eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
7.6هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.3هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی مجموعه شهید دهقان: 🆔| @Ghoqnooos_7494
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بسم رب شهدا والصدیقین 🍃 در تمام زندگی بیست ساله اش،یک بار برات کربلا را گرفت. هر چند پایان عمر این دنیایی اش🌏، مصادف شد با سر گذاشتن بر دامن مادر سادات (س) و شب زیارتی حضرت سیدالشهداء (ع) و مهمانی ارباب در کربلا. ماه مبارک رمضان 🌙 سال نود بود که بین الحرمینی شد برایمان... حرکت ساعت نُه صبح بود. ما احتمال می دادیم که به تعویق افتد، لذا سحری خوردیم... از همان ابتدای سفر در اتوبوس🚌،با اینکه هم سفرها را نمی شناخت،ملحق شد به جوانهای ته اتوبوس. دیگر اول اتوبوس پیدایش نشد. حدود ساعت ⏰یازده صبح بود که از حد ترخص گذشتیم.همان موقع بود که از ته اتوبوس آمد کنار مادر و گفت: «خب دیگه! وقت افطاره!» - محمد! ما سحری خوردیم! لااقل بذار وقت ناهار بشه!❗️ _ «نه دیگه! حد ترخص گذشت. خدا اجازه داده بسه دیگه! شما طولانیش نکن!» و شروع کرد به افطاری خوردن! یکی از ویژگی های بارزش همین بود؛فقط از یک نفر خجالت می کشید، از یک نفر به طور کامل اطاعت می کرد، محدودیت های یک نفر را بی چون و چرا می پذیرفت و واقعا به آن پایبند بود. وقتی در کاری جواز از پروردگارش داشت، محدودیت های سخت گیرانه‌ی سایرین را قبول نمی کرد. وقتی شرع به او اجازه ی کار درستی را می داد،برای عرف و نگاه مردم،خواست بقیه ارزش قائل نبود. _ «از خدا جلو نزنید!!!» 🍃 ✨ 🍃🌸| @shahid_dehghan
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 پل صراط ترک موتورش بودم که ناگهان پایم بین موتور او و سپر یک ماشین ماند.راننده ماشین اصرار کرد ڪه نگه دارد،با حالتی عصبی از مـاشینش پیاده شـد و خواست که ببیند چه شده است. زیر سپر شڪسته‌اش را به ما نشان داد و ادعاے خسـارت ڪرد.ما ڪه مقـصر نبودیم بـه او بـاج ندادیم،دید ڪه نمیتواند حریف ما بشود برگشت و گفت که‌از ظاهرتان معلوم‌‌است مذهبی هستید. دیدار ما به قیامت،سر پل صراط!قائله که ختم شد حرکت کردیم.در طول مسیر در درباره این قضیه شوخی می‌کردیم و می‌خندیدیم.ناگهان برگشت و گفت:باید به آن راننده می گفتم که تو تا پل صراط برسی،ما رد شدیم!! به راستی که از پل صراط رد شد و ما جاموندیم...💔 نقل از :(دوست شهید) •┈┈••✾•🕊•✾••┈┈• @shahid_dehghan •┈┈••✾•🕊•✾••┈┈•
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 کنترل نگاه هیچ‌گاه مستقیم به نامحرم نگاه نمی‌ڪرد و به شدت و بود.اوقاتۍ ڪه در مهمانی‌هاے خانوادگی بود، اگر بانوان حضور داشتند حریم شرعی را رعایت می‌کرد. اگر جمع بابت موضوعی می‌خندیدند،سرش را پایین می‌انداخت و می‌خندید. (راوے: مادر شهید) •┈┈••✾•🕊•✾••┈┈• @shahid_dehghan •┈┈••✾•🕊•✾••┈┈•
📝| 📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 ⇦ازدواج مـدتۍ پیگـیر بود ڪه نیـت ازدواج دارد،گفـتـم اول ڪار مناسب پیدا کند،بعد در پس همکارانـم یا اطرافیان، دختر هاے خوب را انتخاب می‌کنیم. چند دختر از خانواده های مذهبی و نظامی را به خواهرش معرفی کرده بود،روی آن را نداشت که مستقیم به خودم بگوید.حتی در تماس هایش از سوریه هم پیگیر بود که خواهرش مرا راضی کند تا به خواستگارے برویم. (نقل شده از مادرشهید) •┄═•🍃🌹🍃•═┄• @shahid_dehghan •┄═•🍃🌹🍃•═┄•
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 مادر بودن زیباست آنوقت که میبینی زحماتت به بارنشسته و فرزندت رعنا و برومند شده... اما چه سخت و زیبا آنگاه که باید دردانه‌ای‌که‌شوق‌پرواز در وجودش زمانه می کشد دل ببری!! +برشی از کتاب •🆔| @shahid_dehghan
📝| 📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 خوشا آنانکه با عشق به الله، عليه کفر جنگيدند و رفتند.خوشا آنانکه بھـر يـارے ديـن بـه خـون خـويـش غلطيدند و رفتند... خوشا آنانکه با شور حسينی، شهادت را پسنديدند و رفتند..خوشا آنانکه در اين نهضت حق،به‌سهم‌خويش‌کوشيدند‌‌و‌رفتند... •🌿| @shahid_dehghan
📝| #خاطره 📚| #ابووصال ڪتاب طلبه دانشجو، #شهید_محمدرضا_دهقان🕊 تو چه می دانی نفس کشیدن اما از درون مردن یعنی چه؟تو چه میدانی اشک هایی ڪه مانند خون از چشم می آیند یعنی چه؟تو چه می‌دانی از دلۍ ڪه غـمۍ بـزرگ دارد امـا فقـط میتواند گریه کند و ناله سر دهد یعنی چه؟ این غم بزرگتر از این ناله هاست، ایـن غـم بزرگتـر از مـدت‌ها گـریستـن اسـت، این غـم با ایـن چیـزها از بیـن نمیرود، این غم غمیست ڪه هر روز وجود مادران شهدا را در برگـرفتـه و آنها را شکنجه میدهد. وقتی ڪه خبر شهادت فرزندشان را میشنوند،این غم در وجودشان ریشه میکند و تا آخر عمر با آنها میماند. •🕊| @shahid_dehghan
📝| #خاطره 📚| #ابووصال ڪتاب طلبه دانشجو، #شهید_محمدرضا_دهقان🕊 عالم؛همه ی خاک کربلا بایدمان پیوسته به لب؛خدا خدا بایدمان تا پاک شود ؛ زمین ز ابنای یزید همواره حسین ؛ مقتدا بایدمان... •🌿| @shahid_dehghan
📝| #خاطره 📚| #ابووصال ڪتاب طلبه دانشجو، #شهید_محمدرضا_دهقان🕊 دل بیقرار نیست ادا درمی آوریم چشم انتظار نیست ادا در می آوریم اصلا دلی که مست ریا و هوس شود گوشش به کار نیست ادا در می آوریم برلب دعا و دل غرق شهوت است این رسم انتظار نیست ادا در می آوریم •🌱| @shahid_dehghan
📝| #خاطره 📚| #ابووصال ڪتاب طلبه دانشجو، #شهید_محمدرضا_دهقان🕊 ما نمک‌خورده‌عشقیم،به زینب‌سوگند پاسبانان دمشقیم، به زینب سوگند بذر غیرت، سر خاک شهدا می‌کاریم پاسخ‌شیعه‌همین‌است‌که‌صاحب‌داریم •🖇| @shahid_dehghan
📝| #خاطره 📚| #ابووصال ڪتاب طلبه دانشجو، #شهید_محمدرضا_دهقان🕊 آنچه مهم است حفظ راه شهداست، یعنی پاسداری از خون شهدا، این وظیفه اول ماست … •💚| @shahid_dehghan
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 عشـ♥️ـق فقط یک کلام... عاشق امام حسین (؏)بود.تا اسمش را مےشنید منقلب می شد و شور حسینی همیشه در وجودش شعله‌ور بود.طورے ڪه خواهرش برگشت،به او گفت عاشق شده اے؟! و او جواب داد: عشــق فقط یک ڪلام. نقل شده از مادر شھید •🥀| @shahid_dehghan
📝| #خاطره 📚| #ابووصال ڪتاب طلبه دانشجو، #شهید_محمدرضا_دهقان🕊 خیلی دوست دارم روزی جای مدافعان حرم باشم و ببینم که آنها چه دلی دارند که اینگونه از تمام دارایی خود می گذرند و به برای دفاع از ارزش‌هایشان به جنگ دشمن میروند.دشمن خبیثی داریم! به هیچ وجه کوتاه نمی آید و مدافعان زیادی را به مقام شهادت رسانیده اما شاید نمیداند که این مرز و خاک مردمانی غیو و با شهامت دارد، مردمانی که شهادت طلب هستند و برای دفاع از ارزش هایشان هر کاری می کنند. •📖| @shahid_dehghan
📝| #خاطره 📚| #ابووصال ڪتاب طلبه دانشجو، #شهید_محمدرضا_دهقان🕊 ای شهیدان،عشق مدیون شماست هرچه ما داریم از خون شماست ای شقایق ها و ای آلاله ها🌷 دیدگانم دشت مفتون شماست . . . •|🌱 @shahid_dehghan
📝| 📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 شما شهدا بوی‌آسمان دارید پس به حرمت خدای آسمان ها شفاعتمان کنید. بال و پر پرواز گرفته اید. اما گاه گاهی نیز خبر از زمینیان غبار آلود بگیرید و پاکمان کنید.    •|📚 @shahid_dehghan
📝| 📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم بایداین بار به غوغای قیامت برسم من به“قد قامت”یاران نرسیدم،ای‌کاش لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم •|📲 @shahid_dehghan
🌸| دوࢪان کودکی👶اگر از جایی حرفِ‌زشت یاد می‌گرفت و در خـانه تـکـࢪاࢪ می‌کࢪد؛ می‌گـفـتـمـ: دهـانـتـ کـثیـف شده و ... {ادامه در تصویر} [#٢٠روزمانده‌تا‌شهادت🌹🍃] 🆔📲@shahid_dehghan
🌸| دوره ابتدایی وقتی در مدرسه دنبالش میرفتم، باحجاب چادر بودم.باشادمانی و حیرت کودکانه اش می گفت:مامان وقتی میای دنبالم همه من و تو را یک جور دیگر نگاه می‌کنند! کمی که بزرگتر شد تازه متوجه شد که آن نگاه‌های خاص،شکوه و ابهتی بود که در حفظ حجاب وجود داشت.از آن موقع چادر برایش یک نماد مقدس شد. [۱۹روزمانده‌تا‌شهادت🌹🍃] 🆔‌@shahid_dehghan
🌸| او را با سفرهای راهیان نور آشنا کردیم؛سفرهایی که هم جنبه معنوی داشت و هم تربیتی سفرهای ده_بیست روزه ای که تا آخر تعطیلات عید طول می‌کشید سختی و کمبودهای زیادی داشت. خیلی ها جا می‌زدند و کم می‌آوردند! اما مشقت های این سفرها از او آدمی ساخته بود که بتواند دربرابر‌مشکلات صبور باشد،کم‌توقع‌باشد،قناعت کند، تلاشگر و هدفمند باشد و از نظر جسمی هم قوی باشد. این سفرها برای او و خانواده مان در حکم منبع‌انرژی‌بخش بود که یک‌سال موتور روح و جانمان را روشن نگه میداشت و به طور ویژه‌ای بر اعتقاداتمان اثر گذاشت. | [۱۸روزمانده‌تا‌شهادت🌹🍃] 🆔| ‌@shahid_dehghan
🌸| در اردوی جهادی از طرف دبیرستان اعزام شدند چون بیشتر بچه‌ها با آب‌و‌هوای آن منطقه‌سازگار نبودند، مریض شدند، محمدرضا اما سالم و قوی و پرانرژی بود.اگر کمبودی در امکانات بود حرفی نمیزد و اهل گلایه‌و‌شکایت نبود جهادگری‌سازگار و توانمند بود. [۱۷روزمانده‌تا‌شهادت🌹🍃] 🌱•°| ‌@shahid_dehghan
🥀| دوره دبیرستان اوج ورزش پارکور او بود.یک سال در آنجا بنایی داشتند در فضای حیاط کیسه‌های گچ و سیمان و تپه های خاک و ما سه زیاد بود که به عنوان موانع استفاده میکرد و ورزش مورد علاقه‌اش را تمرین میکرد.وقتی به خانه می‌آمد هیکل و لباسش خاکی بود. [۱۶روزمانده‌تا‌شهادت🌹🍃] 🌱| ‌@shahid_dehghan
🌸| گاهی از دست بعضی آدم ها ناراحت می‌شدم و درد‌ و دل می‌ڪردم و گله‌مندی داشتم.مۍگفت ڪه خدا عاقبت همه‌ے ما را ختم به خیر ڪند، آتش دارد دورمان حلقه می‌زند. به این شکل به من می‌فهماند که غیبت نکنم. [۱۵روزمانده‌تا‌شهادت🌹🍃] •°|🥀 @shahid_dehghan
🌱| حالات معنوےاش را حفظ می‌ڪرد و اصلا اهل بروز دادن نبود.معنویتش را پشت شوخی‌هایش پنهان مۍکرد.اگر مواقعی بود که میفهمید طرف مقابلش مۍخواهد از اوضاع معنوےاش اطلاع پیدا کند مطلقا چیزی نمیگفت،مگر اینکه خودش حرف بزند. [۱۴روزمانده‌تا‌شهادت🌹🍃] 🌸‌‌| @shahid_dehghan
﷽ #خ‍اط‍ࢪه💚 عاشق دایی های شهیدش بود و نسبت به دو دایی شهیدش ارادت خاصی داشت‌. از نظر اخلاقی شباهت هایی به دایی هایش داشت. در متانت، ادب و مقید بودن، شبیه دایی بزرگش (شهید محمد علی طوسی) بود، اما در پر جنب و جوش بودن و شیطنت هایش به دایی کوچکش (شهید محمد رضا طوسی) رفته بود؛ طوری که پدربزگش به او میگفت: محمد رضا شیطنت هایت شبیه محمد رضای من است‌. [۱۳روزمانده‌تا‌شهادت🌹🍃] 🆔‌‌@shahid_dehghan
﷽ #خ‍اط‍ࢪه💚 خیلی زود به فکر ازدواج افتاد از همان زمان که دیپلم گرفت. عید فطر بود و مشهد بودیم، یکی از دوستانش عقد کرده بود و او هم به فکر افتاده بود و با ذوق عکس دوستش را از داخل گوشی به من نشان داد. از همان روز زمزمه ازدواج اش بلند شد؛ خیلی وقت ها خجالت میکشید مستقیم مطرح کند پیامک می فرستاد: یکی ژیلا یکی مژگان پسندد یکی کوکب یکی مرجان پسندد من از بس سر به زیر و سر به راهم پسندم هر که را مامان پسندد [۱۲روزمانده‌تا‌شهادت🌹🍃] 🆔‌‌@shahid_dehghan