط از یک نفر خجالت می کشید، از یک نفر به طور کامل اطاعت می کرد، محدودیت های یک نفر را بی چون و چرا می پذیرفت و واقعا به آن پایبند بود. وقتی در کاری جواز از پروردگارش داشت، محدودیت های سخت گیرانه‌ی سایرین را قبول نمی کرد. وقتی شرع به او اجازه ی کار درستی را می داد،برای عرف و نگاه مردم،خواست بقیه ارزش قائل نبود. _ «از خدا جلو نزنید!!!» 🍃 ✨ 🍃🌸| @shahid_dehghan
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 پل صراط ترک موتورش بودم که ناگهان پایم بین موتور او و سپر یک ماشین ماند.راننده ماشین اصرار کرد ڪه نگه دارد،با حالتی عصبی از مـاشینش پیاده شـد و خواست که ببیند چه شده است. زیر سپر شڪسته‌اش را به ما نشان داد و ادعاے خسـارت ڪرد.ما ڪه مقـصر نبودیم بـه او بـاج ندادیم،دید ڪه نمیتواند حریف ما بشود برگشت و گفت که‌از ظاهرتان معلوم‌‌است مذهبی هستید. دیدار ما به قیامت،سر پل صراط!قائله که ختم شد حرکت کردیم.در طول مسیر در درباره این قضیه شوخی می‌کردیم و می‌خندیدیم.ناگهان برگشت و گفت:باید به آن راننده می گفتم که تو تا پل صراط برسی،ما رد شدیم!! به راستی که از پل صراط رد شد و ما جاموندیم...💔 نقل از :(دوست شهید) •┈┈••✾•🕊•✾••┈┈• @shahid_dehghan •┈┈••✾•🕊•✾••┈┈•