حرکت به سمت شهر العیس و توقف چند دقیقهای در اول جاده الحاضر🛣 به سمت العیس برای رسیدن کلیه نیروها 🍃
و من دلشوره و نگرانی از ترک موتور🏍 #شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری پیاده شدم و به دیوار اتاقک تکیه دادم آروم و قرار نداشتم با #شهیدمعسود_عسگری صحبت میکردم که رو موتور تو خیابون بود🛣
هنوز هوا کاملا تاریک نشده بود افرادو میشد ببینی.
هنوز همه هستن..✨
#لحظات_سخت🥀
با اعلام فرمانده وارد جاده🛣 شدیم
و حرکت به سمت العیس هوا تاریک شده بود
و دیگه چهره ها مشخص نبود باید حتما از فاصله نزدیک میدیدیم
یا صحبت میکردیم تا همدیگه رو بشناسیم...🍃
#حس_مبهم
#ادامه_دارد... 📚
🕊| #برادر_شهیدم
"کسےڪہاهݪ
دنیانیسٺ!
"فقطباشهادٺ
آراممےگیرد...♥🌿
3.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهادت_حضرت_رقیه "سلاماللهعلیها"
باباجان
خبردارۍ که گوشهایم زخم است؟
موهایم سپید شده؟
راستی...! میدانی در بزم شراب بَر عمه زینب چه گذشت؟
هروقت میخواستند مرا بزنند اول عمه را کتک میزدند...😭💔
#بابا #یارقیهس
بابا!..
من فقط ی کم موهام سوخته
همین،
یکمم کبوده رنگم ، مگه نه
لباسام یه ذره نامرتبه
ولی من هنوز قشنگم مگه نه؟!..
#تلنگرانہ
پس از مرگِ انسان
قلب ۵ دقیقه
مغز ۲۰ دقیقه
پوست ۲ روز
و استخوان ها تنها ۳۰ روز سالم میماند.
اما کردار نیک تا ابد باقی میماند...🦋
پس حواست به کردار و رفتارت باشہ رفیق!♥️
https://eitaa.com/Dokhtaranesayedali
یکی بود یکی نبود
من بودم بابا نبود
تا میاوردم اسمش و
میزدنم با هرچه بود
یکی بود یکی نبود
محرم تو حرم نبود
داد میکشیدن بر سر من
سایه ای رو سرم نبود
یکی بود یکی نبود
دور حرم هلهله بود
عمه میگفت فرار کنید
ولی پاهام پر از ابله بود
یکی بود یکی نبود توی محله یهود
سنان خولی هم بودن داداش علی اما نبود
یکی بود یکی نبود صورت شده کبود
آخه کنار قافله حرمله بود عمو نبود
یکی بود یکی نبود هیشکی بجز خدا نبود
تنها به جز بوته خار میون اون صحرا نبود
دست یکی گوشواره بود دست یکی گهواره بود
انگشترت رو که دیدم موهام سفید شد زود زود
یکی بود یکی نبود تو قافله سقا نبود
از اون همه آب زلال یک قطره سهم ما نبود
یکی بود یکی نبود شکستیم از عمق وجود
اگه میگفتیم آب میخوام سهم ما جز کتک نبود
یکی بود یکی نبود غیر بابا هیچکی نبود
تا که بگم بابایی مارو زدن
جان بابا …