•📚❤️•
#تیکهکتاب📚
حسابی کلافه شده بودم.نمیفهمیدم جذب
چه چیز این آدم شدهاند.از طرف خانم ها
چند خواستگار داشت؛ مستقیم به او گفته
بودند،آن هم وسط دانشگاه. .وقتی شنیدم
گفتم:چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر
بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم،اونم با چه
کسی!😒اصلا باورم نمیشد؛ عجیبتر اینکه
بعضی از آنها مذهبی هم نبودند 🌸
✨ قصه دلبری ✨
شهیدمحمدحسینمحمدخانیبهروایت همسر
📱لینکخریدکتابالکترونیکیازسایتطاقچه
#سبک_زندگی_با_کتاب🌱
#شهیدمحمدرضادهقان🕊
📔📚| @Shahid_dehghan
27.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•[﷽]•
「📱|#استوری」
شهدا قبل از شهید شدن🥀
شهیدانه زندگی میکردند🌿...
18روز تا وصال🍂
#دمی_با_شهید
#یاد_شهدا_با_صلوات
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🆔•| @shahid_dehghan |•
🔅میدونستی شهید دهقان...
میدونستی شهید دهقان چه قدر به ارتباطش با
نامحرم دقت میکرد؟مثل اون روزی که خانمی
نزدیک خواهرشون اومد و ایشون اونورتر میرن
که اون خانم راحت باشن!
کاش یکم ما هم بتونیم شبیه ایشون بشیم🌿🙃
#مشقعشق✨
#وصالنویس✍🏻
•|🌸 @shahid_dehghan
•[﷽]•
#روایت
#یادگار_سبز🌱
#قسمت_سوم✨
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
این همسفرگی برای تو بد نبود. سهم نوشابه بهنام را هم میخوردی. حالا من هی از مضرات نوشابه سخنرانی کنم، تو که گوش نمیکنی. مدیر مدرسه مامان فاطمه سال اول تولدت خوب اسمی رویت گذاشته بود، خرسو.
خرسو بودی که میرفتید از مسئول آماد غذای اضافه میگرفتید. میدانستید که همیشه مقداری غذای اضافه هست. مسئول آماد اعتراض میکرد که چرا غذای اضافی میگیرید. اما بعد تر اگر یک روز نمیرفتید میگفت :((چرا نیامدید؟ براتون غذا کنار گذاشتم))
کلاً مسؤل آماد از دست شما آسایش نداشت. به تن ماهی هم رحم نمیکردید. هر وقت شام خورشت وحشت داشتید_همان غذایی که اصلاً نمیدانستید چطور درست شده و قابل خوردن نبود_به تنماهی های آماد تک میزدید.
همان تنماهی هایی که میگفتند خوردنش حرام است، چون بی اجازه برداشته بودید. همانهایی که آقا تقی بین بچه ها پخش میکرد. بین همانها که نوربالا میزدند. از شهادتتان میترسید برای همین تنماهی دزدی به خوردتان میداد تا ناخالصی هایتان زیاد شود و بمانید برایشان.
میخندید و میگفت این تنماهی ها هم نتوانستند جلوی شهادت بچه ها را بگیرند. اگر خوردن غذایی که برای شما تهیه شده بود حرام بود که تو خودت اصلا به بخشش های آقاتقی نیاز نداشتی. خودت به منبعش دسترسی داشتی.
18روز تا وصال
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#ادامه_دارد
#به_وقت_وصال
#یک_روز_بعد_از_حیرانی
#شبتونشهدایی
🆔•| @shahid_dehghan |•
ـ﷽ـ
⸢ 📆 سهشنبه ۱۴۰۰/۸/۴⸥
[ذکرروز: یا ارحم الراحمین ]
چند سالهای؟ پانزده؟ بیست؟ بیست وپنج؟
هرچندسال که داری حتما یک شهید هم سن
و سالت پیدا میشود..؛یک رفیق آسمانی هم
جا بده بین رفقای زمینی ات...🕊
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🆔 • @Shahid_dehghan
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
✍🏻| #خادم_نوشت
سلام و عرض ادب و احترام🌱
لطفاً برای بهترشدن روند کانال شهید دهقان
انتقادات و پیشنهادات خودتون رو با ما به
صورت ناشناس در میون بذارید🌸👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16349170923054
🌸| #خاطره
در اردوی جهادی از طرف دبیرستان اعزام شدند چون بیشتر بچهها با آبوهوای آن منطقهسازگار
نبودند، مریض شدند، محمدرضا اما سالم و قوی
و پرانرژی بود.اگر کمبودی در امکانات بود حرفی
نمیزد و اهل گلایهوشکایت نبود جهادگریسازگار
و توانمند بود.
#ابووصال
#روزشمارشهادت
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
[۱۷روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🌱•°| @shahid_dehghan
#مشقعشق🌿
خوشا به حال شهید...
که همسایه ی دیوار به دیوار
مهربانی بی پایان خداست🙃♥️
#وصالنویس✍🏻
@shahid_dehghan
22.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•[﷽]•
「📱|#استوری」
ْْْآرزویِشھـٰادٺراهمہدارند!
اماتنھااندکےشھید میشوند..!
چونتنھآ ؛
اندکےشھیدانہزندگیمیکنند...
17روز تا وصال🍂
#دمی_با_شهید
#یاد_شهدا_با_صلوات
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🆔•| @shahid_dehghan |•
•[﷽]•
#روایت
#یادگار_سبز🌱
#قسمت_چهارم✨
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
با همان حال هم انگار از همان اول نوربالا میزدی. حتی با همان مو های خامه ای.
چقدر هم حساس بودی رو مدل موهایت. حالا وسط میدان جنگ نمیشد موهایت مدل خامه ای نباشد؟! بهنام خوب اسمی رویت گذاشته بود میگفت:(( تو فشن مذهبی هستی)) حالا این فشن مذهبی موهایش بلند شده بود و کسی نبود تا موهایش را مدل دلخواهش کوتاه کند. مگر موقع رفتن موهایتان را نتراشیده بودید؟چطور موهایت آنقدر زود بلند شدند؟ به هر حال آخر سر هم طاقت نیاوردي.کلافه شدی. باید به یکی از آن هایی که ماشین اصلاح آورده بودند اعتماد میکردی و مینشستی زیر دستش. اما بنده خدا را کلافه کردی آن قدر گفتی اینجا را اینقدر کوتاه کن و آنجا را این اندازه تا مدل موهایت شد همانی که میخواستی. من اگر بودم یکهو ماشین را جوری روی سرت میچرخاندم تا مجبور بشوی همه را از ته کوتاه کنی. وسط معرکه مگر جای این کارها بود؟ چه حوصلهای داشت آن بنده خدا. حداقل کاری که میشد و نکرد این بود که با همان ماشین توی سرت بزند. حداقل دلش خنک میشد. دل من هم همینطور. به آقاتقی و آقارضا هم همین هارا گفتم. گفتم که بعضی وقت ها دلم میخواهد محمدرضا را کتک بزنم. خندیدند و گفتند خیالت راحت. از ما به اندازه کافی کتک خورده. مهدیه هم خیالم را راحت کرد که به اندازه کافی کتک خورده ای.
میدانی آرزویم دو چیز به دلم ماند. هم دلم میخواست یک دل سیر کتکت میزدم و هم دلم میخواست یک یادگاری از تو داشته باشم. در جریان یادگاری ها که هستی. همه را گذاشتند توی ویترین و درش را چند قفله کردهاند. از تو فقط چند عکس دارم که آنها را هم از مهدیه گرفتهام. هر چه که مامان فاطمه از تو مانده را بلوکه کرده. حتی کم مانده دور ویترین سیم خاردار بکشند. البته حق هم دارند. من اگر بودم شاید دزدگیر هم نصب میکردم. چه صحنه بامزهای میشود که مثلا یک نفر مهمان خانه شما باشد و بخواهد دور از چشم بقیه در ویترین را باز کند. آنوقت آژیر دزدگیر رسوایش میکند. من هم به قول خودت گوریل شدم وقتی که به مهدیه گفتم در ویترین را باز کند و گفت در ویترین چندقفلهست و کلیدش را هم احتمالا یک نقر قورت داده.
آنوقت ها که تو را نمیشناختم وگرنه باید یادگاری را قبل از پروازت از تو میگرفتم.
17روز تا وصال
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#ادامه_دارد
#به_وقت_وصال
#یک_روز_بعد_از_حیرانی
🆔•| @shahid_dehghan |•
⸢بسمـرَبــالعشقــ♥️⸥
زیباترین فصل این فرهنگ،
خالقان این حماسه عظیم اند که
با صلابت اراده و نور ایمان، رهنورد
راه مقدسی شدند که پاداش آن،
جاودانگی و بقا بود...
⦅شھیدمحمدرضادهقانامیرے⦆
❜ شهادت، بالنمیخواد، حالمیخواد... ❛
🗒️ چهارشنبه ۱۴۰۰٫۸٫۵
🆔 • @Shahid_dehghan